کد خبر: 1100982
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
لحظاتی از حال‌و‌هوای اسارت با نگاهی به کتاب «تابستان ۱۳۶۹»
بازگشت آزادگان به میهن اسلامی در ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ یکی از وقایع مهم مربوط به تاریخ دفاع مقدس است. رزمندگان پس از سال‌ها اسارت، با سربلندی و سرافرازی به کشور بازگشتند تا این روز به یک جشن ملی در تقویم کشورمان تبدیل شود.
آرمان شریف

بازگشت آزادگان به میهن اسلامی در ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ یکی از وقایع مهم مربوط به تاریخ دفاع مقدس است. رزمندگان پس از سال‌ها اسارت، با سربلندی و سرافرازی به کشور بازگشتند تا این روز به یک جشن ملی در تقویم کشورمان تبدیل شود. انتشارات سوره مهر با انتشار کتاب «تابستان ۱۳۶۹» به قلم مرتضی سرهنگی، گذری بر لحظه اسارت رزمندگان ایرانی داشته است. مروری بر بخش‌های این کتاب به خوبی بیانگر آن لحظات سخت برای رزمندگان است.

اسارت دختر ایرانی
معصومه آباد و ماجرای اسارتش را بسیاری از ما می‌دانیم. صبوری و مقاومت او در دوران اسارت ماجرا‌های زیادی دارد. وقتی خودروی سواری خانم آباد و دیگر نیرو‌ها مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد آن‌ها می‌فهمند که در چنگ دشمن اسیر شده‌اند.
معصومه آباد آن لحظات سخت را چنین روایت می‌کند: «دو دختر ۱۷ و ۲۱ ساله، یکی خواهر بهرامی با روپوش سرمه‌ای و مقنعه طوسی روشن و کفش‌های پرستاری و من با روپوشی خاکی رنگ و مقنعه قهوه‌ای و پوتین کی‌کرز در مقابل‌شان ایستاده بودیم و آن‌ها دور ما حلقه زده بودند... کلمه «بنات خمینی» و ژنرال را در هر جمله و عبارتی می‌شنیدم... گفتم: ما مددکار هلال احمریم...» و اینچنین چهار سال اسارت معصومه آباد شروع می‌شود.
در آمار رسمی اسیران ایرانی نام ۲۵ زن ثبت شده است که بیشترشان اهل خرمشهر بودند. از میان این زنان یک نفر به نام «زهرا خیریه» در آستانه بازگشت به کشور در خاک عراق از دنیا می‌رود و بعد‌ها پیکرش را به ایران می‌آورند. این رقم نشانی از حضور فعال زنان در دفاع مقدس دارد.
اسارت در قصرشیرین
آزاده محمود حمزه سرباز بود که جنگ شروع شد. خودش را به غرب کشور و بچه‌های سپاه قصرشیرین رساند. پس از روز‌ها مقاومت در این شهر، ششم مهر ۱۳۵۹ به همراه ۲۸ نفر دیگر از مردم قصرشیرین به اسارت عراقی‌ها درآمد. ششم مهر غوغایی در قصرشیرین به پا بود. صدای رگبار و انفجار گلوله تانک‌های بعثی از میان صدای جیغ و فریاد مردم می‌گذشت و دلهره‌ای عجیب در دل آدم می‌انداخت.
بعثی‌ها کنترل شهر را در دست گرفته و همه چیز را زیرنظر گرفتند. بعثی‌ها مردم را از خانه‌هایشان بیرون می‌کشند و به مسجد شهر می‌برند. آنجا چیزی حدود ۲۰۰ نفر جمع شده‌اند. نیرو‌های عضو کومله و دمکرات نیز آنجا حضور داشتند تا پاسداران و ارتشی‌ها را شناسایی کنند. آن‌ها حمزه را شناسایی می‌کنند و به عراقی‌ها می‌گویند: «هذا حرس خمینی» محمود حمزه دیگر به اسارت بعثی‌ها درآمده است.
اسارت با بدنی مجروح
جعفر ربیعی با بدنی مجروح به اسارت دشمن درمی‌آید. او صبح روز ۲۲ بهمن وقتی پس از یک بیهوشی نسبتاً طولانی چشم‌هایش را باز می‌کند، متوجه نظامی‌هایی با کلاه قرمز در کنارش می‌شود. وقتی نیرو‌های بعثی متوجه می‌شوند، ربیعی زنده است، با تعجب دور او جمع می‌شوند و نگاهش می‌کنند.
«درد زخم‌ها و تشنگی از یک طرف، دیدن سرباز‌های عراقی از طرف دیگر، باعث شده بود درد‌ها فراموشم شود. در آن موقعیت دستپاچه بودم و ترس وجودم را گرفته بود... به ذهنم رسید اولین کار آن‌ها گرفتن اطلاعات لازم از مواضع و اهداف نیرو‌های ما خواهد بود... از همان لحظه احساس کردم نحوه مبارزه را باید عوض کنم، تا آن موقع که با سلاح گرم می‌جنگیدم و می‌دانستم باید قلب دشمنان ملت و اسلام را نشانه بگیرم، ولی حالا باید چه می‌کردم...»
بعثی‌ها به دنبال استفاده تبلیغاتی از اسیران مجروح ایرانی بودند و ربیعی به هیچ عنوان قادر به همکاری نبود. وقتی نیرو‌های دشمن موفق به انجام هدف‌شان نمی‌شوند، با مشت و لگد بر پیکر مجروح اسیر ایرانی می‌زنند و شروع به توهین به او و اعتقاداتش می‌کنند. پس از آن اسارت ربیعی به همراه چند رزمنده مجروح دیگر شروع می‌شود. او تا سال ۱۳۶۴ در اسارت دشمن ماند و پس از آن به همراه ۱۲۰ اسیر معلول و مجروح دیگر با اسرای بعثی در چهار مرحله مبادله می‌شود و به کشور برمی‌گردد.
هر آزاده‌ای روایت منحصربه‌فردی برای گفتن دارد و این تنها بخشی از این خاطرات بود. لحظه اسارت و آن شوک اولیه، سخت‌ترین لحظه‌ای بود که بیشتر آزادگان تجربه کردند. اما آنان پس از گذشت مدتی کوتاه توانستند بر این شوک و شرایط جدید فائق بیایند و با ایمان و اعتقادات‌شان، دوران اسارت را به جایی برای خودسازی تبدیل کنند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار