کد خبر: 1105118
تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
آل‌احمد از «یک چاه و دو چاله» زندگی‌اش می‌گوید
برای آنان که تجربه جلال آل‌احمـد را می‌جویند، خواندن «یک چاه و دوچاله» او یک فریضه است. شناختی از چند تن از متولیان فرهنگ معاصر به دست می‌دهد که کم‌بدیل می‌نماید. او بن‌بست‌های خود با این افراد را برای تاریخ به ودیعت نهاده است، البته ناشر در صدر این جزوه، زندگینامه خودنوشت جلال را قرار داده که خواننده بداند چه کسی قصه‌گوی خویش شده است: «این قلم از سال ۱۳۲۳، تا به حال دارد کار می‌کند
محمدرضا کائینی

برای آنان که تجربه جلال آل‌احمـد را می‌جویند، خواندن «یک چاه و دوچاله» او یک فریضه است. شناختی از چند تن از متولیان فرهنگ معاصر به دست می‌دهد که کم‌بدیل می‌نماید. او بن‌بست‌های خود با این افراد را برای تاریخ به ودیعت نهاده است، البته ناشر در صدر این جزوه، زندگینامه خودنوشت جلال را قرار داده که خواننده بداند چه کسی قصه‌گوی خویش شده است: «این قلم از سال ۱۳۲۳، تا به حال دارد کار می‌کند. گاهی مرتب و گاهی نه به ترتیبی. گاهی به فشاری درونی و الزامی و اغلب بنا به عادت. بیشتر موظف یا به گمان ادای وظیفه‌ای. اما نه هرگز به قصد نان خوردن. آن که صاحب این قلم است، فکر کرده بود که هر چه پدرش از راه کلام خدا نان خورد، بس است و دیگر نباید از راه کلام خدا نان بخورد، چراکه سروکار او با کلام خلق است و شاید به همین دلیل معلم شد، در ۱۳۲۶. اما همین صاحب قلم مخفیانه به من گفته است که با همه دعوی با هوشی، دو سه بار پایش به چاله رفته که یکبارش خود چاهی بود و گرچه بابت این دو سه لغزش، آنچه باید شلاق خورده که: بله، این تو هم تخم دو زرده‌ای نیست و الخ... تو هم ته همان کرباسی هستی که دیگران سرش و غیره...، اما من می‌دانم که هنوز بابت این دو سه لغزش، او به خودش سرکوفت می‌زند و حالا آمده مرا شاهد گرفته و خودش کناری نشسته و قلم را سپرده دست من. همچو شلاقی. می‌دانیم که صاحب این قلم عادت دارد که در سفر‌های ناهموار ناهنجار، گاهی شلاقی به تن خود بزند و این بار در سفری بسیار کوتاه و سخت بهنجار و بر صفحه نرم این کاغذ و شلاق؟ همین قلم...».
نخستین چهره‌ای که او در این وجیزه، اوصافش را روی دایره ریخته، همایون صنعتی‌زاده است. او در واگویه بخشی از ماجرا، می‌نویسد: «چاه، تجربه با همایون صنعتی‌زاده بود، مباشر بنگاه فراکلین. این آدم را از سال ۱۳۲۴ می‌شناسیم. وقتی منشی تشکیلات کل حزب توده بودیم (من و صاحب این قلم) وردست کامبخش و او چاپار حزب بود میان تهران و اصفهان و شیراز. شاید هم یزد و کرمان. درست به خاطرمان نیست. ناچار باید همدیگر را می‌شناختیم. او جوانی بود پرحرکت و باهوش و ناچار بی‌آرام. مجموعه مشخصات یک چاپار که اگر به شهر می‌آمد، باید دلال بشود و شد و بدتر این بود که او در علی‌آباد این اباطیل، شهری سراغ کرده بود و ناچار دلبستگی و از این حرف‌ها و سور و دیگر قضایا و پولدار بود و صفحات مزقان می‌خرید...».
آل‌احمد در موضعی دیگر، سخن از ابراهیم گلستان را به میان کشیده است، با مطلَعی اینچنین: «چاله را گلستان در راه این قلم کند. از تجربه با همایون این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد. از حساب تیراژ بزرگ و درآمد و ناشر مغبون و از این مزخرفات. اما با گلستان این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستی‌ها نیز باید جدا کرد. دوستی آمیزاد را از تنهایی درمی‌آورد، اما قلم او را به تنهایی برمی‌گرداند. به آن تنهایی که جمع است. به بازی قدما. قلم این را می‌خواهد که چه مستبدی است. دوستی ترا و رعایت ترا هیچ کس تحمل نمی‌آورد. با گلستان نیز از همان سال‌های ۲۴ و ۱۳۲۵ آشنا بودیم. در همان ماجرا‌های سیاسی. او اخبار خارجی رهبر را درست می‌کرد و این قلم مجله مردم را می‌گرداند و دیگر کار‌های مطبوعاتی پراکنده...».

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار