آخرین روز شهریور ۱۳۵۹ برای مردم ایران با یک اتفاق بزرگ همراه شد. حمله سراسری ارتش بعث عراق به کشور مردم را در شوک بزرگی فرو برد. در زمانی که کمتر از دو سال از وقوع انقلاب اسلامی میگذشت، سازماندهی نیروهای نظامی کار سختی به نظر میرسید. اما در چنین شرایطی، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی، آمادگی خود را نشان داد و نقش مهم و حیاتیاش را ایفا کرد. خلبانان ارتش خودشان را به پایگاههای نیروی هوایی رساندند و آمادگیشان جهت مقابله با تهاجم دشمن را اعلام کردند.
ادای دین به میهن
صدام از قدرت و مهارت خلبانان ایرانی آگاهی داشت ولی تصورش را نمیکرد که آنها خیلی زود برای دفاع از کشورشان بسیج شوند. «محمدرضا کرم» نیز یکی از خلبانانی بود که همراه دیگر نیروها در همان نخستین ساعتهای شروع جنگ به پایگاه رفت و آمادگیاش را به فرماندهان اعلام کرد.
محمدرضا پس از دریافت مدرک دیپلم، به دلیل علاقه زیادی که به خلبانی داشت وارد نیروی هوایی شد و به خاطر استعدادی که در علوم مقدماتی و فنون پرواز داشت برای تکمیل دوره تخصصی به امریکا رفت و پس از گذراندن این دوره به ایران بازگشت. از امریکا که برگشت انقلاب پیروز شده بود.
محمدرضا عاشق خلبانی بود و پرواز را با عمق جانش دوست داشت. در تمرینات نیز جزو خلبانان برتر بود و قدرتش در پرواز بر کسی پوشیده نبود ولی او یک مشکل بزرگ در این راه داشت و آن بیماری معدهاش بود. گاهی معده دردهایش شدید میشد و امانش را میبرید.
به خاطر بیماری شدید معده پزشکها شهید کرم را از پرواز منع کرده بودند ولی زمانی که خبر تهاجم عراق را شنید به سرعت راهی شد. آن زمان دیگر بیماری و ناراحتی معده برایش مهم نبود و تنها به یک چیز فکر میکرد. میدانست در شرایط جنگی وضعیت معدهاش بدتر خواهد شد و تمام دردها را برای یک هدف بزرگ و متعالی به جان خرید. همسرش وقتی از تصمیم محمدرضا مطلع شد به او گفت: «شما اجازه پرواز نداری و دکتر شما را از پرواز منع کرده است.»، اما محمدرضا آماده پریدن بود و در جواب چنین گفت: «نمیشود که پرواز نکنم، به خاطر چنین روزهایی من را تربیت کردهاند و الان کشور به ما احتیاج دارد. ما به این آب و خاک دین داریم.»
محمدرضا کرم زندگی مشترکش را تازه شروع کرده بود. او سال ۱۳۵۷ زندگی مشترکشان را در پایگاه هوایی بوشهر آغاز کرد و شهریور ۱۳۵۹ تنها فقط یک سال و نیم از این زندگی میگذشت. زندگی گرم و شیرینی داشت و دل کندن از این همه شیرینی و حلاوت کار سختی بود. همچنین پسرش علیرضا هم چند ماهه بود و تمام اینها کار محمدرضا را برای رفتن سخت میکرد.
همسر نگرانیهای زیادی از بابت رفتن محمدرضا داشت. میترسید او برود و دیگر نیاید. هزار فکر مختلف در سرش میچرخید. بدون محمدرضا زندگی چگونه خواهد شد؟ از اینکه بخواهد فرزندش را به تنهایی بزرگ کند، نگرانی داشت. با وجود تمام نگرانیهایش، میدانست که شرایط کشور بحرانی و جنگی است و شوهرش باید برای دفاع از کشورش کاری کند.
بیخبری از همسر
پیش از رفتن شهید کرم قول میدهد همسرش را بیخبر نگذارد. او با این قول، خودش را به پایگاه میرساند و پروازهایش را شروع میکند تا اینکه پنجم مهر میرسد و دیگر هیچ خبری از محمدرضا نمیشود. هیچ تماسی با خانه نمیگیرد و خبری از حالش نمیدهد. به نظر میرسد اتفاقی افتاده باشد.
پس از چند روز بیخبری، همسر شهید مشغول تماس با پایگاه بوشهر میشود. وضعیت آشفته کشور و شلوغی خطها، امکان برقراری تماس را سخت میکند. آن زمان به دلیل محدودیت وسایل ارتباطی به سختی میشد با شهرهای دیگر ارتباط برقرار کرد. دلشوره و نگرانیهای همسر یک طرف، سختیهای تماس با یک شهر دیگر طرفی دیگر! در پایگاه بوشهر به همسرش گفتند محمدرضا برای مأموریتی به شیراز رفته است، اما پیگیریها در شیراز هم نشانی از شوهر خلبانش نمیداد.
در شیراز به خانواده شهید میگویند محمدرضا کرم به پایگاهی در تهران فرستاده شده ولی او در تهران هم نبود. همسر شهید، خسته و کلافه از این بیخبری و پیگیریهای مداوم، با ناراحتی به فرمانده پایگاه بوشهر میگوید چرا هیچ خبری از آقای کرم نیست و دلیل این سرگردانی او چیست؟ به او پاسخ میدهند اگر شوهرش در یکی از پایگاهها باشد با او تماس میگیرند و اطلاع میدهند.
فرمانده پایگاه اطلاعات دیگری هم میدهد. او میگوید این خلبان روز پنجم مهر چند پرواز داشت و خسارت زیادی به اهداف دشمن بعثی وارد کرد. کرم با منهدم کردن یکی از پلهای مهم بصره مواضع دشمن را درهم شکست. آخرین پروازش برای ساعت هفت شب بود و پس از آن خلبان کرم دیگر برنگشت و کسی خبری از او نداشت. به همسر شهید گفتند به خاطر همین بیخبری مدتی طول دادیم و گفتیم شاید پیاده نظام ایشان را پیدا کند و خبری از سرهنگ کرم به دست بیاید، اما تا آن لحظه هیچ کس خبری از خلبان محمدرضا کرم نداشت.
پسرش علیرضا هنوز یک سالش نشده بود و پدر نتوانسته بود برای فرزندش جشن تولد یک سالگی بگیرد. تمام تلاش مادر هم شده بود یافتن نشانی از محمدرضا. برخی میگفتند محمدرضا اسیر شده، برخی دیگر از شهادتش میگفتند و در آخر هیچ کدام از این حرفها درست نبود.
تشابه عجیب مشخصات
در یکی از همین روزها به خانواده شهید زنگ زدند و گفتند برای تحویل پیکر شهید به شیراز بیایند. خانواده خیلی سریع خودشان را از همدان به شیراز رساندند و در کمال ناباوری و تحیر با موضوعی عجیب مواجه شدند. در میان خلبانان نیروی هوایی با خلبان دیگری به نام محمدرضا کرم مواجه شدند که نام پدر، نام مادر، شماره شناسنامه، تاریخ تولد و حتی روز شهادتشان شبیه به هم بود.
تمام اطلاعات این دو نفر شبیه به هم بود جز یک مورد و آن هم محل تولد بود. شهید محمدرضا کرم متولد خرمشهر بود و شهیدی که تازه پیکرش پیدا شده در شیراز به دنیا آمده بود. مثل اینکه هر دو خلبان در زمان حیات با همدیگر دوستی داشتند و هم را میشناختند.
خانواده کرم بدون یافتن اطلاعی از شهیدشان به همدان برمیگردند. دوباره همان حرف و حدیثهای نه چندان موثق شروع میشود. گاهی میگفتند محمدرضا کرم اسیر شده و گاهی دیگر گفته میشد او را روی برانکاردی در خرمشهر دیدهاند، اما نمیشد به هیچ کدام از این حرفها اطمینان کرد.
زمانی که آزادگان به کشور بازگشتند، خانواده شهید امید زیادی به آمدن محمدرضا داشتند. وقتی آنها جهت آمدن پیگیری کرده بودند، به آنها گفته بودند محمدرضا کرم خلبان نیروی هوایی در یکی از اتوبوسهاست، ولی هنگامی که آزادگان به کشور آمدند هیچ خبری از محمدرضا نبود.
اعلام قطعی شهادت
این بیخبری و انتظار سختترین کار برای خانواده شهید کرم بود. آنها چندین سال چشم به در دوختند تا خبری از شهیدشان بیاید ولی هیچ خبری نیامد که نیامد. خدا میداند آنها در آن روزهای طولانی انتظار کشیدن چه کشیدند. همسر شهید روزی صد مرتبه میمرد و زنده میشد تا بلکه خبری از عزیزش پیدا کند. تا قبل از اعلام قطعی شهادت، او همچنان امیدوار به بازگشت شوهرش بود.
در نهایت پس از ۱۵ سال شهادت قطعی محمدرضا کرم را اعلام کردند. شواهد اینطور نشان میداد که دشمن هواپیمای شهید کرم را هنگام بازگشت در میان رگبارهای پدافند عراقی مورد اصابت قرار میدهد و شهید کرم مجبور میشود از هواپیما بیرون بپرد. طبق شواهد او ابتدا اسیر میشود.
مادر شهید در این باره میگوید: «خیلیها به ما گفتند محمدرضا اسیر شده است. آقای بکلری و خسروی هم او را در اردوگاه دیده بودند و به من گفتند هنگام اسارت پایش هم شکسته بود. اما او هیچ وقت نیامد و بعد از کلی دوندگی به ما گفتند محمدرضا جاویدالاثر است و او را شهید محسوب کنید. به ما گفتند اتوبوسی که محمدرضا در آن بوده به لب مرز میآید، گویا یکی از اسرا هنگام پایین آمدن خاک ایران را میبوسد و به صدام ناسزا میگوید. بعثیها هم اسرا را برگردانده و بعد از آن خبری از هیچ کدام از آن عزیزان نمیشود.»
شهید کرم با وجود خطری که پرواز برای سلامتیاش داشت، خود را موظف به دفاع از کشور دانست و در نخستین روزهای جنگ، تمام سختیها را به جان خرید و صحنه را خالی نکرد. امسال ۴۱ سال از شهادت و جاویدالاثری محمدرضا کرم میگذرد و خانواده شهید امیدوارند تا خبری مبنی بر تفحص یا پیدا شدن پیکر شهید شود. شهید محمدرضا کرم با شجاعت تمام با دشمن بعثی جنگید و در نهایت مظلومیت به شهادت رسید. اگرچه پیکر شهید همچنان مفقود است ولی نام این خلبان شجاع در ذهن مردم ایران پررنگ میدرخشد.