کد خبر: 1099353
تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
جستار‌هایی در کارنامه مبارزاتی زنده‌یاد آیت‌الله حاج‌شیخ علی مشکینی‌اردبیلی
در روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، از پانزدهمین سالروز ارتحال عالم مجاهد، زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ علی مشکینی اردبیلی عبور می‌کنیم. هم از این روی در نکوداشت کارنامه مبارزاتی آن بزرگ، روایاتی چند از معاشرانش در این موضوع را مورد خوانش تحلیلی قرار داده‌ایم. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.
احمدرضا صدری

در روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، از پانزدهمین سالروز ارتحال عالم مجاهد، زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ علی مشکینی اردبیلی عبور می‌کنیم. هم از این روی در نکوداشت کارنامه مبارزاتی آن بزرگ، روایاتی چند از معاشرانش در این موضوع را مورد خوانش تحلیلی قرار داده‌ایم. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

رئیس شهربانی مرا تهدید کرد عاقبت کارت وخیم خواهد بود
رویکرد ساواک در مواجهه با مبارزات مدرسین حوزه علمیه قم، عمدتاً شامل تبعید آن‌ها می‌گشت. زنده‌یاد آیت‌الله حاج میرزا علی مشکینی نیز- که از مدرسین طراز اول حوزه قلمداد می‌شد- مشمول همین راهبرد می‌شد. وی در دوران نهضت اسلامی، بسا شهر‌ها را به پای تبعید گشت و بعد‌ها در دهه ۶۰ و در مقام ارائه ملخصی از زندگینامه خویش، به قرار ذیل به خاطرات برخی از آن‌ها اشارت برد:
«پس از مدتی وجود این عده از روحانیان مسئول و متعهد در حوزه علمیه، برای دستگاه قابل تحمل نشد و حکم تبعیدی قریب ۲۷ نفر از فضلا و مدرسین حوزه که طبق نظر ساواک عاملین تخریب و خرابکار معرفی می‌شدند، صادر شد. من نیز محکوم به سه سال تبعید شدم. تصادفاً در زمان صدور حکم من، به لحاظ تعطیلی تابستان، چند صباحی به زادگاه اصلی‌ام مشکین‌شهر سفر کردم و در خانه گلینی در روستای خود به دیدار ارحام نایل بودم، اما جوانکی وارد اتاق شد و گفت چند جمله‌ای در بیرون اطاق به شما عرض دارم. از اطاق بیرون آمدن همان و خود را در محاصره عده‌ای ساواکی دیدن همان. من را در لندروری سوار کرده و با شتاب تمام، به اردبیل آوردند و در اطاق ساواک، دو نفر سرباز نظامی با دستبند دور مرا گرفتند. رئیس ساواک اجاز دستبند نداد، ولی من را به دست آن دو سپرد که به ساواک قم تحویل دهند و قبض رسید بیاورند. بلافاصله در اوایل روز مرا سوار ماشین کرده و نزدیک نیمه شب در شهر قم پیاده کردند و تحویل ساواک دادند. از آنجا به طرف شهربانی فرستاده شدم و پس از سؤالاتی، برگه رسمی تبعیدی یعنی نامه عملم را به دست چپم داده و به طرف ماهان کرمان روانه نمودند و به شما چه بگویم؟ مرا دست به دست فروختند و خریدند. در مدت دو روز و یک شب، پس از پیمودن ۳۰۰ فرسنگ راه، تحویل آخرین مشتری یعنی پاسگاه بخش ماهان دادند. یک‌سال در آنجا تحت مراقبت بودم. در آن محیط زمینه را مقتضی دیده و بناء اقامه نماز جمعه را نهادم. رفته رفته اجتماع زیاد شد و ساواک کرمان، گزارش را به مرکز رسانید. روزی نزدیک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا سوار ماشینم کرده و به سوی کرمان و از آنجا به سوی شهرستان گلپایگان روانه کردند و بچه‌ها در ماهان ماندند. ناگفته نماند که در ماهان، مشمول الطاف و محبت عده زیادی از روحانیان محترم کرمان و اطراف آن قرار گرفتم و حال هم از آن‌ها تشکر دارم و بالجمله یک‌سال هم در گلپایگان، تحت مراقبت شدیدتر از ماهان بودم. نماز جماعتم را تعطیل کردند، به ناچار در خانه‌ای مشغول تدریس تفسیر قرآن برای معلمان و دبیران آن شهر شدم. ضمناً احسان و نیکی‌هایی که مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین محمدی گلپایگانی درباره‌ام نمودند، فراموش نمی‌شود. پس از یک‌سال، دوباره محکوم به تغییر محل شدم و ناگهان ما را سوار ماشین کرده و از اصفهان، قم و سپس مشهد مقدس به شهرستان کاشمر منتقل کردند و یک‌سال هم در آنجا، تحت مراقبت شدیدتر از قبلش قرار گرفتم. این بار در هر مسجدی که چند روز شروع به نماز می‌کردم، به سراغم آمده و نمازم را تعطیل کرده و حتی در گوشه مدرسه‌ای که توقف داشتم، اجازه نماز جماعت ندادند و گاهی در مدارس آنجا در تاریکی نماز جماعت می‌خواندیم و چندین بار رئیس شهربانی مرا تهدید کرد که عاقبت کارت وخیم خواهد بود! ما هم حرفش را از گوشی به گوش دیگر تحویل داده و مشغول کار بودیم، اگر چنانچه مورد عنایت برخی از علما آنجا قرار نگرفتم، مشمول محبت و الطاف خالصانه طلاب محترم و مردم شریف آن سامان شدم و در تمام این دوران، زمینه قیام را در روحیه مردم، به واسطه اظهار محبتی که از آن‌ها نسبت به یک طلبه قم صادر می‌شد، امیدوارکننده می‌دیدم و بالاخره پس از تمام شدن مدت تبعیدی، رسماً در میدان مبارزه افتادیم و تا زمان پیروزی انقلاب ما نیز هماره اوقات با جنگ و گریز و نبرد سرد و گرم و مبادله آتش میان مسلسل و تفنگ با کاغذ و قلم، در میدان قم و پس از آن در همه شهرستان‌ها با سایر رزمندگان راه اسلام علیه کفر در حد قدرت خویش شرکت کردیم تا آنگاه که الطاف حق شامل حال ایرانیان شد و رهبری پیامبر گونه امام امت، آن‌ها را از ذلت و اسارت ابر قدرت‌ها نجات داد و انقلاب پیروز شد. قصه‌ها مفصل است و اگر از الطاف غیبی الهی در این مدت طولانی و کمک و نصرت ذات اقدسش به طلاب محترم و سایر مستضعفان سخن بگویم، کتابی مفصل باید نگاشته شود....»

به رغم طبیعت و هیئت شخصیتی به جریان مبارزه پیوست
پیشینه مبارزاتی آیت‌الله مشکینی به آغاز نهضت امام‌خمینی باز می‌گردد. به واقع حضور این چهره‌های ممتاز علمی و مدرسان نامور حوزه قم، به این فرآیند وجاهتی دوچندان می‌بخشید. رهبر معظم انقلاب اسلامی در آستانه برگزاری کنگره نکوداشت آیت‌الله مشکینی در سالیان گذشته، به ترتیب پی آمده به تحلیل این موضوع پرداخته‌اند:
«اوایلی که بنده به قم آمده بودم، می‌شنیدم که ایشان جزو فضلای حوزه بودند و سطوح را تدریس می‌کردند. اسم ایشان از همان سال‌های تقریباً ۳۷ برده می‌شد و بعد هم که مبارزات شروع شد، بعضی‌ها بودند که انسان بر حسب طبیعت و هیئت شخصیت‌شان، خیلی حدس نمی‌زدند به اینکه این‌ها بیایند و به مبارزه بپیوندند. آقای مشکینی از این قبیل بود که برخلاف این تصور به میدان مبارزه آمدند و از همان اول هم بودند. من از سال ۴۲ یادم هست بعد از آنکه امام را زندانی کردند و قم از وجود امام خالی بود، واقعاً انسان احساس غربت می‌کرد، تلاش‌های زیادی برای تداوم راه ایشان انجام می‌گرفت. یکی از آن تلاش‌ها این بود که عده‌ای از فضلای برجسته قم را جمع کنیم و بخشی از کار‌هایی را که ممکن بود حوزه انجام بدهد، آن‌ها انجام بدهند. پایه جامعه مدرسین هم در آنجا گذاشته شد. بنده اخوی و آقای هاشمی، در این قضیه فعال بودیم. از جمله کسانی که بهترین، بیشترین و اولین اجابت را کردند، آقای مشکینی بودند. ایشان پیش همه محترم بودند. من یادم هست در آن زمان، همان سال ۴۲ - که امام (رضوان‌الله‌علیه) در قم نبودند و در زندان بودند- دوره محنتی برای قم بود. برای طلبه‌ها و حوزه خیلی سخت بود. خیلی تلاش می‌شد. دوستان ما برای تداوم اقدامات خود با آقایان تماس می‌گرفتند. همین جماعتی که عرض کردیم، تقسیم شدند و قرار شد هر کدام بروند و با یک نفر از آقایان مراجع صحبت کنند و از آن‌ها بخواهند تا بیشتر وارد میدان بشوند، اعلامیه بدهند یا اقدام بکنند. حقاً و انصافاً از ایشان هیچ انحرافی از خط و صراط مستقیم، در هیچ مسئله‌ای دیده نشد و ایشان در مسائل مربوط به حوزه، گروه‌ها، اصل جمهوری اسلامی و امام در همه مراحل گوناگون و در امتحانات سخت - که در طول این بیست و چند سال پیش آمد- در صراط مستقیم و در وسط میدان بودند و راه را خوب طی می‌کردند. امتیازاتی هم ایشان داشتند که در خیلی‌ها دیده نمی‌شد و آن اینکه با بیانی سلیس، مثل آب روان حرف می‌زدند. وقتی ایشان صحبت می‌کردند، من واقعاً لذت می‌بردم و در بیانات‌شان به آیات و روایات، زیاد اتکا می‌کردند....»

برای کسانی که در رده ایشان بودند خیلی سخت بود که برخی اطلاعیه‌ها را امضا کنند
آیت‌الله احمد جنتی دبیر کنونی شورای نگهبان قانون اساسی، از دوستان و یاران دیرین آیت‌الله مشکینی به شمار می‌رود. وی در دهه‌های گذشته چند عنوان از تألیفات عربی آن زنده‌یاد را به فارسی ترجمه کرده و از قضا، فراوان نیز مورد استقبال و استفاده قرار گرفته است. وی در توصیف شخصیت مبارزاتی رئیس فقید مجلس خبرگان رهبری، چنین آورده است:
«از نظر مسائل مبارزاتی، مرحوم آیت‌الله مشکینی از یاران و دوستان برتر ما در مسائل انقلاب و مسائل ولایی بود. از وقتی که حضرت امام حرکت و نهضت انقلابی را شروع کردند، ایشان از قدیمی‌ترین افرادی بودند که در این قضیه، مرتباً همراه، همگام، همکار و پیشگام بود. ایشان عضو برجسته جامعه مدرسین بودند. در جلسات جامعه مرتب شرکت می‌کردند و اطلاعیه‌هایی را که جامعه مدرسین می‌داد، امضا می‌کردند. برای برخی از کسانی که در رده ایشان بودند، خیلی سخت بود که اطلاعیه‌ها را امضا کنند. چون یک مقداری هم خطر داشت و ممکن بود تحت تعقیب قرار بگیرند. بعضی از هم‌رده‌های ایشان که اصلاً نسبت به انقلاب و نهضت و این مسائل علاقه‌ای نداشتند، بعضی‌های‌شان هم که علاقه داشتند، جرئت نداشتند و همیشه کنار می‌کشیدند، ولی ایشان خیلی راحت هم در جلسات شرکت می‌کرد و هم اطلاعیه‌ها را امضا می‌کرد، حتی اطلاعیه‌ها تند و خطرناک بود. نه تن‌ها در جلسات جامعه مدرسین شرکت می‌کردند، بلکه جلساتی هم در تهران با حضور مرحوم شهید بهشتی و مرحوم دانش و امثال این‌ها برای روحانیون مبارز برگزار می‌شد و در همه آن‌ها شرکت می‌کردند. خاطرم هست برای شرکت در آن جلسات، من از قم می‌آمدم و ایشان هم بعضی اوقات تشریف می‌آوردند و حضور داشتند. در یکی از همین جلسات با شهید بهشتی راجع به تشکیل حزب جمهوری اسلامی صحبت شد. ایشان در مقامی بودند، که می‌توانستند این حزب را تشکیل دهند و در فکر اساسنامه آن بودند. در آن جلسه، نوشته‌ای به عنوان اساسنامه تنظیم شد که یک نسخه را من گرفتم و در جیبم گذاشتم و با آقای مشکینی از جلسه خارج شدیم. در راه که برمی‌گشتیم، پلیس ما را دستگیر کرد! ما را به کلانتری بردند. ما هم سوءسابقه‌ای نداشتیم و آن‌ها هم ما را حدسی دستگیر کرده بودند؛ یعنی حدس می‌زدند که ما در جریاناتی هستیم و کار‌هایی می‌خواهیم بکنیم. اساسنامه هم در جیب من بود. من هم دیدم که اگر این‌ها اساسنامه را ببینند و بگیرند، کار ما مشکل خواهد شد. بنده در زمانی که مأموران مشغول کار خود بودند، اساسنامه را از جیب خود درآوردم و به پشت صندلی انداختم که دیگر در جیب من نباشد. آن‌ها هم چند سؤال و جواب از ما کردند و گذاشتند ما برویم. خلاصه به‌خیر گذشت و مشکل و گرفتاری‌ای برای ما پیش نیامد. یک خاطره دیگر هم در قم با ایشان داشتم. یک بار مأموران آمدند، من و ایشان را دستگیر کردند و به یکی از کلانتری‌های قم بردند. ما سه روزی در آنجا در خدمت‌شان بودیم و چیزی که آنجا زیاد از ایشان دیدم، این بود که قرآن زیاد می‌خواندند و با قرآن مأنوس بودند، دلداده قرآن بودند. آن چیزی که برای من خیلی جالب بود، روحیه تقوای ایشان بود. واقعاً از کسانی بود که به‌حق و به‌درستی، انسان می‌توانست ایشان را جزو متقین به حساب بیاورد. شاگردانی هم که تربیت می‌کردند، خود به خود با اخلاق می‌شدند. استاد وقتی با اخلاق باشد، شاگرد خود به خود اخلاقی می‌شود. برنامه‌های سخنرانی هم در خیلی از اوقات داشتند. در جلساتی که عمدتاً طلاب بودند و اسمش را می‌گذاشتند درس اخلاق و برای تهذیب و تزکیه اخلاق، از ایشان دعوت می‌کردند. من اولین بار که ایشان را دیدم و شناختم در جلسه‌ای در یکی از ایوان‌های طبقه فوقانی مدرسه فیضیه قم بود که با طلبه‌ها برگزار شده بود و از ایشان به عنوان سخنران دعوت کرده بودند. حسن قضیه این بود ایشان در اثر آن اخلاقی که داشتند، با دیگران با خشونت برخورد نمی‌کردند و همیشه با نرمی صحبت می‌کردند و همه ایشان را قبول داشتند. در جلسات مختلفی که حضور داشتند از ایشان می‌خواستند، موعظه‌ای بکنند. مثلاً بعضی وقت‌ها می‌شد در پایان جلسات مجلس خبرگان، برنامه داشتیم و از ایشان خواسته می‌شد که موعظه کنند و ایشان هم موعظه می‌کردند، خوب هم بود. حتی در بعضی از جلساتی که با مقام معظم رهبری در خدمت ایشان بودیم، به آیت‌الله مشکینی اشاره می‌کردند و ایشان هم قرآن و روایات را می‌خواندند و موعظه می‌کردند. حدیث هم زیاد حفظ بودند و حافظه قوی داشتند و خیلی مسائل را با زبان احادیث بیان می‌کردند. ایشان واقعاً صبور بودند و در مدتی که بیمارستان بودند، از اظهار بی‌صبری، جزع، فزع و ناله دیده نمی‌شد. بسیار آرام بودند و وقتی به ملاقات ایشان می‌رفتند، صحبت می‌کردند و خیلی شکیبا بودند. رحلت وی، واقعاً برای من مصیبتی جدی بود. وقتی ایشان را در تابوت گذاشتند و می‌خواستند برای دفن ببرند، من در کنار بدن مطهرشان بودم و هرچه خواستم گریه‌ام را حفظ و کنترل کنم، نمی‌توانستم! خیلی برای من سخت بود. مصیبت بزرگی بود. البته انالله و اناالیه راجعون. یک مصیبتی است که بر همه وارد می‌شود و انبیا، اولیا، صدیقین، صالحین و همه مخلوقات خدا آن را می‌چشند و همه باید آماده باشند و در مصیبت‌ها باید صبر کرد.»

او در تبعیدگاه‌ها نیز مورد اقبال و علاقه مردم قرار می‌گرفت
زنده‌یاد آیت‌الله محمد محمدی ری‌شهری، در دوران تحصیل و اقامت در شهر نجف، با آیت‌الله مشکینی آشنا شد و سپس در ایران، داماد ایشان گشت. روایت او از سیره آن معلم اخلاق، موثق و واجد نکاتی ناب و دقیق بود. وی نیز در گفت‌و‌شنودی، پیرامون پیشینه مبارزاتی آن عالم عامل و به ویژه تبعید‌های ایشان به شهر‌های گوناگون، چنین آورده است:
«در مورد فعالیت‌هاى سیاسى آیت‌الله‏ مشکینى، ایشان در زمان طاغوت بار‌ها به زندان افتادند. همانطور که مقام معظم رهبرى در پیام‌شان به مناسبت رحلت ایشان مى‏فرمایند: در دوران طاغوت، جزء پیشگامان نهضت اسلامى و در دوران جمهورى اسلامى، در شمار مجاهدان واقعى و معلم اخلاص و پرهیزگارى و پارسایى محسوب می‌گشت... حقیقتاً مسئله همینطور بود. ایشان جزء پیشگامان نهضت بودند و بار‌ها به زندان افتادند. آیت‌الله مشکینی با سایر فضلا، جلسات مخفى داشتند و یکى از ارکان اعلامیه‌هایى که علیه رژیم سابق داده می‌‏شد، ایشان بودند. حدود سال ۴۴ بود که ایشان به دلیل همین فعالیت‏‌هاى سیاسى، تحت تعقیب قرار گرفتند و چهار ماه متوارى بودند. بعد مخفیانه به نجف اشرف تشریف آوردند که من هم در آن زمان (ظاهراً سال ۴۶ بود) در نجف بودم و قبل از ایشان مشرف شده بودم. البته بنده هم در آن موقع، به دلیل پرونده‏اى که در ساواک داشتم، مخفیانه به نجف رفته بودم. آشنایى نزدیک من با ایشان از آنجا بود، هر چند که قبل از دوران نجف، در سال ۴۲- ۴۱ در مدرسه آیت‌الله‏ گلپایگانى بودم ـ و این مدرسه تحت اشراف آیت‌الله‏ مشکینى و آیت‌الله‏ ربانى شیرازی اداره مى‏شد ـ آشنایى ابتدایى من با ایشان آغاز شد. وی براى ایراد درس اخلاق، به مدرسه آیت‌الله‏ گلپایگانى می‌‏آمدند. در نجف، در مدرسه آخوند خراسانى (رحمه‌‏الله)، با ایشان هم ‏غذا بودیم. آنجا آقاى اصغر کنى ـ که خدا رحمت‏شان کند ـ و جناب آقاى رحیمیان –که بعد‌ها نماینده ولى فقیه در بنیاد شهید شدند - و یکى از دوستان به نام آقاى متقى ـ که با آیت‌الله‏ مشکینى هم‏ غذا بودند ـ نیز حضور داشتند. این تا زمانى که بنده به مدرسه آیت‌الله‏ بروجردى رفتم، ادامه داشت. آیت‌الله‏ مشکینى حدود هفت ماه در نجف بودند که آنجا، مسئله ازدواج من با صبیه ایشان مطرح و بعد که به ایران برگشتیم، انجام شد. بعد از هفت ماه که در نجف بودند، به خاطر گرماى هوا نتوانستند در آنجا بمانند و به قم برگشتند. ایشان ۱۵ ماه در مشهد بودند و بعد به قم برگشتند و باز فعالیت‌هاى سیاسى‏شان را ادامه دادند که مجدداً همراه با چند نفر از مدرسین و فضلاى حوزه، به سه سال تبعید محکوم شدند. ایشان به اردبیل تشریف برده بودند و همانجا دستگیرشان کردند و به قم آوردند و بعد به ماهان تبعید کردند و یک‌سال در ماهان بودند و در آنجا هم فعالیت‌هاى سیاسى، علمى و فرهنگى داشتند که خوب است صدا و سیما، خاطرات اهل ماهان را در این زمینه ضبط کند. چون مردم اقبال زیادى به این‌گونه افراد دارند، طبعاً نمی‌گذاشتند که در یکجا بمانند، لذا ایشان به گلپایگان تبعید شدند و یک‌سال آنجا بودند. بعد از یک‌سال، مجدداً محل تبعیدشان را تغییر دادند و آخرین جایى که ایشان تبعید بودند، کاشمر بود. در کاشمر، سختگیری ‏هاى زیادى براى وی بود و حتى از نماز جماعت خواندن ایشان هم ممانعت می‌‏کردند. به هر حال، این دوران هم به پایان رسید و به قم برگشتند. این بار دیگر نزدیکی‌هاى انقلاب بود و بعد که انقلاب پیروز شد، مردم از شر طاغوت آسوده شدند....»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار