کد خبر: 1070571
تاریخ انتشار: ۰۷ آذر ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
«نکته‌ها و خاطره‌هایی از حیات سیاسی شهید سیدعبدالحسین واحدی» در آیینه خاطرات محمدمهدی عبدخدایی
روز‌های اکنون، تداعی‌گر شصت و ششمین سالروز شهادت سیدعبدالحسین واحدی، معروف به «مرد شماره ۲ فدائیان اسلام» است. او نمادی از حق‌طلبی، شجاعت و پایمردی بر آرمان‌های دینی خویش بود و سرانجام، جان خویش را بر سر این خصال ارجمند نهاد.
احمدرضا صدری

سرویس تاریخ جوان آنلاین:   روز‌های اکنون، تداعی‌گر شصت و ششمین سالروز شهادت سیدعبدالحسین واحدی، معروف به «مرد شماره ۲ فدائیان اسلام» است. او نمادی از حق‌طلبی، شجاعت و پایمردی بر آرمان‌های دینی خویش بود و سرانجام، جان خویش را بر سر این خصال ارجمند نهاد. در یادمان پی آمده، نکته‌ها و خاطره‌هایی از حیات سیاسی آن بزرگ، در آیینه خاطرات محمدمهدی عبدخدایی دبیرکل کنونی جمعیت فدائیان اسلام، مورد خوانش تحلیلی قرار گرفته‌اند. مستندات این نوشتار، از تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران اخذ شده است. امید آنکه محققان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.


واحدی گفت: رزم ‏آرا برو و اِلاّ روانه‏ات می‏کنیم!
در مبارزات منتهی به ملی شدن نفت ایران و نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق، نیرو‌های مذهبی و ملی هم داستان بودند. از جلوه‌های بارز این تعامل، برگزاری میتینگی بزرگ در مسجد شاه تهران (امام خمینی امروز) علیه دولت تیمسار حاجعلی رزم‌آرا در ۱۱ اسفند ۱۳۲۹ به شمار می‌رود. در آن مراسم شهید سید عبدالحسین واحدی (مرد شماره ۲ فدائیان اسلام)، طی یک سخنرانی که دوساعت به طول می‌انجامد، به دولت رزم‌آرا هشدار می‌دهد که از مسند نخست‌وزیری کناره‌گیری کند! محمدمهدی عبدخدایی درباره این رویداد، خاطراتی به شرح ذیل دارد:
«شهید سیدعبدالحسین واحدی مبانی آرمانی‌اش را تشریح می‏کند. متأسفانه آن موقع نه ضبط صوت بود، نه به این گستردگی لوازم صوتی وجود داشت و نه دوربین فیلمبرداری. آن سخنان ضبط نشده که امروز به عنوان سند در تاریخ بماند. تنها بعضی عکاس‌ها عکس گرفته بودند که عکس‌هایش را هم توی روزنامه‌های آن روز انداختند. مرحوم واحدی به من گفت: من خیلی بااحساس صحبت کردم و تشریح کردم که هرکس نفت را بخواهد به اجنبی بدهد، مهاجم به حریم مردم است، مهاجم به حریم اسلام و حریم قرآن است، حکومت‌های ایران اصلاً حق چنین کاری را ندارند. گفتم: آقای رزم‏آرا، شما که می‏گویید ملت ایران نمی‏تواند لولهنگ بسازد، مردم ما را تحقیر کرده‏ای، شما مگر می‏توانی این مسجد را بر سر آیت‏الله کاشانی تخریب کنی و مجلس را بر سر دکتر مصدق؟ بعد گفت: مطالعه کرده بودم. درباره قرارداد دارسی صحبت کردم، راجع به امتیاز رویتر حرف زدم... در مجموع، دو ساعت تمام صحبت کرده و نتیجه گرفته بود که کابینه رزم‏آرا می‏خواهد قرارداد نفت را به‏گونه‏ای تنظیم کند که دوباره اسارت ملت ایران را دربرداشته باشد... ما مسلسل را می‏جویم و تفاله‏اش را بیرون می‏ریزیم! رزم‏آرا، برو و اِلاّ روانه‏ات می‏کنیم! سخنرانی‏اش با این جمله تمام می‌شود. در وسط سخنرانی سید عبدالحسین واحدی که به نمایندگی از شهید نواب صفوی صحبت می‏کرده، چند نفر از اوباش تهران می‏خواستند، این گردهمایی را به هم بزنند، مرحوم واحدی پشت بلندگو دستور می‌دهد: این‌ها را توی حوض مسجد شاه (مسجد امام) بیندازند. مرحوم ذوالفقاری یکی از برادران فدائیان اسلام قدبلندی داشت، عصایی دستش بود، عصایش را می‏اندازد به سر آن‌ها و سرشان را زیر آب می‏کند! آن‌ها را مثل موش آب‏کشیده، از توی آب درآوردند و از مسجد بیرونشان کردند! در آن دوره در میتینگ‌ها یا در گردهمایی‌های دیگر، مردم کف می‏زدند، هورا می‏کشیدند، استثنائاً در میتینگ فدائیان اسلام، فریاد الله‏اکبر می‏کشیدند و صلوات می‏فرستادند. مرحوم واحدی، همانطور که گفتم، اعلام می‏کند که رزم‏آرا، اگر نروی، ما روانه‏ات می‏کنیم. پنج روز مهلت می‏دهیم، استعفا بدهی یا بر باد می‏روی!... من یادم هست که فردای آن روز در روزنامه آتش، با حروف درشت چنین آمده بود: آقای سیدعبدالحسین واحدی، مسلسل از آهن است و جویده نمی‌شود! این طنز را روزنامه‌های طرفدار دولت نوشته بودند. در روزنامه شاهد که زیر نظر دکتر بقایی بود، علیه رزم‏آرا مقاله چاپ می‌شد. باختر امروز که هر روز منتشر می‌شد، برضد رزم‏آرا مقاله می‏نوشت. روزنامه‌های به سوی آینده، مصلحت و امثال آن‌ها هم، کجدار و مریز رفتار می‏کردند. شعار ملّی شدن نفت جنوب را می‏دادند. تا اینکه در صبح چهارشنبه وقتی که سپهبد رزم‏آرا به عنوان رئیس دولت، در ختم مرحوم آیت‏الله فیض شرکت می‏کند، به دست خلیل طهماسبی کشته می‌شود. آیت‏الله فیض از مراجع قم بود، اهل فقه بود و معروف است هر قمی‏ای که می‏آمد تا وجوهاتش را با آیت‏الله بروجردی حساب کند، ایشان ارجاعش می‏داد، به آیت‏الله فیض. ایشان، چون در مسائل فقهی نظریات تازه‏ای داشت، معروف بود. مثلاً، متنجّس را نجس نمی‏دانست! این موضوعی فقهی هست که اهل فن می‏دانند که: چرا ایشان متنجس را نجس نمی‏دانست. وقتی فوت شد، دولت برایش ختم گذاشت. در ختم مرحوم آیت‏الله فیض، مرحوم استاد خلیل طهماسبی با سه گلوله، رزم‏آرا را وقتی که از وسط دو صف پاسبان‌ها وارد مسجد شاه شد، از پشت هدف گلوله قرار داد و او کشته شد و طهماسبی، داخل بازار بزازها، فریاد الله‏اکبر کشید...»

یک آیت ‏الله‏ زاده ۱۵ ساله، فردا می‏خواهد برود زندان!
دولت دکتر محمد مصدق، با تلاش و خطرپذیری جمعیت فدائیان اسلام به قدرت رسید. با این همه جریان فاتح که مطالبات و انتقادات آنان را تاب نمی‌آورد، به بهانه‌ای واهی، شهید سید مجتبی نواب صفوی رهبر این جمعیت را به زندان انداخت. شهید سید‌عبدالحسین واحدی و اعضای فدائیان اسلام، در اعتراض به این اقدام، طرح انجام یک تحصن در زندان قصر را ریختند. در خلال این برنامه‌ریزی‌ها برای تحصن و در یکی از این جلسات، محمد مهدی عبدخدایی با سید عبدالحسین واحدی، از نزدیک آشنا شد: «مرحوم سیدعبدالحسین واحدی برای آزادی نواب، دو طرح داشت. یکی تحصن در زندان و دومی به گروگان گرفتن برخی اعضای جبهه ملی. اولین کسی هم که قرار بود گروگان گرفته بشود، دکتر بقایی بود که متأسفانه تیر بچه‌ها به سنگ می‏خورد! همانطور که گفتم طرح دیگر، تحصن در زندان بود. یادم هست که یک شب شهید عبدالحسین واحدی، روی منبر اعلام کرد: ۳۰ نفر اسم بنویسند، بیایند فردا بروند توی دادگستری، با دادستان ملاقات کنند، به دادستان بگویند: باید زندانیان فدائیان اسلام به طور جمعی آزاد شوند، وگرنه یا ما را بفرست زندان، یا خودت استعفا بده! جلسه هم توی خانه یکی از فدائیان بود، اسمش یادم نیست، فقط می‏دانم که از محله صابون‌پزخانه تهران بود. خانه گودی بود و جمعیت زیاد بود. واحدی با هیجان صحبت کرد. گفت: چه کسی داوطلب است؟ من پا شدم، دستم را بلند کردم و گفتم: من داوطلبم! اولین نفر من بودم که پا شدم! یک نوجوان ۱۵ ساله که هنوز به قول معروف، سبزه در عذارش ندمیده! واحدی پرسید: اسمت چیست؟ گفتم: محمدمهدی. گفت: فامیلیت چیست؟ گفتم: عبدخدایی. تعجب کرد. از این جهت تعجب کرد که معمولاً افرادی که از فدائیان اسلام به میدان می‏رفتند، می‏گفتند: ما عبدالله هستیم. گفت: پسر کی هستی؟ گفتم: آیت‏الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی. گفت: شما پسر حاج شیخ غلامحسین تبریزی مشهد هستید؟ گفتم: بله. مرا صدا زد پای منبر. گفت: برادران فدائیان اسلام، یک آیت‏الله‏زاده ۱۵ ساله می‏خواهد فردا برود زندان! آن شب، شاید ۹۰ نفر اسم نوشتند و من یکی از انتخاب‌شده‌ها بودم...»

دیدار مخفیانه فاطمی با واحدی، در ماشین مخصوص وزیر امور خارجه!
آنچه در ادامه این مقال روایت می‌شود، در زمره عجایب کمتر دیده شده، در کردار سیاسی دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دکتر محمد مصدق، به شمار می‌رود! او پس از مضروب شدن توسط محمد‌مهدی عبدخدایی و با تمام سابقه تقابل خویش با فدائیان اسلام، به واحدی پیشنهاد می‌دهد که فدائیان اسلام از نخست‌وزیری او حمایت کنند، تا وی پس از احراز صدارت، به اجرای احکام اسلام بپردازد! روایت این دو دیدار شگفت، به شرح ذیل در روایت محمد‌مهدی عبدخدایی آمده است:
«در اواخر سال ۱۳۳۱ که بین دربار و دکتر مصدق اختلاف افتاد، هر دو طرف تلاش کردند که به نواب صفوی نزدیک بشوند! به همین جهت می‏بینیم که نواب صفوی، در بهمن سال ۱۳۳۱ آزاد می‌شود. چرا آزاد می‌شود؟ این آزادی زمینه‌های قبلی داشته است. به این شرح که دو ملاقات بین شهید سیدعبدالحسین واحدی و دکتر فاطمی که بعد از مضروب شدنش وزیرخارجه شده، انجام گرفته است! پیش‌تر از آن، نصرت‏الله قمی، دکتر زنگنه وزیر فرهنگ رزم آرا را در دانشگاه مورد اصابت گلوله قرار می‌دهد. روزنامه‌ها نوشتند: دکتر زنگنه به وسیله یکی از فدائیان اسلام، به نام نصرت‏الله قمی ترور شد! در حالی که نصرت‏الله قمی، هیچ ارتباطی با فدائیان اسلام نداشته است. او دانشجوی دانشکده حقوق بود و عضو هیچ گروهی نبود. او در زندان قصر، با نواب صفوی آشنا و به او علاقه‏مند می‌شود. نامه‏ای هم از زندان کاخ برای من نوشت. آرزو کرده بود: کاش من هم به زندان قصر منتقل شوم، تا در کنار هم باشیم. او وقتی در زندان قصر با نواب صفوی ملاقات می‏کند، اهل نماز و روزه می‌شود. چون دادگاه جناحی او را محکوم به اعدام کرده بوده، حکمش می‏رود به دیوان عالی کشور و دیوان عالی کشور آن حکم را تأیید می‏کند. در اینجا نواب صفوی به این فکر می‏افتد که از دولت برای نصرت‏الله قمی، درخواست یک درجه تخفیف بکند! علاوه بر این به این فکر می‌کنند که دکتر فاطمی، با اینکه توسط فدائیان اسلام مضروب شده، نزدیک به دکتر مصدق و وزیر خارجه است و درخواستش، مورد قبول واقع می‌شود. مرحوم نواب صفوی، نامه‏ای به دکتر فاطمی می‏نویسد که: من امیدوارم این سند یک روزی پیدا بشود. در این نامه آمده است: صرف‏نظر از رنج‌هایی که از شما برده‏ام و ناجوانمردی‌هایی که در جریان بعد از قتل رزم‏آرا انجام گرفته است، امّا به خاطر اینکه نصرت‏الله قمی اعدام نشود، این نامه را نوشتم و می‏خواهم که نصرت‏اللّه قمی اعدام نشود!... قرار می‌شود این نامه را به دست دکتر فاطمی بدهند و دکتر فاطمی در هیئت دولت آن را مطرح کند و رئیس دولت -که دکتر مصدق است- از شاه بخواهد که یک درجه تخفیف بدهد، چون فقط شاه می‏توانسته تخفیف بدهد. چون رفتن سید عبدالحسین واحدی به وزارت خارجه ممکن نبود، نرفت. تلفن می‏کنند به دکتر فاطمی که واحدی می‏خواهد شما را ببیند! او هم اظهار تمایل می‏کند. قرار می‏گذارند که واحدی بیاید با تاکسی جلوی بیمارستان بانک ملّی، دکتر فاطمی هم گفته بود، من ساعت ۴، ۵/۴ می‏روم به دیدن آیت‏الله کاشانی در بیمارستان، از بیمارستان که بیرون می‏آیم، در ماشین این ملاقات انجام بگیرد و چنین هم می‌شود. (در آن روز‌ها آیت‌الله کاشانی به دلیل بیماری، در بیمارستان بانک ملی بستری بود.) مرحوم سید عبدالحسین واحدی برای من تعریف کرد: من با تاکسی رفتم جلوی بیمارستان، هنوز دکتر فاطمی از بیمارستان بیرون نیامده بود. من تاکسی را نگهداشتم، تا وقتی که دکتر فاطمی می‏آید بیرون از بیمارستان، مرا نبیند که کنار خیابان ایستاده‏ام! (هنوز اختلاف بین دکتر مصدق و دربار بالا نگرفته بود، فقط زمزمه‌هایش مطرح بود.) دکتر فاطمی از بیمارستان بیرون می‏آید، مرحوم واحدی هم از تاکسی پیاده می‌شود. دکتر فاطمی واحدی را می‏بیند، جلو می‏آید، دست می‌دهد و روبوسی می‏کنند! مرحوم واحدی می‏گوید: تا مرا دید، می‏دانست که ما سید‌ها که به هم می‏رسیم پسرعمو به هم خطاب می‏کنیم. گفت: پسرعمو، چرا دادی گلوله زدند، روده مرا سوراخ کردند! مرحوم واحدی می‏گوید: آن وظیفه شرعی بود، شما را محارب تشخیص دادیم، آن روز‌ها تشخیص دادیم که شما رودرروی آرمان‌های اسلامی قرار گرفته‏اید، به تکلیف عمل کردیم! دکتر فاطمی تعارف می‏کند، واحدی می‏نشیند توی ماشین او. آن موقع ماشین‌های وزارتی، ماشین‌هایی بنزی بوده که وسط ماشین دو قسمت می‌شده. شیشه‏ای بوده وسط ماشین، می‏کشیدند بالا که راننده و محافظ، حرف این‌ها را نشنوند! در آنجا مرحوم واحدی به دکتر فاطمی می‏گوید: من واقعاً نمی‏خواستم با شما ملاقات کنم، امّا برای نجات جان یک انسان، خودم را برای ملاقات با شما متقاعد کردم! چون در حکومت رزم‏آرا، ما افرادی را که در کابینه رزم‏آرا کار می‏کردند، همه‏شان را محارب می‏دانستیم، این آدم (نصرت‌الله قمی) درست است که از ما نبوده، امّا بالاخره یک کسی را کشته که آن آدم مخالف سیاست‌های خارجی بوده و بنابراین دلمان نمی‏خواهد او اعدام بشود... از گذشته صحبت می‌شود، از جلسه‏ای که در منزل حاج محمود آقایی بوده، صحبت می‌شود که خود دکتر فاطمی هم حضور داشته است. دکتر فاطمی می‏گوید: اگر آقایان از من حمایت کنند که من رئیس دولت بشوم و دکتر مصدق در رهبری جریان باقی بماند، ما آمادگی همه‏گونه همکاری را داریم! تلاش می‏کند که در آنجا، موافقت شهید سیدعبدالحسین واحدی را به همکاری با کابینه دکتر مصدق جلب کند. این، قبل از آزادی نواب صفوی است. ماشین دور تهران، توی خیابان‌های تهران، حرکت می‏کند. این‌ها صحبت می‏کنند تا اینکه ماشین می‏رود به خیابان کاخ که جلسه هیئت دولت بوده است. دکتر فاطمی دست واحدی را می‏گیرد، تا ببرد توی جلسه هیئت دولت! مرحوم واحدی نمی‏رود و بقیه حرف‌هایشان به دیدار بعد موکول می‌شود. در ملاقات دوّم، دکتر فاطمی با واحدی تماس می‏گیرد. این بار دیگر او تماس می‏گیرد. جلسه ملاقات هم باز در ماشین انجام می‏گیرد. مثل اینکه ماشین می‏آید میدان خراسان، واحدی هم از دولاب می‏آید میدان خراسان، سوار ماشین وزارت خارجه می‌شوند. مرحوم واحدی این بار می‏گوید: اگر قرار باشد توافقی کنیم، باید مکتوب باشد، مثل جریان رزم‏آرا غیرمکتوب نباشد، در آن صورت باز هم حرف‌ها به جایی نمی‌رسد، یعنی این توافق انجام نمی‏گیرد...»

بر آستان جانان!
جمعیت فدائیان اسلام را می‌توان در زمره مخلص‌ترین و پاکبازترین نیرو‌های حاضر در فرآیند نهضت ملی ایران به شمار آورد. چه اینکه به رغم نقش تعیین‌کننده ایشان در فرآیند این جنبش، جز زندان و محنت، از آن نصیبی نبردند! پس از ۲۸ مرداد نیز به رغم وجود پیشنهادات فراوان حاکمیت مبنی بر قبول فلان منصب و بهمان جایگاه، به تداوم مبارزات خویش پرداختند و نهایتاً بر محمل شهادت نشستند! شهید سید عبدالحسین واحدی نیز در فقره مضروب ساختن حسین علاء، چون سایر برادران و همپیمانانش، جبین را به خون خویش آذین بست و در جوار حق سکنی گزید. محمدمهدی عبدخدایی در بیان چند و، چون این رویداد، چنین آورده است:
«پس از مضروب شدن حسین علاء، من چهل و چند روز در تهران بودم. توی این چهل و چند روز، چند اتفاق افتاد. روزنامه‌ها نوشتند که برادر عبدخدایی، با دو قبضه اسلحه کمری دستگیر شد! برادر بزرگ‌تری داشتم، به نام شیخ محمدتقی مجتهدزاده. حالا توجه کنید که موضوع از چه قراری بوده: دوستان کاشانی ما، در زمان مرحوم نواب صفوی، آمده بودند توی خیابان صفاری، یکی‏شان به اسم سلیمانی که جزو قاتلان دکتر برجیس هم بود، خواربارفروشی در آنجا باز کرده بود. یک روز مرحوم نواب صفوی، روزنامه‌هایی که از لبنان همراه آورده بود، روزنامه‌های مصری، مقداری از نامه‌هایی که برای او نوشته بودند، با دو قبضه اسلحه کمری را می‏گذارد توی یک چمدان، به این آقای سلیمانی می‏سپارد. خوب، من که از نواب صفوی جدا شدم، یکی دو روز بعد، تصمیم گرفتم پیش سلیمانی بروم. یک روز سحر بود، سوار تاکسی شدم، رفتم خیابان صفاری. مغازه سلیمانی یک پستو داشت. من آن روز را صبح تا شب، توی پستوی این مغازه بودم! نظرم هم این بود، که دو اسلحه را از سلیمانی بگیرم، اما او هفت‏تیر‌ها را به من نداد! روزنامه‌ها نوشته بودند که سید عبدالحسین واحدی در اهواز دستگیر شد! متعاقب آن روزی که ما از مرحوم سید عبدالحسین واحدی جدا شدیم، او می‏رود قم. در قم مراجعه می‏کند به حبیب‏الله ترکمنی که از فدائیان اسلام بوده، پولی از او به عنوان قرض یا هدیه می‏گیرد. با اسدالله خطیبی نامی سوار می‌شوند و می‏روند به اهواز. چون در اهواز جایی نداشتند، می‏روند مسافرخانه و شب در آنجا می‏مانند. شبانه، مسافرخانه‏چی به شهربانی اطلاع می‌دهد. صبح مأموران شهربانی می‏ریزند و سید عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی را دستگیر می‏کنند. مرحوم سید عبدالحسین واحدی، به بهانه قضای حاجت می‏رود دستشویی و اسلحه‏اش را می‏اندازد توی دستشویی! این اسلحه همان کلتی است که من پیش‌تر از خانه مادر نواب صفوی آورده و به او داده بودم. این‌ها دستگیر شدند و به تهران فرستاده شدند. سلیمانی به من گفت: سید عبدالحسین واحدی سالم وارد تهران شده و او را پیش بختیار فرستادند. در حالی که آن شب توی روزنامه خوانده بود که: سید عبدالحسین واحدی که در جاده کرج در حال فرار بود، با شلیک مأموران کشته شده است! سلیمانی نمی‏خواست که خبر شهادت سید عبدالحسین واحدی را به من بدهد. با خودش فکر کرد که بهتر است من بعداً باخبر بشوم! به من گفت: پستوی مغازه من، جای امنی نیست، توی این پستو مردم می‏آیند و می‏روند، اگر یکی توی پستو تو را ببیند، دستگیرت می‏کند! بعد من تصمیم گرفتم جایم را عوض کنم. صبح آمده بودم، شب از آنجا آمدم بیرون! اسلحه و چمدان را هم به من نداد...»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار