ساعت هشت و چهلوپنج دقیقه شامگاه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱ سه نفر از حافظان امنیت به نامهای بسیجی شهید محسن حمیدی، بسیجی شهید محمدحسین کریمی و سرهنگ شهید اسماعیل چراغی از نیروی انتظامی، مشغول باز کردن مسیر تردد مردم در محله خانه اصفهان بودند که از سوی راکبان موتور سوار با سلاح جنگی مورد حمله قرار میگیرند. محسن اولین نفر از این جمع است که دقایقی پس از این حادثه در مسیر بیمارستان شهید میشود. بعد نوبت به محمد حسین میرسد و روز بعد نیز اسماعیل چراغی به قافله شهدا میپیوندد. شهید حمیدی متاهل و دارای یک پسر ۱۰ ساله بود. برادرش جواد در گفتگو با ما میگوید که اخوی وضع مالی چندان خوبی نداشت و از نسل همان مستضعفانی بود که انقلاب اسلامی ایران سالهاست روی دوششان حفظ شده است. محسن یک بسیجی بود و بسیج پلهای شد تا او را به عرش اعلاء رهنمون سازد.
برادرتان متولد چه سالی بودند؟ در یک سایتی ایشان را پنجاه و چند ساله معرفی کرده بودند؟
برادر من متولد سال ۱۳۶۱ بود. در خانواده سه برادر بودیم. من کوچکترین پسر خانواده هستم. متولد سال ۱۳۷۰ و ۹ سالی از شهید کوچکترم.
آقا محسن در چه خانواده و جوی بزرگ شد؟
ما یک خانواده مذهبی داریم. مرحوم پدرم حاج اصغر حمیدی یک دورهای پاسدار بود و چند بار به صورت بسیجی به جبهه رفته بود. مادرمان هم زن مؤمنهای هست و از همان کودکی سعی میکرد ما را مذهبی و انقلابی بار بیاورد. شکر خدا در محیط مساجد رشد کردیم و اخوی سالها در بسیج خدمت کرد و عاقبتی مثل شهدا پیدا کرد.
شغل شهید چه بود؟
برادرم چند شغل را تجربه کرده بود. یک مدتی در باطریسازی و برق خودرو کار میکرد. بعد به کار ساختمانی ورود کرد و نهایتاً هم در یک شرکت مشغول کار شده بود.
پس به نظر میرسد یک زندگی معمولی از لحاظ درآمد داشت؟
میتوانم بگویم سطح زندگیاش از متوسط هم پایینتر بود. از همان قشری بود که انقلاب را به پیروزی رساندند و در دفاع مقدس و دیگر حوادث، بار اصلی آن را به دوش گرفتند و حفظش کردند.
روحیات اخلاقی شهید چطور بود؟ در بسیج چه مسئولیتی داشت؟
آقا محسن بچه درست و پاکی بود. دست به خیر هم داشت. اگر کسی از ایشان کمکی طلب میکرد، به او نه نمیگفت. در حد وسعش سعی میکرد مشکل آن شخص را برطرف کند. روحیاتش مثل بسیجیهای زمان جنگ بود. از سالها پیش داوطلبانه در بسیج خدمت میکرد و یک مدتی در حوزه مقاومت ۱۶ بود و بعد به حوزه ۱۰ رفت. این اواخر مسئولیت آماد و پشتیبانی یگانهای بسیج را برعهده داشت. البته همه اینها به صورت داوطبانه بود و مواقعی که سرکار حضور نداشت در بسیج خدمت میکرد.
شما ۹ سال از اخوی کوچکتر بودید، رابطه برادریتان چطور بود؟
بیشتر از آنکه برادر باشیم با هم دوست بودیم. هر جا من گیر میکردم او به کمکم میآمد و هرجا او برایش مشکلی پیش میآمد من سعی داشتم باری از دوشش بردارم. در طول زندگی و مراحل مختلف و حتی حضور در بسیج و حوادثی که شب شهادتش رخ داد، همیشه و همه جا با هم بودیم.
یعنی شما هم شب حادثه پیش برادرتان بودید؟
من فقط دو یا سه دقیقه بعد از تیرخوردن آقا محسن و دوستانش به محل حادثه رسیدم. آن شب آنها به فلکه نگهبانی خانه اصفهان رفته بودند و آنجا به دستور فرمانده یگانشان استقرار پیدا میکنند. گویا اغتشاشگرها چند تایر و سطل آشغال و از این چیزها آتش زده و وسط خیابان گذاشته بودند. اخوی و دو همراهش (شهیدان کریمی و چراغی) میروند تا تایرهای آتش گرفته را از وسط خیابان بردارند. هنوز چند قدمی از موتورهایشان که گوشهای پارک کرده بودند فاصله نمیگیرند که ناگهان چند نفر با موتور از راه میرسند و با اسلحه جنگی به سمتشان شلیک میکنند. من آن موقع ملک شهر بودم. از بیسیم میشنیدم که میگفتند محله خانه شلوغ شده و نیاز به نیروی کمکی است. بعد اعلام شد که آنجا با اسلحه جنگی تیراندازی شده. خیلی تعجب کردم. من سریع به سمت محله خانه رفتم. به فلکه خانه رسیده بودم که دوستم زنگ زد و پرسید کجایی؟ گفتم نزدیکم و الان میرسم. ایشان گفت نیا برادرت تیر خورده است! نمیخواست با آن صحنه روبهرو شوم. تا این خبر را شنیدم سریعتر آمدم و دیدم که فقط چند دقیقه از حادثه گذشته و پیکر برادرم و دوستانش غرق خون است. اخوی هنوز زنده بود. وقتی پیکرش را داخل ماشین گذاشتیم تا به بیمارستان برسانیم، وسط راه به شهادت رسید. آقای کریمی در بیمارستان شهید شد. گویا آنجا پزشکان سعی کرده بودند ایشان را احیا کنند که متأسفانه ممکن نشد و او هم به شهادت رسید. روز بعد هم که سرهنگ چراغی شهید شد.
برادرتان صاحب همسر و فرزند بودند؟
ایشان چند سالی میشد که ازدواج کرده بود. یک پسر ۱۰ الی ۱۱ ساله هم به نام آرشام دارد که در کلاس پنجم درس میخواند.
الان اوضاع روحی آرشام و همسر شهید چطور است؟ من کلیپی از صحبتهای مادرتان هم دیدم، حاج خانم حال شان چطور است؟
ساعت یک ربع به ۹ شب چهارشنبه هفته پیش (۲۵ آبان) این اتفاق افتاد و الان که ما داریم با هم صحبت میکنیم هنوز یک هفته از ماجرا نگذشته است. طبیعی است که اوضاع خانه هنوز مساعد نیست. پسر شهید سن کمی دارد و شبها بهانه پدرش را میگیرد. خیلی به بابا وابسته بود. همسر برادرم و همچنین مادرمان هم اوضاع روحی مساعدی ندارند. ما اصلاً تصور شهادت آقا محسن را نمیکردیم. هنوز باورمان نشده که این اتفاق برای او افتاده است.
قاتلان اخوی و دو همراه ایشان دستگیر شدند؟ نظر شما در خصوص اینطور حرکتها و به رگبار بستن عاملان امنیت چیست؟
آن طور که مسئولان گفتهاند هر شش نفر عامل اصلی این جنایت تروریستی دستگیر شدهاند. به نظر من اینها از مردم نیستند. یک معترض هر چقدر هم ناراحت باشد نمیتواند روی هموطنش اسلحه بکشد و او را به رگبار ببندد. اینها از مردم نیستند. ما سالهاست در این کشور کنار هم زندگی میکنیم. با هر طرز فکری همیشه کنار هم بودیم. اختلاف نظر درست، ولی جنایتی این چنینی دیگر کار مردم عادی نیست. مسلماً امثال این تروریستها قصد دارند از نارضایتی بخشی از مردم استفاده کنند و ایران را به آشوب بکشند و جنگ داخلی راه بیندازند. باید جلوی این افراد گرفته شود.
واکنش مردم نسبت به شهادت برادرتان و دو شهید دیگر اغتشاشات اصفهان چه بود؟
تصاویر تشییع پیکرشان وجود دارد. خود ما اصلاً باور نمیکردیم که مردم این طور از شهدا استقبال کنند. هر سه این شهدای بزرگوار در یک روز تشییع شدند و در جاهای مختلف دفن شدند. مردم واقعاً سنگ تمام گذاشتند. خیلیها به ما مراجعه میکردند و تسلیت میگفتند که ما آنها را نمیشناختیم. همین رفتار مردم با موضوع شهادت این بچهها نشان میدهد که صف مردم با اغتشاشاگرها و تروریستها جدا است.
پس شهادت اخوی توانست عدهای را نسبت به حقایق شرایط کنونی توجیه کند؟
بله، همین طور است. در تشییع پیکر آقا محسن افرادی دیده میشدند که شاید از طرز پوشششان این طور برمیآمد که نظرات مخالف یا متفاوتی دارند. اما آنهایی که برادرم را میشناختند (با هر طرز فکری) گریه میکردند و میگفتند که حیف از چنین شخصی که اینطور مظلومانه به شهادت برسد. آقا محسن مردمدار بود و هر کاری که از دستش برمیآمد برای دیگران انجام میداد. این صفتش باعث شده بود بین دوستان و اقوام و آشناها از محبوبیت زیادی برخوردار باشد.
یک سری شباهتهایی بین حادثه تروریستی اصفهان و ایذه دیده میشود. به عنوان کسی که یکی از اعضای خانوادهاش به شهادت رسیده، چه تحلیل یا نگاهی به این موضوع دارید؟
این حوادث یکی در اصفهان و آن یکی در ایذه شاید کیلومترها دورتر از هم بودند، اما عیناً یک جور اتفاق افتادند. شهادت برادرم و دوستانش در شامگاه ۲۵ آبان و حادثه ایذه در غروب همین روز رخ داد. هر دو هم توسط راکبان موتور سوار و با اسلحه جنگی. منتها، چون در اصفهان تروریستها دو بسیجی و یک نیروی انتظامی را به شهادت رساندند، نسبت به این قضیه ابراز خوشحالی کردند. اما در ایذه حرکت کورشان منجر به شهادت یک کودک شد (کیان پیرفلک) بنابر این سریع موضعشان را عوض کردند و آن را به گردن نیروهای خودی انداختند. به نظر من هر دوی این حادثه را گروههای ضد انقلاب و داعشی مسلک انجام دادند و متأسفانه یک عده هم با رسانههای بیگانه هم صدا شدند و واقعیت امر را در حادثه ایذه کتمان کردند. خدا جای حق نشسته و نهایتاً دروغها برملا میشود.
پیکر شهید حمیدی کجا دفن شد؟
ایشان را در گلزار شهدای اصفهان و قطعه مدافعان حرم دفن کردیم. خودش هم دوست داشت مدافع حرم شود.
اتفاقاً سؤال بعدیام این بود که آیا شهید حمیدی برای رفتن به جبهه دفاع از حرم اقدامی صورت داده بود؟ یا تمایلی داشت که مدافع حرم شود؟
اخوی قبل از تولد فرزندش چند بار تلاش کرد که به این جبهه اعزام شود. اما چون قبلاً یک تصادفی داشت و میلهای در پایش گذاشته بودند، مسئولان قبول نکردند و اعزامش به تعویق افتاد. بعد هم که پسرش به دنیا آمد، به خاطر اینکه فرزند کوچک داشت باز هم مقابل رفتنش مانع تراشی شد و اخوی موفق نشد به جبهه دفاع از حرم اعزام شود. اما چون دلش با آن جبهه و رزمندههایش بود، خدا کاری کرد که پس از شهادت، پیکرش در قطعه مدافعان حرم دفن شود.
کسی که سالها در بسیج خدمت کند و اقدام به اعزام برای دفاع از حرم کند، قاعدتاً شوق شهادت داشت. پیش آمده بود که از شهادتش حرفی بزند؟
اخوی عاشق شهادت بود. همیشه میگفت انشاءالله اجرم را بگیرم و پایان مأموریتم با شهادت باشد. به نظر من استمرار حضور آقا محسن در بسیج و اخلاصی که در این کار داشت، پلهای برای شهادتش شد. اینکه میگویند خدا گلچین میکند، من عیناً در زندگی و شهادت برادرم دیدم. مجموعه رفتارهای او و دیگر شهدا است که آنها را لایق لباس تک سایز شهادت میکند.
شهید حمیدی به لحاظ ولایتمداری چه خصوصیاتی داشت؟
بسیار حضرت آقا را دوست داشت و هر بار که ایشان سخنرانی داشتند، مینشست و از تلویزیون سخنان آقا را تا آخر گوش میداد. حتی به خاطر علاقهاش به رهبری دو بار به تهران سفر کرد و در دیدارهای عمومی حضرت آقا حضور یافت. حضورش در کف میدان مبارزه با اغتشاش و ناامنیها هم به خاطر عشقش نسبت به حضرت آقا و سرنوشت این کشور و نظام نشئت میگرفت.
آخرین دیدارتان با اخوی کی بود؟
آخرین بار ظهر روزی که به شهادت رسید او را دیدم. به من گفت کاپشنم کثیف شده اگر میشود کاپشنت را بده تا بپوشم. قبول کردم و به او دادم. وقتی از هم خداحافظی کردیم هرگز فکرش را نمیکردم که این آخرین دیدار ما باشد. برادرم تنها چند ساعت بعد در همین شهر اصفهان شهید شد. بارها به آن صحنه فکر میکنم که وقتی بالای سرش رسیدم، هنوز جانی در بدن داشت. اما شرایطش طوری نبود که بتواند حرف بزند. دقایقی بعد هم که داخل ماشین و در مسیر بیمارستان شهید شد.
به نظر میرسد رابطه قلبی محکمی بین شما دو برادر بود؟
مثل دو دوست بودیم. جالب است که تاریخ تولد ما هم یکی بود. ایشان ۲۹ آبان سال ۶۱ به دنیا آمد و من درست ۹ سال بعد یعنی ۲۹ آبان سال ۱۳۷۰ به دنیا آمدم. اخوی در همان ماهی که متولد شده بود به شهادت رسید. در واقع شهادتش هم یک تولد دوباره بود. درست روز تولدش هم دفن شد.
یعنی همان ۲۹ آبان که سالروز تولدش بود، پیکرش را به خاک سپردند؟
بله، اتفاق عجیبی در زندگی آقا محسن است. انگار که دنیا آمده بود تا جسمش دقیقاً ۴۰ سال در این دنیای خاکی حضور داشته باشد. ۲۹ آبان ۶۱ به دنیا آمد و شامگاه ۲۵ آبان به شهادت رسید و در چهلمین سالروز ولادتش؛ روز ۲۹ آبان ۱۴۰۱ پیکرش به خاک سپرده شد. رفت تا ستاره دیگری به آسمان ستارههای این مرز و بوم اضافه شود.
سخن پایانی.
ما همه مردم یک کشور هستیم. با هر طرز فکر و گرایشی همدیگر را تحمل میکنیم. اما متأسفانه یک عده هستند که از دایره مردم خارج شدهاند. الان شماره اخوی دست من است. برخی زنگ میزنند یا پیامهای تهدیدآمیز ارسال میکنند. حتی به حجله برادرم رحم نکردند و آن را به آتش کشیدند. اینها دیگر از جرگه مردم خارج شده است. نباید به آنها میدان داده شود. همه مردم با گرایشهای مختلف باید با هم متحد بشوند و دسیسههای دشمن و تفرقه افکنان را به خودشان برگردانند. چه آقا محسن چه شهید کریمی یا شهید چراغی و دیگر شهدای مدافع امنیت، جانشان را برای این کشور دادند و باید قدر این خونها را بدانیم و اسیر تبلیغات دشمن نشویم.