فضلالله زاهدی پس از یک سال و نیم صدارت ایران، در پی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به گونهای محترمانه و از سوی پهلوی دوم از ایران اخراج شد. مقال پی آمده، گزارشی از دوران این تبعید اعلام نشده است. امید آنکه مقبول آید.
خروج فضلالله زاهدی از ایران، با عهدهداری سفارت سیار
فضلالله زاهدی نخستوزیر کودتای ۲۸ مرداد، پس از استعفای اجباری از مقام نخستوزیری مانند بسیاری از نخستوزیران ایران که پس از پایان دوران نخستوزیری خود، عاقلانه و با احتیاط و دوراندیشی کامل، ماندن در ایران را جایز نمیدیدند، با در دست داشتن فرمان سفیرکبیری سیار ایران (سوپر آمباسادور) در سراسر اروپا راهی خارج شد.
اختلاف نخستوزیر کودتا با فرزندش
زاهدی در دوران نخستوزیریاش، اغلب با پسرش اردشیر اختلاف نظر داشت که بیشتر ناشی از درگیری اردشیر با نامادریاش خانم تاجی اتحادیه بود. اردشیر اوایل سال ۱۳۳۳، پس از مناقشه با پدرش، مدتی از ایران به اروپا رفته بود. پدر قبل از رفتن به همدان برای شرکت در جشن هزاره بوعلی در اردیبهشت ۱۳۳۳، نامهای به او در اروپا نوشته و از وی گله کرده بود! البته اردشیر پس از مدتی کوتاه به تهران بازگشت و روابط اصلاح شد، به طوری که در پایان سال ۱۳۳۴، روابط چنان بهبود یافته بود که زاهدی پدر پس از خروج از ایران نامهای برای پسر نوشت و آنچه را بر او گذشته بود، شرح داد. زاهدی در نامهای به اردشیر در اوایل سال ۱۳۳۴، برای او شرح داد که پس از ترک تهران شب به بیروت رسیده و زهدی و اختر- همراهان او- قرار است چند روز بعد، به وی ملحق شوند. قرار بود زاهدی سپس به رم برود. او از اردشیر خواست چند روز بعد در اروپا به او ملحق شود و بعداً اگر شاه امر کرد، به ایران بازگردد. همسر دوم زاهدی، موقتاً در تهران مانده و قرار بود در خانه قلی ناصری - که زاهدی آن را خریده بود- زندگی کند. احتمالاً در آن زمان، قرار طلاق تاجی خانم گذاشته شده بود. از این رو زاهدی از پسرش خواست به او بیاحترامی نکند و حتماً اتومبیل فورد شکاری را به او بدهد. زاهدی پس از چند روز، راهی ایتالیا شد و تصمیم داشت تا از آنجا راهی سوئیس و آلمان شود و در آنجا خود را معالجه کند. او در نامه دوم خود از اروپا از اینکه از کار کنارهجویی کرده، اظهار خوشوقتی کرده و فقط اظهار نگرانی کرده بود که نکند: «این اشخاص بیشرف، دور شاهنشاه را بگیرند و کارها را خراب کنند. من که از این دولت و این چند نفر که با هم هستند، چیزی نمیفهمم. آن هم رئیس دولت مریض!...» زاهدی در نامه خود، در مورد فروش قسمتی از اراضی خود و تبدیل بهای آن به ارز، دستورهایی داده بود.
تمجید از شاه در مکاتبات از ترس سانسور!
وقتی زاهدی وارد سوئیس شد و شروع به معالجه خود کرد، با هماهنگی سفارت ایران در برن و کنسولگری ایران در ژنو، اداره پلیس ژنو در جریان ورود او قرار گرفت و دو پلیس به مراقبت آزاد او گماشتند و تردد او را زیر نظر گرفتند تا ایرانیان مخالف، به او آسیبی نرسانند! زاهدی در نامههای خود به پسرش که احتمال میداد از سانسور بگذرد، همه جا از شاه تعریف میکرد و برکناری خود را موضوع مهمی نمیدانست! اما از اینکه هواداران مصدق به دربار راه مییافتند، اظهار نگرانی میکرد! زاهدی مدتی در ایتالیا در جوار آبهای معدنی ادونو به سر برد و سپس راهی فرانسه و سوئیس شد. مدتی نه چندان کوتاه، در هتل ریچموند در ژنو اقامت گزید و سرانجام ویلای گلسرخ در مونترو را خرید و در آن ویلا که باغی پر از گلهای سرخ داشت، زندگی جدید و شیرینی را آغاز کرد. البته مدتی هم در لوزان در یک خانه اجارهای زندگی میکرد.
اجازه یافتن زاهدی برای سفر به ایران و شرکت در مراسم فرزندش
در خلال سالهای ۱۳۳۴ و ۱۳۳۵، اردشیر زاهدی به عنوان یکی از آجودانهای کشوری شاه، مقام و موقعیت خود را در دربار مستحکم کرده بود. در آن زمان، عده زیادی از فرزندان سران ایلات و خوانین، به عنوان آجودان کشوری شاه، در دربار مشغول کار شده بودند و از آن جمله: پسر جوان اسماعیل سمیتقو و عبدالامیر خزعل پسر شیخ خزعل نیز به این مقام برگزیده شده بودند. احتمالاً این کار بنا به توصیههای انگلیسیها و جذب قلوب ایلات و خوانین انجام گرفته بود، زیرا انگلیسیها پس از ماجرای بحران نفت و گرفتاریهای ناشی از کوتاه شدن دستشان از منابع نفت ایران اصولاً از حضور در ایران پند و اندرز کافی گرفته و برای جریان یافتن نفت به پالایشگاهیشان، از یک قدرت مرکزی ثابت و مقتدر حمایت میکردند. اردشیر زاهدی نیز همچنان در دربار، در سمت آجودان کشوری شاه مانده و در این دوران با شاهدخت شهناز پهلوی بیشتر آشنا شده بود، کار به دلبستگی رسید و اردشیر، درصدد خواستگاری از دختر شاه برآمد. او ماجرا را به پدرش در سوئیس خبر داد و وی نامهای به ملکه مادر نوشت و وی را در جریان امر گذاشت و از او خواست استدعای وی را به عرض شاه رسانده، اردشیر را به غلامی خود بپذیرد! شاه و ملکه مادر پس از پرسش از شهناز، خواستگاری اردشیر را پذیرفتند و در دیماه ۱۳۳۵ مراسم نامزدی انجام و در آبان ۱۳۳۶، آیین جشن عقد و عروسی برگزار شد و شهناز به خانه داماد که همان حصارک بود، انتقال یافت و البته به زاهدی اجازه داده شد به ایران بیاید و در مراسم جشن شرکت کند.
مشغولیات زاهدی در سوئیس
زاهدی که میگفتند ثروت زیادی دارد و چند میلیون لیره و دلار، در بانکهای سوئیس به امانت گذاشته است، ۹ سال آخر عمر خود را در سوئیس گذراند و به تفریحاتی چون: قمار، سیر و سفر در فرانسه، آلمان و ایتالیا سرگرم بود و گاهی عروس خود شهناز را که همراه شوهرش نزد او میآمد، به عنوان مهمان میپذیرفت و تصاویری از زاهدی کنار پسر، عروس و نوهاش مهناز، در مجلات چاپ میشد. در خلال سالها به ویژه در دوران علاء و اقبال، گاه مطبوعات هوادار زاهدی که از خوان کرم او برخوردار شده بود، شایعاتی مبنی بر احتمال بازگشت او و نشستن بر کرسی نخستوزیری نشر میدادند که همگی دروغ و یاوه بود و شاه کمترین تمایلی برای بازگرداندن زاهدی نداشت و افکار عمومی نیز به دلیل فشار و مزاحمت پلیس و حکومت نظامی در دوران نخستوزیری او، رغبتی به تجدید زمامداریاش نداشت.
اقامتگاههای زاهدی در شهرهای مختلف سوئیس در خانهها و هتلهای گرانبها بود. مثلاً هنگامی که در کوبول ژنو زندگی میکرد، ماهانه هزار فرانک کرایه خانه میداد! در هتلها نیز کرایه هر شب بسیار گران تمام میشد. از این رو با خرید ویلای گلسرخ که مبلغی به عنوان پیشپرداخت تهیه کرد و اقساطی نیز پرداخت، خیالش از نظر اقامتگاه آسوده شد. ۵۰ هزار فرانک اقساط ماهانه آنجا بود که جراید مدت اقساط را ۲۵ ساله نوشتند. زاهدی بلافاصله پس از آن نیز یک اتومبیل شیک کورسی و یک قایق موتوری خریداری کرد که بهای قایق را ۵ هزار فرانک نوشتند. در آن ۹ سال، زاهدی همچنان در کشور سوئیس و در شهر مونترو به سر میبرد و در ویلایی دو طبقهای که هفت اتاقخواب با ضمائم داشت، زندگی میکرد. پنجره اتاق بزرگ غذاخوری ویلا به سوی کوههای سوئیس باز میشد و پنجره دیگری داشت که مشرف به دریاچه بود. زاهدی هر بامداد از خواب برمیخاست و پس از صرف صبحانه، تا ساعت ۱۰ صبح با مطالعه روزنامهها و مجلات ارسال شده از تهران و سپس گلکاری و باغبانی، وقت میگذراند. ظهر برای صرف ناهار مراجعت میکرد. زاهدی ضمن بازگشت، موادغذایی لازم را شخصاً میخرید. متصدی آشپزخانه او، یک خانم سالمند سوئیسی بود که از قدیم، در خانههای اشراف ایرانی مقیم سوئیس آشپزی کرده و روش پختن پلو و آش و کباب و خورشهای ایرانی را به خوبی میدانست. غذاهای ایرانی دستپخت این پیرزن سوئیسی معروف بود و حتی چلوکباب برگ و کوبیده نیز تهیه میکرد.
دولت سوئیس و میزبانی نخستوزیر کودتا
دولت سوئیس برای زاهدی هم به عنوان یک سیاستمدار و نظامی بازنشسته و هم به عنوان یک دیپلمات مأمور خدمت در سوئیس، احترام قائل شده و یک یا دو پلیس سوئیسی از ویلای او محافظت میکردند. زاهدی در ژنو چندان تنها نبود. البته خانم اتحادیه از او جدا شده و به ایران بازگشته بود، اما مسافرانی از ایران که به ژنو سفر میکردند، او را تنها نمیگذاشتند. در ایران عدهای از دوستان قدیمی او به دلیل منافعی که در دوران حکومت وی از آن برخوردار شده بودند، تیمسار را «ذخیره ملی و پشتوانه حکومت مقتدر!» بعدی تلقی میکردند! آنها در مجلس شورا و سنا در زمره اقلیت و مخالفان کابینه علا درآمده بودند و درباره امکان بازگشت و نخستوزیری زاهدی که از نظر جسمی به راستی بیمار بود و روبه تباهی میرفت، مطالبی عنوان میکردند؛ و سرانجام، پایان فضلالله زاهدی
سرانجام بیماریهای مختلف، فضل الله زاهدی را از پای درآورد. کارش به بیمارستان رسید و بالاخره در ۱۲ شهریور ۱۳۴۲ درگذشت. اردشیر زاهدی که بر بالین پدر حضور داشت، جنازه او را به تهران آورد و در گورستان امامزاده عبدالله به خاک سپرد. شگفت اینکه چند سال بعد که امیر اسدالله علم به مناسبت روز ۲۸ مرداد به گورستان امامزاده عبدالله رفته بود، وقتی سراغ آرامگاه زاهدی را گرفت و بدانجا شتافت، یک تن از خیل چاپلوسان و مگسان دور طبق شیرینی قدرت زاهدی را در ایام اقتدارش در آنجا ندید و حتی یک نفر نیامده بود تا فاتحهای برای او بخواند! علم از گردش زمانه و بازیهای روزگار، سخت در شگفت شد!
گذری بر کارنامه فضلالله خان در حکومتی یکسال و نیمه!
به طور کلی، درباره زاهدی و حکومت یک سال و نیمه او میتوان چنین جمعبندی کرد:
یک: در آن دوره با استفاده از تظاهرات و تشنجآفرینیهای حزبتوده که حزبی غیرمسئول و برخوردار از خصیصه نوکری کورکورانه به شوروی بود و همچنین اغراقنویسیهای رسانههای نوشتاری غرب و مخابره اخبار تهدیدآمیز، انگلیسیها موفق شدند امریکاییها را که در دوران زمامداری دموکراتها به خاطر برخورداری از منابع نفت بیکران ایران از نظریه ملیکردن نفت حمایت میکردند، از پشتیبانی دولت مصدق منصرف کنند. در واقع امریکاییها با توجه به نظرات توأم با تجربه هاری ترومن (رئیسجمهور) و عدم رضایت مقامات وزارت خارجه آن دوران امریکا از غارتگری و کوتهفکری انگلیسیها و نیز به دلیل مشاهده فقر و استیصال عمومی مردم ایران واهمه داشتند که ایران نیز مانند رومانی، مجارستان، بلغارستان، چکسلواکی، آلمان شرقی و چین، به دامان کمونیسم فروغلتد! به گونهای امریکاییها را ترساندند که آنها با وجود مواعید و قولهایی که میدادند، از اعطای وام به ایران و حتی پیگیری درخواست ایران برای اخذ وام از بانک صادرات امریکا خودداری کردند و ایران را در بحران اقتصادی پس از ملی کردن صنعت نفت تنها گذاشتند.
دو: فرصتهای مناسبی برای ایران پیش آمد که بتواند از اختلاف نظر امریکا و انگلیس در مسائل جهانی به ویژه نظرات مساعد آورل هریمن (نماینده اعزامی امریکا) و نظرات مآلاندیشانه منطقی استوکس (مهردار سلطنتی انگلیس) که شیوههای کمپانی نفت را تقبیح میکرد، استفاده کند و جنبش ملی کردن صنعت نفت را با حداکثر امتیازات به نفع ایران به مرحلهای موفقیتآمیز برساند، اما مشاوران دکتر مصدق برای حفظ وجهه و محبوبیت او، وی را از هر گونه توافق بازداشتند و پیشنهادهای مفیدی را که به مراتب بهتر از اصول مورد توافق در قرارداد کنسرسیوم بود، رد کردند! باند تندرو حزب محافظهکار به رهبری چرچیل نیز سرانجام در انتخابات بریتانیا پیروز شدند و مواعید دولت اتلی را پس گرفتند.
سه: تشنجآفرینی حزب توده و تلاشهای سرسختانه برای ساقط کردن رژیم ایران، گرچه به دلیل تشتت پیش آمده پس از مرگ استالین به نتیجه نرسید و آنچه در ایران میگذشت، تحتالشعاع رویدادهای شوروی و درگیری و رقابت خصومتآمیز باندهای حاکم بر پولیت بورو قرار گرفت، اما فرصت مغتنم را به انگلیسیها داد تا امریکاییها را در خصوص بر لب مغاک کمونیسم بودن ایران با خود همداستان سازند و همکاری ایشان را نسبت به خود و طرح آژاکس جلب کنند.
چهار: زاهدی که نخست از وزیران کابینه جبهه ملی بود، پس از رانده شدن از کابینه، به دلیل جاهطلبی شدید و نیز به خاطر کدورت از مصدق به صف مخالفان او پیوست و به فعالیت شدیدی بر ضد او پرداخت.
پنج: زاهدی در مبارزه علیه مصدق، فقط نقش شعار دادن داشت و اقشار سنتی مخالف مصدق، انگلوفیلها، نظامیان بلندمرتبت بازنشسته، گروهی از بازرگانان و تمام کسانی که گمان میکردند مصدق راه را برای کمونیستها هموار میکند، با هدایت و حمایت CIA و MI۶، به تلاش پرداختند و موجبات سقوط حکومت او را فراهم آوردند. رشیدیانها، چند برادر (یکی وکیل دادگستری و دیگر روزنامهنگار) و کسانی که تمدنالملک سجادی در دیدار خود با زاهدی از آنها نام میبرد و به خصوص مفتاح معاون وزارت امورخارجه مصدق که نام سری و کدی او در اسناد انگلیسی «عمر» است و باندهای افسران بازنشسته، در زمره عوامل این سقوط بودند.
شش: عملیات روز ۲۸ مرداد، بیش از آنکه مولود برنامهریزیهای گسترده باشد، مولود ضعف عملکرد مقامات انتظامی و نظامی دولت مصدق، عدم وجهه و نفوذ فرماندهان تیپها در نظامیان و ازهمگسستگی ارتش بود.
هفت: زاهدی پس از رسیدن به مقام نخستوزیری با مشکلات عدیدهای روبهرو شد که اهم آن مسئله بحران نفت بود. شاه که پس از مراجعت از تبعید، دیگر قصد نداشت مقابل نخستوزیران بعد از مصدق تسلیم باشد، از نخستین روز استقرار، به مخالفت و کارشکنی در مقابل زاهدی پرداخت. زاهدی از علم اقتصاد و نیز مسائل نفت چیزی نمیدانست و تمام رشتههای حل و فصل بحران را به دست علی امینی سپرد. آنچه به نام قرارداد کنسرسیوم بر کشور تحمیل شد، به مراتب از پیشنهادهای استوکس (مهردار سلطنتی انگلستان) در سال ۱۳۳۰ عقبتر بود، اما در شرایط پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، از آنجا که شاه سلطنت خود را مدیون امریکا و انگلیس میدانست و قولهای لازم را داده و پیمان سپرده بود، به ناچار بدان تن در داد.
هشت: زاهدی با سرکوب شدید جبهه ملی، طرفداران مصدق، حزبتوده و با تقویت همه جانبه امریکا استقرار و ثباتی ظاهری در کشور ایجاد کرد که در عین حال به نابودی دموکراسی، اختناق مطبوعات و از دست دادن تمام دستاوردهای دوران ۱۲ ساله پس از شهریور ۱۳۲۰، منجر شد. کشور از هر نظر، به یک کشور وابسته و دستنشانده امریکا و انگلستان تبدیل شد و طبقه جدید نظامی- زمیندار در کشور پدید آمد که با کمک بازرگانان موجبات نفوذ کامل و رسوخ همه جانبه بیگانگان را به ویژه در زمینههای اقتصادی، سیاسی و نظامی فراهم آوردند.
نه: با سرازیر شدن پولهای ناشی از فروش نفت که به مصارف مملکتی و اقتصادی نمیرسید، بلکه بین شاه، درباریان، شاهزادگان، امیران و سیاستمداران طبقه جدید و نیز شرکتهای زالوصفت انگلیسی و امریکایی توزیع میشد و بخش ناچیزی از آن به مصارف عمرانی و دستمزدها و تأمین مایحتاج عمومی میرسید، فاصله طبقاتی در ایران افزایش یافت. قشر مرفه جدیدی شکل گرفت که به تدریج از سایر اقشار مردم جدا شدند و با ثروتهای افسانهای و بریز و بپاش و سفرهای خارجی و کاخسازی و ترویج فساد، شکل سنتی جامعه ایران را تغییر دادند.
ده: زاهدی در برابر ایفای نقش سرکردگی توطئه، پاداش هنگفتی دریافت داشت و خود در دوران سیطرهاش به رشد و نمو یک طبقه ثروتمند شده، کمک کرد. انتخابات در دوران او، فرمایشی شد و شباهتی تام و تمام به دوران رضاشاه یافت! با این تفاوت که کسانی که در دوران رضاشاه به مجلس میرفتند، دستکم در محل انتخاب شهرت و اعتباری داشتند و از میان چندین معتمد و ریشسفید و مالک و اعیان، به وسیله دولت انتخاب میشدند، اما در دوران پس از ۲۸ مرداد، ملاک فقط وفاداری بیچون و چرا به رژیم بود! از این رو افراد ناپاک نیز به وکالت و مناصب مهم دست یافتند.
یازده: در کابینه زاهدی و کابینههای بعد از آن فراماسونها، دو ملیتیها و افراد ناباب و بیلیاقت عضویت یافتند. همچنانکه در مقامات مهم ارتش و انتظامی، امیرانی گماشته شدند که در سالهای بعد، کوس رسوایی، فساد اخلاق و نادرستی و حیف و میل اموال عمومی آنها در دنیا پیچید و اغلب از مناصب خود برکنار شدند و کارشان به دادگاههای نظامی و زندان انجامید!
دوازده: همانگونه که اشارت رفت، زاهدی فاقد اطلاعات اقتصادی، اداری، اجتماعی و دیدگاههای منطبق با زمانه بود و حکومت او، بر مبنای زور و سرنیزه و فساد و ارتشاء میچرخید. شاه در اولین فرصت ممکن نه به دلیل ترسی که از یک کودتای احتمالی از سوی او داشت، بلکه به خاطر شیوع و آوازه فساد حکومت، اختلاس و رشوهخواری و در حقیقت انجام نشدن هیچ اصلاحات راضیکنندهای، او را برکنار و از ایران راهی اروپا کرد!
کلام آخر
به هر روی آنچه در ۲۸ مرداد بر ایران گذشت، صرفنظر از تمهیدات و دسایس بیگانگان، زاییده فرصتسوزی، روزمرگی و گرفتار شدن دولت ملی دکتر مصدق در کشاکش کورانها و بحرانهای مصنوعی برانگیخته شده از سوی انگلستان و شوروی بود که آن حکومت را به سقوط کشانید. از سوی دیگر از خلال آخرین نامههای زاهدی به پسرش میتوان نظرات او را درباره کابینههای پس از خودش، وضعیت دربار، بیتوجهی شاه به اصلاح امور کشور، قرار گرفتن او در میان چاپلوسان درباری، اصلاحات ارضی و مسائل دیگر فهم کرد.