روایت ما، روایت یک خانه یا بهتر است بگوییم یک آشپزخانه هیات است. آشپزخانهای که از ۲۵ سال پیش علم شده و به غیر از دوسالی که کرونا توفیق پخت و پز را از همه گرفت، همواره اجاقش روشن بوده و طعامی برای عزاداران اباعبدالله آماده کرده است. یک آشپزخانه در دل کوچهای نه چندان قدیمی، اما بااصالت در محله تهرانسر که مردمش ارادت خاصی به اهل بیت دارند و هرسال محرم که میشود، از سر تا ته کوچه را سیاهپوش میکنند و به عزای اباعبدالله الحسین (ع) مینشینند.
سالها پیش شنیده بودم در این آشپزخانه کسانی خدمت میکنند و بانی میشوند که اکثرشان یا سردارند و یا سرهنگ. در این سال ها، چندباری از کنار این آشپزخانه عبور کرده و گاهی هم از سر کنجکاوی سرکی به داخل حیاط کشیده بودم. دیدن چهرههای معروفی که فارغ از پست و سمت، شال مشکی به کمر میبستند تا بیایند و به عنوان سربازی کوچک درخدمت عزاداران ابا عبدالله الحسین باشند، همیشه برایم جالب بود و همین هم باعث شد تا این بار نه از لای درب حیاط بلکه از نمایی نزدیک، آیین خدمت در این آشپزخانه را ببینم و روایتگر خدمتی باشم که این روزها به برکت نام حسین (ع) در همه جای این سرزمین برقرار است.
همه با هم برای امام حسین (ع)؛ از کودک ۳ ساله تا پیرمرد ۸۰ ساله
میدانستم به غیر از خانمهای صاحب خانه که عملا تدارکاتچی این آشپزخانه حسینی و خادمانش هستند، خانمهای دیگری در این آشپزخانه رفت و آمد ندارند که به همین دلیل هم از قبل با دختر صاحب خانه هماهنگ کرده بودم تا شرایط این حضور را برایم فراهم کند. گفته بودند کار کشیدن غذا از ساعت ۸ شب شروع میشود. به موقع رسیدم. ۲۰،۳۰نفری در تکاپو بودند؛ از کودک ۳ساله گرفته تا پیرمرد ۸۰ ساله. کار پخت غذا تقریبا تمام بود. صدای قل قل دیگهای قرمه سبزی و بوی برنجی که در حیاط پیچیده بود، خبر از آماده شدن غذا میداد. مثل همیشه درب حیاط کاملا باز بود، چون متصدیان این آشپزخانه معتقدند که آشپزخانه شان یک مکان انحصاری نیست و هرکس که دلش خدمت بخواهد، میتواند قدم در این مکان مقدس گذاشته و کاری انجام دهد، ولو با شستن یک فنجان چای یا کمک در هنگام کشیدن غذا.
با سلامی کوتاه وارد حیاط میشوم. چهره چندنفری برایم خیلی آشناست. آنها از درجه دارها و مسئولانی هستند که قرار بود عکس و مصاحبهای از آنها نگیریم. به همین خاطر به یک عرض ادب بسنده میکنم و بلافاصله سراغ دختر صاحبخانه میروم تا در این ماجراجویی تنها نباشم. در همان بدو ورود، پیرمردی که با لباس راحتی لبه پلهای نشسته و مشغول خوردن شله زرد است، نظرم را جلب میکند. در موردش پرس و جو میکنم؛ میگویند سرآشپز همین آشپزخانه است. پیرمردی ۸۰ ساله که طی سالهای سال، همه را نمک گیر غذای ارباب کرده و الان هم گرچه دیگر آن توان قبلی را ندارد، اما همچنان عاشقانه پای دیگ اباعبدالله میایستد و برای صدهانفر غذای نذری میپزد. دلم میخواهد به سراغش بروم و چندکلامی با او حرف بزنم، اما خستگی از چهره اش میبارد. غذایش آماده شده و مابقی کار را به جوانترها واگذار کرده تا کمی استراحت کند، بنابراین چند دقیقهای منتظر میمانم و سپس نزد او میروم تا راز سالها توفیق خدمت به اباعبدالله الحسین (ع) را از زبان خودش بشنوم.
آشپز ۸۰ ساله هیات: اگر زنده ام با معجزه خود آقاست
نامش حمزه علی سهرابی است و از ۱۵ سالگی یعنی همان موقع که آشپزی را شروع کرده، در هیاتها برای امام حسین (ع) نیز پخت و پز میکرده. حاج آقا سهرابی تمام زندگیش را مدیون اهل بیت (ع) میداند و میگوید: «آنقدر از امام حسین (ع) خیر و برکت دیدهام که نمیتوانم به تک به تک آنها اشاره کنم، اما این را بدانید که اگر امروز زنده هستم و میتوانم پای دیگ نذری بایستم، به لطف خود آقاست. من معجزه را با چشمانم دیده ام. در سن ۲۱ سالگی، دچار یک بیماری لاعلاج شدم و دکترها جوابم کردند، اما من هیچ وقت ناامید نشدم و روی تخت بیمارستان به ائمه توسل کردم. همان شب خواب عجیبی دیدم. امام حسین (ع) و اهل بیتش از حالم آگاه بودند و همان خواب هم مرا از مرگ حتمی نجات داد.» وقتی از جزییات آن خواب از حاج آقا سهرابی میپرسم، صدایش به لرزه میافتد و نمیتواند ادامه دهد. نمیخواهم او را اذیت کنم، اما با پشت دست، اشک هایش را پاک میکند و میگوید: «خواب دیدم در روستایمان هستم. گرچه آنجا دار و درخت ندارد و کاملا بیابانی است، اما در خواب من، همه جا سرسبز بود. تعدادی خانم نشسته بودند و آقایی برایشان سخنرانی میکرد. پشت سر همه، پای درختی نشسته و دست هایم را در جویی گل آلود میشستم. ناگهان همه خانمها به سمت من برگشتند و گفتند یا امام حسین (ع)، این آقا را نجات بده که صدایی بلند به آنها گفت او حالش خوب خوب است. همان لحظه آب جوی کاملا زلال شد و من از خواب بیدار شدم. یک روحانی در تخت کناری من بستری بود. به او گفتم دارم میروم، حالم خوب شده. پزشکم که خودش سید بود به سراغم آمد و وقتی از حالم باخبر شد، همه آزمایشاتم را تکرار کرد، اما در نهایت شگفتی، همه آزمایشات سالم بود و من بعد از ماهها توانستم به زندگی عادی برگردم و تا به امروز خادم امام حسین (ع) باشم.»
نماز جماعتهای اول وقت به برکت سیدالشهدا
حرف هایم که با حاج آقا تمام میشود، هنوز چند دقیقه تا اذان مغرب باقی مانده، آقای صاحبخانه که از قضا امشب خودش بانی هیات است، با ذکر یک صلوات، همه را برای نمازجماعت دعوت میکند. هرشب همین روند برقرار است. این آشپزخانه همه اش حرمت است و آیین هایش آموزنده. آنهایی که وضو دارند، برای خواندن نماز جماعت راهی زیرزمینی میشوند که هم خیریه است و هم محل برگزاری روضههای خانگی. بقیه هم یکی یکی آماده شده و به دوستانشان میپیوندند. صدای اذان از همان باندهایی که تا دقایقی قبل، مداحی پخش میکردند، همه جا را پر میکند تا به برکت نام اباعبدالله الحسین (ع)، نماز جماعتی دیگری به امامت یکی از خادمان هیات خوانده شود.
اینجا چاشنی غذای نذری، ذکر یاحسین (ع) است
حالا که همه نماز اول وقتشان را خوانده اند، پای دیگها میآیند تا کشیدن غذا را شروع کنند. صلوات بر محمد و آل محمد و یاحسین بلندی که لرزه بر اندام آدم میاندازد، گشایشگر درب دیگهایی است که حاجتمندان بسیاری به تبرک لقمهای از غذای آن امید بسته اند. پس از یاد کردن از درگذشتگان خصوصا خادمانی که دیگر در جمع نیستند، کشیدن غذاها شروع میشود. برخلاف خیلی از آشپزخانهها که فرصتی به کوچکترها داده نمیشود تا بیایند و رسم خدمت را بیاموزند، در اینجا حتی بچهها میتوانند متناسب با سن و سالشان کاری انجام دهند. در حین کشیدن غذا، یکی از جوانها که خودش هم مشغول کشیدن برنج است، ذکر یا حسین گرفته و میخواند: «یه عالمه گریه به روضه بدهکارم، تا خوب نشه زخمام دست برنمیدارم...» همه با او همصدا میشوند و غذاها با چاشنی ذکر حسین (ع)، عطر و بوی دیگری میگیرند. حیاط این خانه فقط یک آشپزخانه نیست؛ یک هیات تمام عیار است و آنقدر حسینی میشود که چندنفری به گوشه حیاط پناه میبرند تا با اباعبدالله خلوت کنند. این حال و هوا دوساعتی ادامه پیدا میکند تا درب آخرین غذاها بسته میشود. درست مثل زمان شروع کشیدن غذاها، با ذکر صلوات بر آل محمد و یاحسین بلند، کار به پایان میرسد.
خانم صاحبخانه: خدمت در راه سیدالشهدا همه اش عشق است و لذت
صاحبخانه چند سینی چای با دیسهای حلوا و شله زرد که آنها هم نذری هستند را به حیاط میآورد تا خادمان نفسی تازه کنند و برای عزاداری در هیات آماده شوند. البته این هیات بیشتر مختص به بانوان است و تعداد محدودی از آقایان یعنی تقریبا همانهایی که در آشپرخانه خدمت میکنند، به این هیات میآیند تا عزاداری شان، حسن ختامی برای یک روز خدمت در آستان سیدالشهدا باشد. به نظرم الان بهترین فرصت است تا گپی هم با صاحبخانه بزنم. خانم زنگنه و همسرش، سالهای سال است که حیاط خانه شان را دراختیار هیات کوچه قرار داده اند و ۱۰ شب تمام به خادمان حسین (ع) خدمت میکنند. خدمتی که از نگاه او همه اش عشق و لذت است و سختی، جایی در آن ندارد.
او میگوید: «طی دوسالی که کرونا بود و آشپزخانه برقرار نشد، در تمام روزها فقط گریه میکردم که چرا حیاط ساکت است و صدای صلوات و دیگ و قابلمه نمیآید؟ محرمهای این دوسال آنقدر سخت گذشت که اصلا قابل وصف نیست، اما به لطف خدا، امسال باز هم توفیق نصیبمان شد تا شاید بتوانیم خدمتی انجام دهیم.» او در ادامه به برکات این آشپزخانه اشاره کرده و ادامه میدهد: «تمام این بیست و چند سال گذشته، سرشار از برکات و عنایات برایمان بوده و لحظه لحظه اش عشق و لذت؛ هرچند که نمیتوانم و اجازه ندارم اشاره مستقیمی به این عنایات داشته باشم، اما واقعا همه زندگیمان را مدیون امام حسین (ع) و ائمه هستیم و در این ۱۰ شب، فرصتی داریم تا از پشت صحنه، خدمتگزار خادمان سیدالشهدا باشیم.»
آشپزی امشب هم به پایانش میرسد. درحالیکه غذاها به چندخانه آن طرفتر یعنی محل برپایی هیات میرود، کار شستن دیگها هم کم کم تمام میشود. یکی از جوانها که ظاهرا مسئول شستن ظرف هاست و در چندساعت گذشته، تمام مدت مشغول کار بوده، همه دیگها را مرتب سرجایشان قرار میدهد، حیاط را حسابی آب و جارو میکند و آماده رفتن میشود. او آخرین نفری است که از آشپزخانه بیرون میرود. موقع رفتن نگاهی به حیاط میاندازد و چند ثانیهای خیره میشود. نمیدانم در سرش چه میگذرد، اما شاید در دلش از خدا میخواهد که باز هم راه خدمت در این آشپزخانه را برایش هموار کند...