سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهای اکنون، تداعیگر شصت و ششمین سالروز شهادت سیدعبدالحسین واحدی، معروف به «مرد شماره ۲ فدائیان اسلام» است. او نمادی از حقطلبی، شجاعت و پایمردی بر آرمانهای دینی خویش بود و سرانجام، جان خویش را بر سر این خصال ارجمند نهاد. در یادمان پی آمده، نکتهها و خاطرههایی از حیات سیاسی آن بزرگ، در آیینه خاطرات محمدمهدی عبدخدایی دبیرکل کنونی جمعیت فدائیان اسلام، مورد خوانش تحلیلی قرار گرفتهاند. مستندات این نوشتار، از تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران اخذ شده است. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
واحدی گفت: رزم آرا برو و اِلاّ روانهات میکنیم!
در مبارزات منتهی به ملی شدن نفت ایران و نخستوزیری دکتر محمد مصدق، نیروهای مذهبی و ملی هم داستان بودند. از جلوههای بارز این تعامل، برگزاری میتینگی بزرگ در مسجد شاه تهران (امام خمینی امروز) علیه دولت تیمسار حاجعلی رزمآرا در ۱۱ اسفند ۱۳۲۹ به شمار میرود. در آن مراسم شهید سید عبدالحسین واحدی (مرد شماره ۲ فدائیان اسلام)، طی یک سخنرانی که دوساعت به طول میانجامد، به دولت رزمآرا هشدار میدهد که از مسند نخستوزیری کنارهگیری کند! محمدمهدی عبدخدایی درباره این رویداد، خاطراتی به شرح ذیل دارد:
«شهید سیدعبدالحسین واحدی مبانی آرمانیاش را تشریح میکند. متأسفانه آن موقع نه ضبط صوت بود، نه به این گستردگی لوازم صوتی وجود داشت و نه دوربین فیلمبرداری. آن سخنان ضبط نشده که امروز به عنوان سند در تاریخ بماند. تنها بعضی عکاسها عکس گرفته بودند که عکسهایش را هم توی روزنامههای آن روز انداختند. مرحوم واحدی به من گفت: من خیلی بااحساس صحبت کردم و تشریح کردم که هرکس نفت را بخواهد به اجنبی بدهد، مهاجم به حریم مردم است، مهاجم به حریم اسلام و حریم قرآن است، حکومتهای ایران اصلاً حق چنین کاری را ندارند. گفتم: آقای رزمآرا، شما که میگویید ملت ایران نمیتواند لولهنگ بسازد، مردم ما را تحقیر کردهای، شما مگر میتوانی این مسجد را بر سر آیتالله کاشانی تخریب کنی و مجلس را بر سر دکتر مصدق؟ بعد گفت: مطالعه کرده بودم. درباره قرارداد دارسی صحبت کردم، راجع به امتیاز رویتر حرف زدم... در مجموع، دو ساعت تمام صحبت کرده و نتیجه گرفته بود که کابینه رزمآرا میخواهد قرارداد نفت را بهگونهای تنظیم کند که دوباره اسارت ملت ایران را دربرداشته باشد... ما مسلسل را میجویم و تفالهاش را بیرون میریزیم! رزمآرا، برو و اِلاّ روانهات میکنیم! سخنرانیاش با این جمله تمام میشود. در وسط سخنرانی سید عبدالحسین واحدی که به نمایندگی از شهید نواب صفوی صحبت میکرده، چند نفر از اوباش تهران میخواستند، این گردهمایی را به هم بزنند، مرحوم واحدی پشت بلندگو دستور میدهد: اینها را توی حوض مسجد شاه (مسجد امام) بیندازند. مرحوم ذوالفقاری یکی از برادران فدائیان اسلام قدبلندی داشت، عصایی دستش بود، عصایش را میاندازد به سر آنها و سرشان را زیر آب میکند! آنها را مثل موش آبکشیده، از توی آب درآوردند و از مسجد بیرونشان کردند! در آن دوره در میتینگها یا در گردهماییهای دیگر، مردم کف میزدند، هورا میکشیدند، استثنائاً در میتینگ فدائیان اسلام، فریاد اللهاکبر میکشیدند و صلوات میفرستادند. مرحوم واحدی، همانطور که گفتم، اعلام میکند که رزمآرا، اگر نروی، ما روانهات میکنیم. پنج روز مهلت میدهیم، استعفا بدهی یا بر باد میروی!... من یادم هست که فردای آن روز در روزنامه آتش، با حروف درشت چنین آمده بود: آقای سیدعبدالحسین واحدی، مسلسل از آهن است و جویده نمیشود! این طنز را روزنامههای طرفدار دولت نوشته بودند. در روزنامه شاهد که زیر نظر دکتر بقایی بود، علیه رزمآرا مقاله چاپ میشد. باختر امروز که هر روز منتشر میشد، برضد رزمآرا مقاله مینوشت. روزنامههای به سوی آینده، مصلحت و امثال آنها هم، کجدار و مریز رفتار میکردند. شعار ملّی شدن نفت جنوب را میدادند. تا اینکه در صبح چهارشنبه وقتی که سپهبد رزمآرا به عنوان رئیس دولت، در ختم مرحوم آیتالله فیض شرکت میکند، به دست خلیل طهماسبی کشته میشود. آیتالله فیض از مراجع قم بود، اهل فقه بود و معروف است هر قمیای که میآمد تا وجوهاتش را با آیتالله بروجردی حساب کند، ایشان ارجاعش میداد، به آیتالله فیض. ایشان، چون در مسائل فقهی نظریات تازهای داشت، معروف بود. مثلاً، متنجّس را نجس نمیدانست! این موضوعی فقهی هست که اهل فن میدانند که: چرا ایشان متنجس را نجس نمیدانست. وقتی فوت شد، دولت برایش ختم گذاشت. در ختم مرحوم آیتالله فیض، مرحوم استاد خلیل طهماسبی با سه گلوله، رزمآرا را وقتی که از وسط دو صف پاسبانها وارد مسجد شاه شد، از پشت هدف گلوله قرار داد و او کشته شد و طهماسبی، داخل بازار بزازها، فریاد اللهاکبر کشید...»
یک آیت الله زاده ۱۵ ساله، فردا میخواهد برود زندان!
دولت دکتر محمد مصدق، با تلاش و خطرپذیری جمعیت فدائیان اسلام به قدرت رسید. با این همه جریان فاتح که مطالبات و انتقادات آنان را تاب نمیآورد، به بهانهای واهی، شهید سید مجتبی نواب صفوی رهبر این جمعیت را به زندان انداخت. شهید سیدعبدالحسین واحدی و اعضای فدائیان اسلام، در اعتراض به این اقدام، طرح انجام یک تحصن در زندان قصر را ریختند. در خلال این برنامهریزیها برای تحصن و در یکی از این جلسات، محمد مهدی عبدخدایی با سید عبدالحسین واحدی، از نزدیک آشنا شد: «مرحوم سیدعبدالحسین واحدی برای آزادی نواب، دو طرح داشت. یکی تحصن در زندان و دومی به گروگان گرفتن برخی اعضای جبهه ملی. اولین کسی هم که قرار بود گروگان گرفته بشود، دکتر بقایی بود که متأسفانه تیر بچهها به سنگ میخورد! همانطور که گفتم طرح دیگر، تحصن در زندان بود. یادم هست که یک شب شهید عبدالحسین واحدی، روی منبر اعلام کرد: ۳۰ نفر اسم بنویسند، بیایند فردا بروند توی دادگستری، با دادستان ملاقات کنند، به دادستان بگویند: باید زندانیان فدائیان اسلام به طور جمعی آزاد شوند، وگرنه یا ما را بفرست زندان، یا خودت استعفا بده! جلسه هم توی خانه یکی از فدائیان بود، اسمش یادم نیست، فقط میدانم که از محله صابونپزخانه تهران بود. خانه گودی بود و جمعیت زیاد بود. واحدی با هیجان صحبت کرد. گفت: چه کسی داوطلب است؟ من پا شدم، دستم را بلند کردم و گفتم: من داوطلبم! اولین نفر من بودم که پا شدم! یک نوجوان ۱۵ ساله که هنوز به قول معروف، سبزه در عذارش ندمیده! واحدی پرسید: اسمت چیست؟ گفتم: محمدمهدی. گفت: فامیلیت چیست؟ گفتم: عبدخدایی. تعجب کرد. از این جهت تعجب کرد که معمولاً افرادی که از فدائیان اسلام به میدان میرفتند، میگفتند: ما عبدالله هستیم. گفت: پسر کی هستی؟ گفتم: آیتالله حاج شیخ غلامحسین تبریزی. گفت: شما پسر حاج شیخ غلامحسین تبریزی مشهد هستید؟ گفتم: بله. مرا صدا زد پای منبر. گفت: برادران فدائیان اسلام، یک آیتاللهزاده ۱۵ ساله میخواهد فردا برود زندان! آن شب، شاید ۹۰ نفر اسم نوشتند و من یکی از انتخابشدهها بودم...»
دیدار مخفیانه فاطمی با واحدی، در ماشین مخصوص وزیر امور خارجه!
آنچه در ادامه این مقال روایت میشود، در زمره عجایب کمتر دیده شده، در کردار سیاسی دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دکتر محمد مصدق، به شمار میرود! او پس از مضروب شدن توسط محمدمهدی عبدخدایی و با تمام سابقه تقابل خویش با فدائیان اسلام، به واحدی پیشنهاد میدهد که فدائیان اسلام از نخستوزیری او حمایت کنند، تا وی پس از احراز صدارت، به اجرای احکام اسلام بپردازد! روایت این دو دیدار شگفت، به شرح ذیل در روایت محمدمهدی عبدخدایی آمده است:
«در اواخر سال ۱۳۳۱ که بین دربار و دکتر مصدق اختلاف افتاد، هر دو طرف تلاش کردند که به نواب صفوی نزدیک بشوند! به همین جهت میبینیم که نواب صفوی، در بهمن سال ۱۳۳۱ آزاد میشود. چرا آزاد میشود؟ این آزادی زمینههای قبلی داشته است. به این شرح که دو ملاقات بین شهید سیدعبدالحسین واحدی و دکتر فاطمی که بعد از مضروب شدنش وزیرخارجه شده، انجام گرفته است! پیشتر از آن، نصرتالله قمی، دکتر زنگنه وزیر فرهنگ رزم آرا را در دانشگاه مورد اصابت گلوله قرار میدهد. روزنامهها نوشتند: دکتر زنگنه به وسیله یکی از فدائیان اسلام، به نام نصرتالله قمی ترور شد! در حالی که نصرتالله قمی، هیچ ارتباطی با فدائیان اسلام نداشته است. او دانشجوی دانشکده حقوق بود و عضو هیچ گروهی نبود. او در زندان قصر، با نواب صفوی آشنا و به او علاقهمند میشود. نامهای هم از زندان کاخ برای من نوشت. آرزو کرده بود: کاش من هم به زندان قصر منتقل شوم، تا در کنار هم باشیم. او وقتی در زندان قصر با نواب صفوی ملاقات میکند، اهل نماز و روزه میشود. چون دادگاه جناحی او را محکوم به اعدام کرده بوده، حکمش میرود به دیوان عالی کشور و دیوان عالی کشور آن حکم را تأیید میکند. در اینجا نواب صفوی به این فکر میافتد که از دولت برای نصرتالله قمی، درخواست یک درجه تخفیف بکند! علاوه بر این به این فکر میکنند که دکتر فاطمی، با اینکه توسط فدائیان اسلام مضروب شده، نزدیک به دکتر مصدق و وزیر خارجه است و درخواستش، مورد قبول واقع میشود. مرحوم نواب صفوی، نامهای به دکتر فاطمی مینویسد که: من امیدوارم این سند یک روزی پیدا بشود. در این نامه آمده است: صرفنظر از رنجهایی که از شما بردهام و ناجوانمردیهایی که در جریان بعد از قتل رزمآرا انجام گرفته است، امّا به خاطر اینکه نصرتالله قمی اعدام نشود، این نامه را نوشتم و میخواهم که نصرتاللّه قمی اعدام نشود!... قرار میشود این نامه را به دست دکتر فاطمی بدهند و دکتر فاطمی در هیئت دولت آن را مطرح کند و رئیس دولت -که دکتر مصدق است- از شاه بخواهد که یک درجه تخفیف بدهد، چون فقط شاه میتوانسته تخفیف بدهد. چون رفتن سید عبدالحسین واحدی به وزارت خارجه ممکن نبود، نرفت. تلفن میکنند به دکتر فاطمی که واحدی میخواهد شما را ببیند! او هم اظهار تمایل میکند. قرار میگذارند که واحدی بیاید با تاکسی جلوی بیمارستان بانک ملّی، دکتر فاطمی هم گفته بود، من ساعت ۴، ۵/۴ میروم به دیدن آیتالله کاشانی در بیمارستان، از بیمارستان که بیرون میآیم، در ماشین این ملاقات انجام بگیرد و چنین هم میشود. (در آن روزها آیتالله کاشانی به دلیل بیماری، در بیمارستان بانک ملی بستری بود.) مرحوم سید عبدالحسین واحدی برای من تعریف کرد: من با تاکسی رفتم جلوی بیمارستان، هنوز دکتر فاطمی از بیمارستان بیرون نیامده بود. من تاکسی را نگهداشتم، تا وقتی که دکتر فاطمی میآید بیرون از بیمارستان، مرا نبیند که کنار خیابان ایستادهام! (هنوز اختلاف بین دکتر مصدق و دربار بالا نگرفته بود، فقط زمزمههایش مطرح بود.) دکتر فاطمی از بیمارستان بیرون میآید، مرحوم واحدی هم از تاکسی پیاده میشود. دکتر فاطمی واحدی را میبیند، جلو میآید، دست میدهد و روبوسی میکنند! مرحوم واحدی میگوید: تا مرا دید، میدانست که ما سیدها که به هم میرسیم پسرعمو به هم خطاب میکنیم. گفت: پسرعمو، چرا دادی گلوله زدند، روده مرا سوراخ کردند! مرحوم واحدی میگوید: آن وظیفه شرعی بود، شما را محارب تشخیص دادیم، آن روزها تشخیص دادیم که شما رودرروی آرمانهای اسلامی قرار گرفتهاید، به تکلیف عمل کردیم! دکتر فاطمی تعارف میکند، واحدی مینشیند توی ماشین او. آن موقع ماشینهای وزارتی، ماشینهایی بنزی بوده که وسط ماشین دو قسمت میشده. شیشهای بوده وسط ماشین، میکشیدند بالا که راننده و محافظ، حرف اینها را نشنوند! در آنجا مرحوم واحدی به دکتر فاطمی میگوید: من واقعاً نمیخواستم با شما ملاقات کنم، امّا برای نجات جان یک انسان، خودم را برای ملاقات با شما متقاعد کردم! چون در حکومت رزمآرا، ما افرادی را که در کابینه رزمآرا کار میکردند، همهشان را محارب میدانستیم، این آدم (نصرتالله قمی) درست است که از ما نبوده، امّا بالاخره یک کسی را کشته که آن آدم مخالف سیاستهای خارجی بوده و بنابراین دلمان نمیخواهد او اعدام بشود... از گذشته صحبت میشود، از جلسهای که در منزل حاج محمود آقایی بوده، صحبت میشود که خود دکتر فاطمی هم حضور داشته است. دکتر فاطمی میگوید: اگر آقایان از من حمایت کنند که من رئیس دولت بشوم و دکتر مصدق در رهبری جریان باقی بماند، ما آمادگی همهگونه همکاری را داریم! تلاش میکند که در آنجا، موافقت شهید سیدعبدالحسین واحدی را به همکاری با کابینه دکتر مصدق جلب کند. این، قبل از آزادی نواب صفوی است. ماشین دور تهران، توی خیابانهای تهران، حرکت میکند. اینها صحبت میکنند تا اینکه ماشین میرود به خیابان کاخ که جلسه هیئت دولت بوده است. دکتر فاطمی دست واحدی را میگیرد، تا ببرد توی جلسه هیئت دولت! مرحوم واحدی نمیرود و بقیه حرفهایشان به دیدار بعد موکول میشود. در ملاقات دوّم، دکتر فاطمی با واحدی تماس میگیرد. این بار دیگر او تماس میگیرد. جلسه ملاقات هم باز در ماشین انجام میگیرد. مثل اینکه ماشین میآید میدان خراسان، واحدی هم از دولاب میآید میدان خراسان، سوار ماشین وزارت خارجه میشوند. مرحوم واحدی این بار میگوید: اگر قرار باشد توافقی کنیم، باید مکتوب باشد، مثل جریان رزمآرا غیرمکتوب نباشد، در آن صورت باز هم حرفها به جایی نمیرسد، یعنی این توافق انجام نمیگیرد...»
بر آستان جانان!
جمعیت فدائیان اسلام را میتوان در زمره مخلصترین و پاکبازترین نیروهای حاضر در فرآیند نهضت ملی ایران به شمار آورد. چه اینکه به رغم نقش تعیینکننده ایشان در فرآیند این جنبش، جز زندان و محنت، از آن نصیبی نبردند! پس از ۲۸ مرداد نیز به رغم وجود پیشنهادات فراوان حاکمیت مبنی بر قبول فلان منصب و بهمان جایگاه، به تداوم مبارزات خویش پرداختند و نهایتاً بر محمل شهادت نشستند! شهید سید عبدالحسین واحدی نیز در فقره مضروب ساختن حسین علاء، چون سایر برادران و همپیمانانش، جبین را به خون خویش آذین بست و در جوار حق سکنی گزید. محمدمهدی عبدخدایی در بیان چند و، چون این رویداد، چنین آورده است:
«پس از مضروب شدن حسین علاء، من چهل و چند روز در تهران بودم. توی این چهل و چند روز، چند اتفاق افتاد. روزنامهها نوشتند که برادر عبدخدایی، با دو قبضه اسلحه کمری دستگیر شد! برادر بزرگتری داشتم، به نام شیخ محمدتقی مجتهدزاده. حالا توجه کنید که موضوع از چه قراری بوده: دوستان کاشانی ما، در زمان مرحوم نواب صفوی، آمده بودند توی خیابان صفاری، یکیشان به اسم سلیمانی که جزو قاتلان دکتر برجیس هم بود، خواربارفروشی در آنجا باز کرده بود. یک روز مرحوم نواب صفوی، روزنامههایی که از لبنان همراه آورده بود، روزنامههای مصری، مقداری از نامههایی که برای او نوشته بودند، با دو قبضه اسلحه کمری را میگذارد توی یک چمدان، به این آقای سلیمانی میسپارد. خوب، من که از نواب صفوی جدا شدم، یکی دو روز بعد، تصمیم گرفتم پیش سلیمانی بروم. یک روز سحر بود، سوار تاکسی شدم، رفتم خیابان صفاری. مغازه سلیمانی یک پستو داشت. من آن روز را صبح تا شب، توی پستوی این مغازه بودم! نظرم هم این بود، که دو اسلحه را از سلیمانی بگیرم، اما او هفتتیرها را به من نداد! روزنامهها نوشته بودند که سید عبدالحسین واحدی در اهواز دستگیر شد! متعاقب آن روزی که ما از مرحوم سید عبدالحسین واحدی جدا شدیم، او میرود قم. در قم مراجعه میکند به حبیبالله ترکمنی که از فدائیان اسلام بوده، پولی از او به عنوان قرض یا هدیه میگیرد. با اسدالله خطیبی نامی سوار میشوند و میروند به اهواز. چون در اهواز جایی نداشتند، میروند مسافرخانه و شب در آنجا میمانند. شبانه، مسافرخانهچی به شهربانی اطلاع میدهد. صبح مأموران شهربانی میریزند و سید عبدالحسین واحدی و اسدالله خطیبی را دستگیر میکنند. مرحوم سید عبدالحسین واحدی، به بهانه قضای حاجت میرود دستشویی و اسلحهاش را میاندازد توی دستشویی! این اسلحه همان کلتی است که من پیشتر از خانه مادر نواب صفوی آورده و به او داده بودم. اینها دستگیر شدند و به تهران فرستاده شدند. سلیمانی به من گفت: سید عبدالحسین واحدی سالم وارد تهران شده و او را پیش بختیار فرستادند. در حالی که آن شب توی روزنامه خوانده بود که: سید عبدالحسین واحدی که در جاده کرج در حال فرار بود، با شلیک مأموران کشته شده است! سلیمانی نمیخواست که خبر شهادت سید عبدالحسین واحدی را به من بدهد. با خودش فکر کرد که بهتر است من بعداً باخبر بشوم! به من گفت: پستوی مغازه من، جای امنی نیست، توی این پستو مردم میآیند و میروند، اگر یکی توی پستو تو را ببیند، دستگیرت میکند! بعد من تصمیم گرفتم جایم را عوض کنم. صبح آمده بودم، شب از آنجا آمدم بیرون! اسلحه و چمدان را هم به من نداد...»