شهید محمدرضا دستواره، مردی از مکتب حاج احمد متوسلیان بود. فرماندهای شجاع، با صداقت و محکم که وجودش برای جبههها وزنهای بود. شهید دستواره مسئولیتهای مهمی را در لشکر ۲۷ داشت و در نهایت با مسئولیت قائم مقامی لشکر در جریان عملیات کربلای ۱ در ۱۳ تیر ۱۳۶۵ به شهادت رسید. شهید دستواره، خستگیناپذیر در جبههها حضور داشت و پس از مجروحیتهای متعدد باز هم به جبههها بازمیگشت، حتی نامهربانیها شهید دستواره را از جبهه و رزمندگان دور نکرد. او تحت هر شرایطی با قلبی پر از عشق و ایمانی استوار به مناطق جنگی میرفت و باکی از چیزی نداشت. به مناسبت سالروز شهادت قائممقام لشکر ۲۷ با دو تن از نیروهای پیشکسوت و قدیمی لشکر به گفتگو نشستیم تا بیشتر از شهید دستواره بدانیم.
لقمه حلال پدر
شهید دستواره بچه جنوب شهر بود؛ منطقهای به نام گود عرب که مردم زحتمکشی را به خود دیده بود. سردار رضا غزلی، درباره دوران کودکی شهید و فضایی که در آن رشد کرد، میگوید: «خانواده رضا در محله گودعربها زندگی میکردند. زمانی که گود را خراب کردند، خیلی راحت میتوانستند از مسئولان در جای بهتری خانه بگیرند، اما این کار را نکردند و با پولی که شهرداری داد به مناطق جنوبیتر شهر رفتند. پدرش پسرهایش را نیز وقف اسلام و جهاد در راه خدا کرد. رضا از همان کودکی بچهای زحمتکش و باغیرتی بود. لقمه حلال و نان زحمتکشی پدر، رضا دستواره را پرورش داد و به چنین مقامی رساند. رضا خیلی غریب بود، اگر خیلی به شهید دستواره پرداخته نمیشود، برای همین غربتش است.
شهید دستواره قبل از رفتن به غرب کشور در پادگان ولیعصر با حاج احمد آشنا شد و پس از آن غرب کشور را با همدیگر رفتند. در اصل رفاقت شهید دستواره و حاج احمد از همان مریوان شکل گرفت. سردار محمدرضا نامی از رزمندگان لشکر و پژوهشگران دفاعمقدس، درباره فعالیتهای شهید دستواره در لشکر ۲۷ میگوید: «شهید چراغی و قجهای بیشتر در حوزه عملیاتی بودند و شهید دستواره بیشتر در حوزه نیروی انسانی و کار ستادی فعالیت میکرد. شهید دستواره برای حاج احمد یک آچار فرانسه بود، هرجا نیاز بود سریع وارد میشد و پس از عملیات بیتالمقدس هم کار ستادی و هم کار عملیاتی میکرد و تا قبل از این عملیات اینگونه نبود که کار عملیاتی انجام ندهد، منتها مسئولیت اصلیشان در حوزه نیروی انسانی بود. بعد از اسارت حاج احمد بیشتر در کار عملیاتی حضور پیدا کرد.»
عشق به فرمانده
سردار غزلی، خدمت شهید دستواره در کار ستادی را چنین شرح میدهد: «حاج احمد شهید دستواره را اول کار برای پرسنلی تیپ گذاشت. رضا آدم کار پرسنلی نبود و، چون فرماندهاش، حاج احمد چنین چیزی را از او خواسته بود، آن را قبول کرد. رضا بچه عملیاتی بود. اگر حاج احمد به هر کدام از ما میگفت بمیرید ما میگفتیم چشم! علاقهای که شهید دستواره به حاج احمد داشت، باعث میشد تا هر کاری فرماندهاش بگوید با جان و دل قبول کند، وگرنه شما کجا دیدید یک نیروی پرسنلی، قائم مقام لشکر شود.»
پس از اسارت حاج احمد، زمان آبدیدهشدن شهید دستواره است. او باید فراغ حاج احمد و دیگر یارانش را تحمل میکرد و روحیه، نشاط و خودباوری را با خود به لشکر بیاورد. محمدرضا دستواره در عملیات خیبر بعد از شهادت «حاج محمدابراهیم همت» فرمانده دلاور لشکر محمدرسول الله (ص) و واگذاری فرماندهی به «شهید حاج عباس کریمی» به عنوان «قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)» منصوب شد. پس از شهادت حاج کریمی در عملیات «بدر» به عنوان «سرپرست لشکر» در خدمت رزمندگان جنگید و در نهایت با انتصاب فرماندهی جدید لشکر، سیدرضا دستواره همچنان به عنوان قائممقاملشکر در خدمت جنگ و دفاع مقدس انجام وظیفه میکرد.
هوش نظامی فرمانده
سردار غزلی ضمن بیان صفا و شجاعت شهید دستواره در مورد قائممقامیاش در لشکر میگوید: «شهید دستواره هوش نظامی بالایی داشت که به قائم مقامی لشکر رسید. اگر کسی هوش و ذکاوت نظامی نداشته باشد، بچههای تهران برای فرماندهی قبولش ندارند. رضا بچه بادرایت و فهمیدهای بود. من یک جایی صحبت میکردم، گفتم که بروجردی در یاب و گوهرشناس بود، حاج احمد هم از او یاد گرفته بود و نفراتی که مسئولیت داده بود، همه قدر و یل بودند. فرمانده گردانهای لشکر هر کدامشان در جای دیگر فرمانده تیپ میشدند و یک سر و گردن از دیگران بالاتر بودند. بچههایی بودند که در کردستان سختی کشیده و آبدیده شده بودند. حاج احمد همانند شهید دستواره زیاد داشت. شهید چراغی، رستگار قجهای، حسن زمانی، محمد توسلی، علیرضا مهرآئینه از نیروهای ممتاز حاج احمد بودند که همه شهید شدند و رفتند. رضا با بچهها رفیق بود و کار میکرد و بچهها هم دوستش داشتند. شهید دستواره بسیار آدم فهیمی بود.»
سردار غزلی در بدر و و الفجر ۸ به طور مسقیم با شهید دستواره کار کرده بود و خاطرات باارزشی از شهید دارد. ایشان حضور شهید در این عملیات را اینگونه بازگو میکند: «در عملیات والفجر ۸ در فاو میدانست برای فریب دشمن باید به منطقه دیگری برود. ما در منطقه امانعاج نیرو برده بودیم، آمد به من گفت تریلی میفرستم هر قایقی که لازم نمیشود را ببر و در منطقه پیاده کن. گفت که قایقها را در بنه لشکر بریز و شلوغش کن. به واسطه همین کارها دشمن حس میکرد ما میخواهیم در دریاچه امالنعاج عملیات انجام دهیم نه در فاو. واقعاً باعث فریب دشمن شد، طرح فریب را که به رضا گفته بودند اجرا کند همه را به خط کرد و خیلی خوب این کار را انجام داد. در طول روز جلوی چشم دشمن کار میکردیم. رضا فهم نظامیاش بالا بود. کوچکترین افراد لشکر تا فرماندهان برای شهید دستواره فرقی نداشتند و ایشان بین نیروهایش فرق نمیگذاشت. زمانی که فرمانده شد خودش را گم نکرد و همان آدم سابق بود. رضا هر چه بالاتر میرفت سر به زیرتر میشد.»
نامهربانیها
یکی از ویژگیهای شهید دستواره در کادر لشکر نقد وضعیتی بود که وجود داشت و بدون تعارف شرایط را نقد میکرد. شهید دستواره با شجاعت دیدگاهها و نظراتش را بیان میکرد. هرچند گاهی بعضی اختلافنظرها موجب به وجود آمدن سوءتفاهمهایی میشد. سردار نامی در این مورد میگوید: «گاهی این نقد مثل جدال احسن میشد و همه بحثها در مورد کار، وضعیت جاری لشکر و مواردی عملیاتی بود. این روحیه نقادی و بررسی موضوعات و بیان مسائل مختلف از خصوصیتهای شهید دستواره بود. تعصب خاصی روی لشکر داشت، یعنی گاهی اوقات که بحث جابهجایی از لشکر به جاهای دیگر پیش میآمد، ایشان با تعصب خاصی میگفت، در لشکر میمانم. نقدها نیز در مورد مسائل کاری بود و ربطی به مسائل شخصی نداشت.»
سردار غزلی این روحیه شهید دستواره را چنین برمیشمارد: «رضا روحیه سلحشوری و جوانمردی داشت. با این خصلتهایی که داشت، رضا دستواره شد. دستواره آدم شجاع و به رغم تمام مشکلات خیلی دلسوز بود. رضا به خاطر پست و مقام آدم منفعلی و خاموشی نبود. حقیقت را فدای مصلحت نمیکرد. از همین بابت خسران هم دید. اگر میدید کسی اشتباهی میکند سرش داد میزد. جایی حس میکرد که باید داد بزند، فریادش را میزد و نمیگفت اگر الان داد بزنم پست و موقعیتم را از من میگیرند. رضا اصلاً دنبال پست و موقعیت نبود و برایش هم مهم نبود که در چه جایگاهی باشد. او دنبال کار کردن و خدمت بود و آدم بله قربانگویی نبود و قرص و محکم حرفش را میزد. این روحیه از خصلتهای حاج احمد بود که همه ما یاد گرفته بودیم.»
غربت فرمانده
این پیشکسوت دفاع مقدس، شهید دستواره را شاگرد خوب و ممتاز حاج احمد میداند و بیان میکند: «آن زمان رزمندگان برای رهایی از سختیهای دنیا و نامهربانیها گریزگاهی نداشتند و جبهه گریزگاهشان بود. وقتی فشارها زیاد میشد، به جبهه میآمدند. جبهه وجودشان را تصفیه میکرد. شهید دستواره وقتی رفت، راحت شد، رضا شاید روی زمین گمنام باشد، ولی در آسمانها گمنام نیست. شهید انسانی سختی کشیده و بچه مستضعف بود. خدا دوست داشت رضا را اینطور غریب ببرد و از بزرگیهای رضا همین غربت و مظلومیتش است. رضا ظلم و نابرابری را برنمیتافت و پشت حقیقت میایستاد و سینه سپر میکرد. شهید با صداقت و خلوص با نیروها رفتار میکرد. باید اول لیاقت شهادت را پیدا کنید تا شهید شوید. رضا لیاقت شهادت را داشت که رفت. به تأسی از امام رضا (ع) غریب بود و غربتش را از اربابش به ارث برده بود.»
شهادت قائم مقام لشکر نیز مظلومانه است. قبل از شهادت، پرکشیدن برادرش را در عملیات کربلای یک میبیند. سردار نامی در این باره توضیح میدهد: «قبل از شهادت شهید دستواره در عملیات کربلای یک برادر کوچکشان حسین، در همین عملیات شهید میشود. سردار کوثری در آن شرایط عملیاتی با اصرار زیادی شهید دستواره را به تشییع پیکر برادرش به تهران میفرستد. سردار کوثری تعریف میکند، وقتی شهید دستواره به بهشت زهرا میرود، مزار کناری برادرش را نشان میدهد و میگوید اینجا را برای من در نظر بگیرید و وقتی که دوباره برای حضور در عملیات به منطقه میروند، در ۱۳ تیر ۱۳۶۵ به شهادت میرسند.»