گاهی روابط زوجین دستخوش تغییراتی میشود که بخشی از آن متأثر از دخالت و کنترلگری خانوادههاست. رابطه زوجی ارتباطی است پر از هیجان که نفرات اصلی این رابطه یعنی زن و مرد در تنظیم این هیجانات نقش بسزا و منحصربه فردی دارند، اما وقتی اعضای خانواده نیز درگیر این هیجانات میشوند، احساسی که زیر ساخت آن عشق بوده، میتواند به عرصه رقابت، تنفر و حسادت بدل شود. اینکه هر یک از خانوادهها نسبت به دختر یا پسر خود احساس مالکیت کرده و توانایی تجزیه حس و هیجان خود را از رابطه ندارند، منشأ اختلافات بزرگتر و شدیدتر میشود. غالباً ورود خانوادهها به دلیل آنکه فرزند خود را مایملک خود میدانند، رابطه را مسموم میکنند.
در فرهنگ ما نگرانی والدین نسبت به فرزندان خود امری طبیعی تلقی میشود، اما گاهی در برخی خانوادهها هیچگونه مرزی برای این احساسات در نظر گرفته نشده و فرزندان حتی پس از ازدواج و تشکیل یک زندگی مستقل هم هنوز به لحاظ اجتماعی و عاطفی و مالی به سینه والدینشان سنجاق هستند. وقتی خانواده در مسائل زوجی فرزندان خود دخالت میکند، در ذهن طرف مقابل این ذهنیت پرورانده میشود که رابطه میدان جنگی است که پس از پایان هر کسی باید غنائمش را جمع کرده و به خانه برود، هر دو سر ماجرا قصد تصاحب و پیروزی دارند و در این شکل روابط و اختلافات کمتر فرصت تفکر، بینش و گشایش به زوجین داده میشود.
یکی از سازوکارهای رایج در فرهنگ ما، دخالت به قصد مربیگری و اصلاح است که با شعار صلاحدید آمیخته شده است و اساساً منظور والدین این است که از تکرار اشتباهات خود توسط فرزندانشان پیشگیری کنند. اتفاقاً همین مسئله جدال و نارضایتی را تشدید میکند. چراکه گاهی دستورالعملهای پیشنهادی توسط والدین مسیر برون رفت از بحران برای همسران نیست. چون تعارضات زوجی را عمیقتر و فاصله بین همسران را بیشتر میکند.
نگاه جانبدارانه والدین منجربه تجویز و اتخاذ راهبردهایی برای زندگی فرزند میشود که میزان تمایز نایافتگی را در آنها رشد میدهد و فرآیندهای عقلانی را کاهش؛ چراکه همانطور که پدر و مادر علاقهمند فرزندشان هستند فرزندان نیز عشق به والدین دارند و همین علاقه و احساس نقش کلیدی در از هم پاشیدگی یا ایجاد تعارض در روابط فردی و بین فردی را سبب میشود و در صورت پیروی یا عدم پیروی زوجین از والدین، تعارضات درونی و بیرونی شدت یافته و برش عاطفی ایجاد شده، شکاف جدی در رابطه را ایجاد میکند.
ختم کلام اینکه والدین آگاه دلبسته فرزندان میشوند و فاصله روانی خود را با فرزند خصوصاً پس از ازدواج مستحکمتر میکنند تا فرزندشان در قالب رابطه زوجی بتواند مستقل و رشد یافته عمل کند. پژوهشها نشان داده که یکی از چهار عامل پر نفوذ در جدایی و زوال خانوادهها تمایز نایافتگی و دخالت خانواده اصلی در زندگی زناشویی
زوجهاست.