سرویس سیاسی جوان آنلاین-پرونده زیمومنانه: «دکتر احمد توکلی، نماینده و وزیر سابق طی گفتگویی با ماهنامه آفتاب زندگی در مرداد ماه ۹۵ ضمن تعریف ماجرای ازدواجش درباره وضعیت زندگی خود توضیحاتی داد. او بیان کرده است:
من و همسرم زبانزد همه فامیل و دوست و آشنا هستیم که همیشه دوران نامزدیمان ادامه دارد... هنگام ازدواجم، یک خواستگاری ویژه از همسرم داشتم. دانشجوی مذهبی بودم و مادرم اصرار داشتند دخترخالهام را که همبازی کودکیهای من بود، انتخاب کنم. من گفتم باید بررسی کنم که آیا این خانم انقلابی است یا نه و اصلاً حاضر است با من زندگی کند؟ کتابخانهای درست کردم و از برادرخانمم «حسین» خواستم تا قسمت کتابخانه خانمها را به خواهرش بسپارد که دیدم در این آزمایش موفق بود. بعد از مدتی شنیدم که خواستگاری مهندس، اما غیرمذهبی دارد. با خودم گفتم آزمایش خوبی است. اگر جواب مثبت به این خواستگارش بدهد، معلوم میشود که به درد من نمیخورد، اما شنیدم که گفت من حاضرم همسر یک رفتگر ساده بشوم، اما همسر فرد غیرمذهبی نمیشوم.
یک دفتر ۴۰برگ خریدم و ۲۳ صفحه مطلب نوشتم. پشت صفحات را هم سفید باقی گذاشتم و برای ایشان توضیح دادم که من دوبار بازداشت شدهام که پدر و مادرم خبر ندارند و در آینده هم به مبارزاتم ادامه خواهم داد و اینکه خیال نکن با یک دانشجوی مهندسی برق دانشگاه شیراز ازدواج کردهای، چراکه من در مسیر مبارزهام ممکن است اخراج شوم یا حتی به زندان بروم یا کشته شوم، چون پیرو آیتالله خمینی هستم. تأکید کردم من زندگی سادهای خواهم داشت و مبل و فرش برای خانهام نمیخرم. در بقیه صفحات هم از آیات قرآن و احادیث و تربیت فرزندان مطالبی را نوشتم. دفتر را برداشتم و به منزل خالهام رفتم. گفتم عقاید و داستان زندگی من را بخوانید، اگر پسند کردید با پدر و مادرم برای مراسم رسمی میآییم. خالهام همان شب تماس گرفت و من و خواهرم را برای شام به خانهاش دعوت کرد. آنجا که رسیدم دخترخالهام دفتر را جلویم گذاشت، یکی یکی صفحات را نگاه کردم و دیدم هیچ جوابی نداده و خالی است! نگران شدم تا رسیدم به صفحه آخر که او در یک جمله نوشته بود: «من از وضع تو خبر دارم و پای تو ایستادم و این زندگی را میپسندم.»
آنجا بود که گل از گلم شکفت و خواستگاری انجام شد. این خانم بزرگوار از سال ۴۹ تا الان همانطور که روز خواستگاری به من گفت عمل کرد. وقتی خواستیم زندگیمان را شروع کنیم، من از زندان به سربازی رفته و به ساری منتقل شده بودم. ایشان هم تربیت معلم میخواند. یک اتاق گرفتیم و به سادگی زندگیمان را شروع کردیم. انقلاب که شد و مردم همه فرشدار شده بودند، ما تازه فرش ماشینی گرفتیم و خدا را شکر تا الان هم همه چیز داریم. چیزی کم و کسر نداریم، اما تجملات نداریم. در خانه ما خبری از هیچ وسیله تجملاتی مثل بوفه و مبل و نیست. البته من نمیخواهم بگویم همه مردم اینگونه زندگی کنند، بلکه، چون خودم سیاستمدارم، وظیفه خود میدانم زندگی بیآلایشی داشته باشم.