شهيد جواد نوروزي متولد سال 1367 و معلم پايه ششم ابتدايي روستاي حيط شهرستان سرباز استان سيستان و بلوچستان بود. صبح روز 26 فروردين سال 1393 درحالي كه قصد داشت براي آموزش شاگردانش سر كلاس حاضر شود، به دست اشرار عضو گروهك جيشالظلم ترور شد و با اصابت پنج گلوله به شهادت رسيد. از اين معلم شهيد نوزاد شش ماههاي به يادگار ماند كه اکنون هفت ساله است و به گفته همسر شهيد، سراغ پدرش را ميگيرد. آنچه ميخوانيد حاصل همكلامي ما با محمد نوروزي پدر و مليحه پورمندان همسر شهيد جواد نوروزي است كه از نظرتان ميگذرد.
همسر شهيد
از چه سالي همراهي با شهيد نوروزي را آغاز كرديد؟
من متولد سال 65 هستم و همسرم متولد سال 1367 بود. همسرم معلم پايه ششم بود. اصالتاً اهل زابل هستيم. شهيد متولد ايرانشهر و در روستاي حيط شهرستان سرباز معلم بود. جواد، پسرداييام بود. از كودكي با هم بزرگ شديم و شناخت خوبي روي هم داشتيم. بر همين اساس سال 1391 ازدواج كرديم. فرزندم كه تنها يادگار شهيد است، سال 92 به دنيا آمد. همسرم خيلي بخشنده و صبور بود. همراه خوبي در زندگي بود. اخلاقش عالي بود. وقتي پسرمان به دنيا آمد، حتي در بچهداري كمكم ميكرد.
شهادت همسرتان چطور رقم خورد؟ چرا گروهك تروريستي جيشالظلم تصميم گرفت ايشان را به شهادت برساند؟
همسرم در مسير مدرسه به شهادت رسيد. من داخل منزل بودم كه صداي تيراندازي شنيدم. دونفر از همكاران همسرم زنگ خانه را زدند و گفتند همسرتان چاقو خورده است. آن زمان فرزندم يك نوزاد شش ماهه بود. او را در آغوش گرفتم و رفتم. ديدم همسرم روي زمين افتاده است و پارچه سفيدي روي صورتش كشيدهاند. با پيكر بيجانش تا زاهدان كه محل زندگي خانوادهها بود، رفتم. ما در روستاي حيط زندگي ميكرديم. منطقه امنيت داشت، اما گروهكها ميخواستند شيعه در آنجا نباشد و در واقع ميخواستند منطقه را طبق ميل خودشان به لحاظ مذهبي يكدست كنند و بين شيعه و سني اختلاف بيندازند. به همين خاطر همسرم را ترور كردند.
كسانی را كه تيراندازي كرده بودند، شناسايي كردند؟ همسرتان چه اقداماتي انجام ميداد كه تروريستها روي او حساس شده بودند؟
كساني را كه تيراندازي كردند، دستگير كردند و به زندان افتادند، اما بعداً آزاد شدند! همسرم در مدرسه براي دانشآموزان زيارت عاشورا پخش ميكرد و برايشان دعاي عهد ميخواند. حتي بچهها را به منزل ميآورد و به آنها درس ميداد. برای بعضي از بچهها که توان مالي نداشتند، لوازمالتحرير تهيه ميكرد. همه اهالی روستاي حيط اهل تسنن بودند. بچهها با آنكه اهل تسنن بودند اما زيارت عاشورا و دعاي عهد را دوست داشتند. به نظرم تروريستها نگران فعاليتهاي مذهبي همسرم بودند كه او را شهيد كردند.
فرزندتان زمان شهادت همسرتان نوزاد بود، الان كه بزرگ شده در مورد پدرش كنجكاوي ميكند؟
پسرم نوزاد بود كه پدرش شهيد شد. الان هفت ساله است. عكسها و فيلمهاي پدرش را که ميبيند گاهي بيتابي ميكند و پدرش را ميخواهد اما وقتی برايش توضيح ميدهم که پدرش چه انسان شايستهاي بود،کمی آرام میشود. پدرشوهرم برايش تعريف ميكند كه پدرت از بچگي امام حسين(ع) را دوست داشت و در دستههاي عزاداري محرم فعال بود و نوحهخواني ميكرد. دبستان شهيد جواد نوروزي در روستاي حيط به نام همسرم است. در كنارك هم مدرسهاي به نام شهيد ما نامگذاري كردند.
پدر شهيد
حاجآقا چند فرزند داشتيد؟ شهيد چطور بچهاي بود؟
من پنج فرزند داشتم كه جواد سومين فرزندم بود. وقتي شش، هفت ساله بود، بچههاي فاميل را جمع ميكرد و برايشان نوحه میخواند. نوحه عمه بابايم كجاست؟ مدام ورد زبانش بود. زياد اين نوحه را ميخواند. وقتي 9 ساله بود گلابپاش را برميداشت و با پاي برهنه دستههاي عزاداري امام حسين(ع) را عطرافشاني ميكرد. از كودكي در بسيج مدرسه و محلات فعال بود. كارداني ادبيات داشت. وقتي در آزمون آموزش و پرورش شرکت کرد،قرعه معلمي در روستاي حيط به نامش افتاد.
گویا شغل شما نظامي بود، چه شد كه پسرتان معلم شدند؟
جواد به تعليم و تربيت علاقه داشت.ميگفت ميخواهم به دانشآموزان كمك كنم. بزرگترها ما را به مجالس امام حسين(ع) ميبردند، بالطبع ما هم از بزرگانمان ياد گرفتيم و فرزندانمان را به مراسم اهلبيت ميبرديم. همانطور كه گفتم از كودكي پسرم نوحهخواني ميكرد. بچه شش ماههاش كه يتيم شد، الان از عمهاش ميپرسد: عمه بابايم كجاست؟(همان نوحهاي كه پسرم در كودكي ميخواند.)
چرا اشرار ايشان را هدف تروريستيشان قرار دادند؟
پسرم به مدت چهار سال در روستاي حيط شهرستان سرباز معلم بود. حقوقی که از آموزش و پرورش ميگرفت، صرف دانشآموزان بيبضاعت ميكرد. موهاي دانشآموزان را خودش اصلاح ميكرد. روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه از طريق گوشي تلفن همراهش زيارت عاشورا در كلاس پخش ميكرد كه مورد استقبال دانشآموزان قرار گرفته بود.حتي دانشآموزان درخواست ميكردند روزهاي ديگر هفته نیز زيارت عاشورا پخش شود. آن زمان كه بحث هستهاي مطرح بود، براي دانشآموزان روشنگري ميكرد كه انرژي هستهاي ايران براي توليد دارو و تأمين انرژي برق است و ايران هميشه به دنبال صلح جهاني است. به گفته فرمانده وقت سپاه سلمان، شهيد جواد نوروزي در طول این چهار سال به اندازه 10 سال كار فرهنگي كرد.
پيش از شهادت پسرتان ايشان را تهديد كرده بودند؟
يك هفته قبل از شهادت پسرم، اعضاي گروهك جيشالظلم كه وابسته به عبدالمالك ريگي معدوم هستند، در فضاي مجازي پيام داده (كه هنوز مدركش هست) و گفته بودند معلمان غيربومي بايد منطقه را ترك كنند. اگر منطقه را ترك نكنند، آنها را ميكشيم يا به گروگان ميگيریم. يك هفته بعد در 26 فروردين ماه 1393 ساعت 7:05 صبح پيكر پسرم آماج گلوله گروهك جيشالظلم قرار گرفت. اعضای گروهك هدفشان اين بود كه جو امنيت استان را متشنج كنند و بين شيعه و سني تفرقه بيندازند اما با سعهصدري كه داشتيم، از تنش و ايجاد تفرقه جلوگيري كرديم.
چند معلم به دست گروهكها در سيستان و بلوچستان به شهادت رسيدند؟
اولين شهيد معلم سال 1393 پسرم جواد نوروزي بود كه 26 فروردين ماه به شهادت رسيد. 28 مهر سال 93 شهيد درگزي در روستاي كارچان به شهادت رسيد. 28 دي سال 93 شهيد عيسي شهركي در روستاي نصيرآباد به همراه بسيجي ادهم رئيسي توسط همين گروهك جيشالظلم به شهادت رسيد. سال 1392شهيد محمد اسلامي هم توسط همين گروهك به شهادت رسيد.
شهيد شهركي، شهيد درگزي، شهيد اسلامي، شهيد صيادي، شهيد ادهم رئيسي و دو نفر از كاركنان نيروي انتظامي همگی توسط يك سلاح گروهك جيشالظلم به شهادت رسيدند كه نيروي انتظامي آن را كشف کرد و اسناد و مداركش در دستگاه قضايي موجود است.
زمانی که گروهك جيشالظلم محكوم شدند و به زندان افتادند، اعتراف كردند كه شهيد اسلامي را براي 400هزارتومان ، شهيد نوروزي را براي 700هزار تومان، شهيد صيادي را براي 900هزارتومان و شهيد عيسي شهركي را براي 700هزار تومان شهيد كردند و این پول را از امارات ميگرفتند و تمامی این اعترافات صريحشان موجود است.
شما هم از طرف گروهكها تهديد شديد؟
بله، تهديد شدم اما خون من از خون فرزندم رنگينتر نيست. ما به معاد اعتقاد داريم. بالاخره يا به وسيله گلوله كشته ميشويم يا ميميريم. انسان براي حق بايد بجنگد.
امنیت معلمان شيعه چطور تأمين ميشود؟
از ريشسفيدانشان تعهد گرفتند كه بايد پشتيبان معلمان باشند. مهماننوازي كنند، ولي اشرار مهماننوازي سرشان نميشود!
پسرتان از شهادت حرفي ميزد؟
پسرم در 28 اسفند سال 1392 يعني يك ماه قبل از شهادتش، وصيتنامهاش را نوشته بود كه قسمتي از وصيتنامه اين است: «يا حسين(ع) من عازم كربلاي بلوچستان ميشوم و دوست دارم آن هنگامي كه در خون خود ميغلتم مانند شهداي كربلا دست نوازش بر قلب سوزان من بكشي و مرا از عشق خود سيراب كني.»
آخرين ديدار با پسرتان چند روز قبل از شهادتش بود؟ آن روز چه خاطراتي در ذهن شما بر جاي ماند؟
15 فروردين كه عازم محل كارش بود، 10 بار پلههاي خانه را رفت و آمد. دست و پاي من و مادرش را ميبوسيد و از من و مادرش حلاليت ميطلبيد. از عمو و عمهاش هم حلاليت ميخواست. به عمهاش زنگ زد گفت عمه ميداني من غذاي استانبولي دوست دارم. ميخواهم آخرين استانبولي را در خانه شما بخورم. ساعت 5عصر كه از خانه عمهاش خارج شد، گفت عمه اين سفر آخرم است كه به خانهات آمدم! ما گفتيم این چه حرفی بود زدی؟! گفت ميدانم شهيد ميشوم و ديگر برنميگردم. دو شب قبل از شهادتش خواب ديدم دو دست و سر پسرم شكسته است و در خونش ميغلتد. نيمهشب بيدار شدم و به او زنگ زدم. گفتم وضعيتت چطور است؟ خوبي؟ گفت مشكلي ندارم. حتي شب قبل از شهادتش تا صبح خواب نداشتم و در خانه راه ميرفتم. صبح شهادتش زنگ زدم که جواب نداد. ميخواستم بگويم مراقب خودت باش! جواب نداد. سرنوشتش اين بود که شهيد شود. از محل شهادتش تا منزلشان70متر فاصله بود. بايد از مسير رودخانه رد ميشد تا به مدرسه ميرسيد. موتورسواران از پشت سرش آمدند، اول با او گلاويز شدند و بعد او را به رگبار بستند و فرار كردند. مردم جمع شدند.
روزي كه شهيد شد از صدا و سيما آمدند و فيلمبرداري كردند. اوراق امتحاني دانشآموزان بالاي پيكر بيجان پسرم پخش شده بود. پسرم در دل دانشآموزانش بود. من جانباز 15درصد نيروي انتظامي هستم. در منطقه بلوچستان در مأموريت نيروي انتظامي جانباز شدم. هنگام شهادت پسرم نوهام شش ماهه بود و حالا هفت ساله شده است و از ما ميپرسد چرا بابايم را شهيد كردند!