پنجشنبه ۱۶ دی ماه که ۱۵۰ شهید تازه تفحص شده در تهران تشییع شدند، برای دفن هر کدام از این شهدا محلی در نظر گرفته شده بود. در این بین پیکر دو نفر از شهدا سهم منطقه ۱۷ تهران شد. در منطقه ۱۷ پیشتر چند شهید گمنام در بوستان شهرداری دفن شدند، اما به جهت اشتیاق زیاد مردم و همین طور پر شهید بودن منطقه ۱۷ که به دارالشهدای تهران موسوم است، بار دیگر بنا بر این شد دو شهید دیگر اینبار در بوستان بهاران دفن شوند. گزارش مراسم تدفین این دو شهید را پیشرو دارید.
۱۷ دی ماه
امروز ۱۷ دی ماه ۱۴۰۰ اینجا بوستان بهاران تهران در منطقه ۱۷ است. از روی بنرهایی که چند روزی میشود در سطح منطقه نصب شدهاند، خیلی از اهالی با خبر شدهاند که قرار است دو شهید گمنام در بوستان بهاران دفن شوند. دو گل خوشبو از میان ۱۵۰ شهیدی که روز گذشته از دانشگاه تهران تا معراج شهدا تشییع شدند.
صبح به بوستان بهاران میروم. از یکی از برادرهایی که بین خیل جمعیت نظم برقرار میکند میپرسم شهدا چند ساله هستند؟ در پاسخ میگوید یکی ۱۷ساله و دیگری۲۴ساله است. به عنوان یکی از اهالی، مدتهاست به این بوستان میآیم، ولی امروز پارک بهاران شلوغتر از هر زمان دیگری است. تعداد زیادی از مردان و زنان برای مراسم تدفین این دو شهید آمدهاند و تقریبا همه جای بوستان پر از تشییعکنندگان است.
مسافت کوتاه
برای استفاده معنوی هر چه بهتر و بیشتر مردم از مراسم تدفین شهدا، مسئولان برگزاری مراسم، یک تشییع کوتاه (به لحظات بعد مسافت) در خیابان منتهی به بوستان ترتیب دادهاند. خیابان رادمردان قرار است امروز مراسم تشییع این دو شهید گمنام را در خود شاهد باشد. ابتدای جمعیت، مردان قرار دارند و در انتهای جمعیت هم زنان و دختران که تعدادشان بسیار بیشتر از جمعیت مردان است، صف کشیدهاند و شهدا را مشایعت میکنند. منطقه ۱۷ در دوران دفاع مقدس و دیگر حوادث انقلاب ۴ هزار شهید داده و شاید این مردم بیش از هر جای دیگری احساس تعلق خاطر به شهدا دارند.
ایستگاههای صلواتی
یکی از کارهای خوبی که بسیجیهای منطقه انجام دادهاند، راهاندازی ایستگاههای صلواتی است تا از مردم پذیرایی کنند. ایستگاههای صلواتی یادگاری از دوران انقلاب و خصوصاً دفاع مقدس هستند. جمعیت به نسبت یک منطقه جالب توجه است. خیلی از اهالی در حالی که اشک میریزند، شاخه گلهای سفید را نثار شهدا میکنند. تابوت شهدا که پیچیده در پرچم خوشرنگ کشورمان است، روی دست مردم موج میخورد و به بوستان نزدیک میشود.
محرمعلی مقدم
بعد از نماز و دفن شهدا در محلی که پیشتر برای آنها در نظر گرفته شده بود، مردم کنار مزار این دو مهمان از راه رسیده حلقه میزنند و با نوحههای مداحان سینه میزنند. اعلام میشود پنجشنبه هفته بعد نیز مراسمی در همین مزار شهدا برگزار میشود. در همین حین متوجه پیرزنی میشوم که بیقراری میکند. برای گفتگو کنارش میروم، اما اشک میریزد و نمیتواند خوب صحبت کند. در دستانش تصویر شهیدی قرار دارد. روی تصویر نوشته «محرمعلی مقدم». از دیگران پرسوجو میکنم. میگویند که این شهید فرزند حاج خانم است و سالهاست که مفقودالاثر است. پیرزن آرام میگوید سویی برای من نمانده و فقط چشم انتظارم پسرم بیاید و بتوانم بار دیگر او را در آغوش بکشم... شاید این دو شهید عزیز من باشند...
با اشکهای این مادر یاد جملهای میافتم که میگفت اگر میخواهید چشم انتظاری را بیاموزید، سراغ مادران شهدا بروید. آنها که سالهاست در خفا اشک میریزند و هنوز منتظرند...