اثری که هم اینک به شما معرفی میشود، متن مذاکرات مربوط به استیضاح سه نفر از نمایندگان دوره پانزدهم شورای ملی، یعنی سید ابوالحسن حائریزاده، حسین مکی و مظفر بقایی است که از دولت محمد ساعد مراغهای و در موضوع نفت ایران به عمل آمد. مکی بعدها سخن خود و دو نماینده دیگر در این فقره را به کتابی به نام «استیضاح» مبدل کرد و انتشارات امیرکبیر آن را روانه بازار نشر ساخت. مؤلف در دیباچه این اثر، در باب زمینههای این رویداد تاریخی چنین آورده است:
«دوره پانزدهم تقنیه، با مسئله نفت شروع شد و با قضیه نفت پایان یافت. در این دوره مجلس، قانون کان لم یکن دانستن قرارداد قوام- سادچیکف و استیفای حقوق ایران از نفت جنوب، به تصویب رسید. عدهای از نمایندگان راجع به حقوق از دست رفته ایران و استیفای آن، نطقهای مهم و شورانگیز ایراد نمودند و حتی چند روز قبل از واقعه سوءقصد در دانشگاه، دولت ساعد بهوسیله عباس اسکندری نماینده همدان تحت استیضاح قرار گرفت و دولت مشغول پاسخ به استیضاح بود که واقعه سوءقصد بهوقوع پیوست. استیضاح دیگری هم توسط غلامحسین رحیمیان نماینده قوچان از دولت شد که روز ۱۲ و ۱۴ بهمن ۱۳۲۷ در مجلس مطرح گردید و رحیمیان درباره نفت و بانکشاهی (متعلق به انگلیسها) و حوزه انتخابیهاش مطالبی بیان کرد، ولی استیضاح پایان نیافته بود. اغلب حوادث بلکه تمام وقایع و تشنجاتی که بهوقوع پیوسته، سرچشمهاش از نفت است. یکی دو هفته قبل از ۱۵ بهمن، طرحی به وسیله و خط نگارنده بدین شرح تهیه شد: امضاکنندگان ذیل، طرح قانونی زیر را بهقید دو فوریت تقدیم و تقاضای طرح و تصویب آن را داریم: مجلس شورای ملی ایران، قرارداد ادعایی نفت جنوب را به نام (شرکت نفت ایران و انگلیس) بهرسمیت نمیشناسد و آن را کان لم یکن میداند. حسین مکی، عباس اسکندری، حائریزاده، عبدالقدیر آزاد، محمود محمود، منوچهر کلبادی، معتمددماوندی، غلامحسین رحیمیان، شریفزاده و کشاورزصدر و لاهوتی. ۱۱ نفر از نمایندگان آن را امضا کردند و فقط چهار نفر باقی داشت تا قابل طرح در مجلس باشد. مشغول تکمیل امضاها بودم که دو سه شب قبل از ۱۵ بهمن در معرض تهدید قرار گرفتم که چگونگی آن به این قرار بود: دو ساعت بعد از نصف شب، ناگهان مبتلا به دلدرد شدم، ناچار برخاستم. کسی را بیدار نکردم. اتوی برقی برداشته و به برق وصل کردم، حولهای را گرم کرده روی معده گذاشتم، اندکی درد تسکین یافت، چراغ اتاق را خاموش کردم، ولی حدود نیمساعت یا سهربع همچنان بیدار بودم که ناگهان صدای فریاد برادرم که در اتاقی نزدیک اتاق من خوابیده بود، بلند شد! از جا جستم. هفتتیر را برداشته، مرد قوی هیکل و قد بلندی را در ایوان جلوی اتاقم مشاهده کردم. یک تیر هوایی شلیک کردم، مرد دیگری را وسط حیاط دیدم که به طرف دیوار شش متری مقابل به چابکی بالا رفت، یک نفر دیگر هم روی بام مشاهده کردم، تیر دوم صدا کرد، آن دو نفر خود را بالای بام رسانیدند. بلافاصله دو نفر پاسبان رسیدند و، چون یک سانتیمتر برف روی زمین نشسته بود، رد پا را روی برف مشاهده نمودند، دنبال رد پا را گرفتند تا به کوچهای رسیدند، از همان راه مراجعت کردند. صبح سرگرد سپهر رئیس کلانتری ۴ با یک نفر که قد کوتاه و بقچه در دست داشت، به منزلم آمدند. سرگرد سپهر گفت این مرد سارق بوده و این هم کمند ابریشمی است که با آن از بام به سطح خانه آمدهاند. گفتم آن دو نفر که در سطح حیاط دیدم، قد بلند و قوی هیکل بودند، در ضمن یک نفر هم روی بام بوده است، تصور نمیکنم این مرد باشد. وانگهی اگر دزد بود، چرا لحاف را از روی صورت برادرم برداشته است؟... عازم مجلس شدم. سر راه به اداره کل شهربانی رفتم و ماجرا را برای سرتیپ شاهپور مختاری رئیس پلیس تهران بیان کردم. یادداشت کرد. گفت تعقیب خواهم کرد... یکی دو روز بعد هم واقعه ۱۵ بهمن بهوقوع پیوست و تمام مسائل و قضایا را تحتالشعاع قرارداد و دنبال تعقیب را اجباراً رها کردم، زیرا اگر تعقیب هم میکردم به جایی نمیرسید! بهقول یکی از همکاران اقلیت، موضوع به طرح لغو و امتیاز نفت مربوط بود که جداً برای آن در مجلس اقدام میکردم...».