سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که هماینک بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز درگذشت ادیب اریب و نامآور، زندهیاد استاد سیدمحمد حسین بهجت تبریزی معروف به «شهریار» است. هم از این روی و در تکریم مکانت آن بزرگوار، سیره سیاسی آن نادره دوران را در لابهلای خاطرات شاگرد گرانمایهاش، شادروان دکتر اصغر فردی جستهایم. امید آنکه شهریارپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
گشایش دیوار منزل پدری شهریار توسط ستارخان!
زندهیاد استادمحمدحسین شهریار، در بستری سیاسی در تبریز، میلاد و نشو و نما یافت. هم از این روی و لاجرم، از کودکی با مفاهیم رایج این عرصه آشنا و روح مبارزه با ظلم و مطالبه عدالت، در فکر و عمل وی دمیده شد. شادروان دکتر اصغر فردی در باب بسترهای سیاستورزی در تربیت استاد، چنین گفته است: «مرحوم استاد سیدمحمدحسین شهریار در دورانی چشم به جهان گشود و بالید که انقلابهای خرد و کلانی، چون انقلاب مشروطه و جنبشهایی همچون قیام شیخمحمد خیابانی و لاهوتی به وقوع پیوستند. از این گذشته او در خانه رجل بزرگی، چون حاج میرآقا خشگنابی تربیت شد که محل آمد و شد و مذاکرات بزرگان تبریز بود و همه اینها از او شخصیتی جستوجوگر، آزاده و عدالتخواه ساخت. شهریار که تحت آموزش آزادگان شجاعی، چون اسماعیل آقا امیرخیزی، مشاور و منشی ستارخان قرار داشت، همواره خطبههای شورانگیز شیخ دموکرات را میشنید و روزنامههایی، چون تجدد را که سردبیری فحل همچون معلمش میرزا تقیخان رفعت را بر تارک خود داشت، به شکل مستمر مطالعه میکرد. این مجالستها و مطالعات، لاجرم از او جوانی ساخت که با جوانان بیقید و بیتفاوت به رویدادهای زمانه، بسیار متفاوت بود. فضای زندگی او بهگونهای رقم خورد که لاجرم باید یک انقلابی حرفهای از کار درمیآمد. او که شاهد جانبازیهای مشروطهطلبان بود، تا پایان عمر خاطرات آن جانبازیها را از یاد نبرد. ایشان هنوز نوزادی بیش نبود که ستارخان دیوار خانه پدری او را گشود تا مجاهدین راه آزادی از آن عبور کنند و در خانه حاجی میرآقا خشگنابی سنگر بگیرند. وی دوران ابتدایی را در تبریز، در سالهای مشروطه و قیام خیابانی سپری کرد و برای ادامه تحصیل، به مدرسه دارالفنون در تهرانِ سالهای پس از کودتای رضاخان آمد. رضاخان عربدهکش که نه سواد دارد، نه فرهنگ؛ نه شعر میفهمد، نه نقاشی و نه موسیقی؛ از همینرو دیدن جماعت هنرمند برایش دشوار است و تنها قزاقها و پاگوندارها را میپسندد. شهریار جوان در تهران مورد حسادت تازه به دوران رسیدههایی، چون چراغعلیخان (امیراکرم) قرار میگیرد و بسیار آزار میبیند! شهریار، که بورسیه ژاندارمری مدرسه طب است، دوره انترنی را در بیمارستان سپه طی میکند. او در تهران غریب است و اوقاتش را با فرخی و عشقی سپری میکند. ملکالشعرا شعرش را میشنود و میستاید و میگوید: «قبل از سرودن شعر، اشعار شهریار را میخوانم تا طبع شعرم گل کند! ایرجمیرزا نیز اشعار او را تحسین میکند و عارف قزوینی به او نظر لطف دارد تا جایی که شازده افسر، تمام فرصت یک جلسه انجمن ادبی را به شعر خواندن این شاعر جوان اختصاص میدهد. در آن دوره، شهریار جوان عضو حزب مردان کار و از شاگردان خاص شهید مدرس است، لذا هر روز به مجلس میرود تا شاهد سخنرانی وکلای فراکسیون اقلیت باشد. در تظاهرات علیه جمهوریخواهی، همراه سیدعبدالباقی، پسر مدرس، دستگیر میشود. شهریار توأمان، یک طلبه علوم دینی و در عین حال محصل مدرسه طب و از همه مهمتر تبریزی و ترکزبان است. سیداحمد کسروی در کتابش علیه او مطلب نوشته و دیوانهاش خوانده است!»
قدرتمندان دوره پهلوی، روزگارش را تیره و تار کردند!
شیوه سیاستورزی شهریار نیز، از رهیافتهای شاخص در بازخوانی کارنامه سیاسی اوست. او که در جوانی طعم حبس و تبعید را چشیده بود، رفتهرفته در مبارزه به سبکی خاص رسید که بس مؤثرتر از کردار وی در گذشته بود. شادروان فردی در ایضاحی بر این نکته آورده است: «شهریار به شیوه فرخی و عشقی اهل سیاست و مبارزه نبود، اما رویدادها بهگونهای رقم خوردند که او در تعارض با قدرتمندان دوره پهلوی قرار گرفت که روزگارش را تیره و تار کردند. آنان این محصل نابغه طب را از دریافت دانشنامه محروم و او را در ۲۳ سالگی در زندان باغ شاه حبس و سپس به مدت چهار سال به نیشابور تبعید کردند. او پس از دریافت دانشنامه طی مدتی مطب داشت، اما ناگزیر به تعطیلی آن شد و به مشاغل دونپایهای، چون کارگری در کارخانه پتوبافی و بلدیه مشغول و سرانجام روزنامهنویس بانک شد. او که بیگناه و بدون تفهیم اتهام و محاکمه از همه حقوق اجتماعی محروم شده بود، تنها امکان بقا را کارمندی بانک دید که با پادرمیانی چند تن از رجل بانفوذ و منصف و شعرشناس میسر شد. استاد میگفت: «در تمام عمرم در دوران پهلویها، فقط یک بار رأی دادم و آن هم زمانی بود که در دارالفنون درس میخواندم و قرار شد رئیس دارالفنون را به مجلس بفرستیم. کلی تبلیغات کردیم، اما روز شمارش آرا حتی یک رأی هم به نام او خوانده نشد، درحالیکه دستکم مطمئن بودم خود من یک رأی را به او دادهام! از آن روز بود که فهمیدم انتخابات جز نمایشی فریبکارانه چیزی نیست و دیگر در هیچ رأیگیریای شرکت نکردم... در پی تقدیم لایحه مطبوعات از سوی کابینه سهیلی به مجلس که به تعطیلی همه نشریات منجر شد، شهریار یکتنه سکوت را میشکند و بهجای همه نویسندگان و روشنفکران رمیده و ترسیده علیه این آزادیکشی آشکار فریاد برمیآورد. با چاپ شعر اعتراضآمیز شهریار، اصحاب جراید جرئت پیدا میکنند و به این لایحه اعتراض و سرانجام دولت را به استرداد لایحه مجبور میکنند.»
گریختن به تبریز پس از سرایش منظومه حیدر بابا
سرایش منظومه ماندگار «حیدربابا» به زبان ترکی و مضامین حقطلبانه و ظلمستیزانه آن، شاعر دوران را در تگنا قرار داد. هم از این روی وی با ترک تهران، به زادگاه خویش بازگشت که هم از گزند گزمههای حکومت در امان باشد و هم فراغتی برای فعالیتهای ادبی خویش بیابد: «اوج تلاقی دشمنستیزانه شهریار با رژیم، انتشار منظومه حیدر باباست. شهریار با استفاده از فضای بازی که در نهضت ملی در اختیار صاحبان قلم قرار گرفته بود، برای نخستینبار ممنوعیت دیرین انتشارات ترکی را در هم شکست و برای اولینبار کتابی به زبان ترکی چاپ کرد. پس از انتشار حیدر بابا، دیگر تهران جای امنی برای شاعر نبود، لذا به تبریز گریخت و در این شهر مورد استقبال بینظیر همشهریهایش قرار گرفت. از آن پس اهالی ادب و ذوق و هنر و علم و صنعت، دور شاعر بزرگ حیدر بابا گرد آمدند. میرزا طاهر، خوشنویس و خطاط بزرگ آن دوران حیدر بابا را کتابت کرد. استادان بزرگ دانشگاه بر آن مقدمه نوشتند. بزرگترین صنعتگر چاپ، میرزا عبدالوهاب شعار، برای کتاب گراور هنرمندانه و بینظیری ساخت و منظومه حیدر بابا به نفیسترین و شکیلترین وجه ممکن منتشر شد. از آن پس بسیاری بر حیدر بابا نظیره نگاشتند و سرودند. بنده تا سال ۱۳۷۰، بیش از ۳۳۰ نمونه نظیره این منظومه را کشف و ثبت کردم.»
شعر حقطلبانه و ظلمستیزانه شهریار در حضور شاه
در زندگی سیاسی شهریار داستانی است که به دلیل مصلحتسنجی شاه و مسئولان حکومتی وقت، بازتاب چندانی نیافت. ماجرا از این قرار بود که استاد در سفر شاه به تبریز، شعری در حضور وی قرائت کرد که نمادی از آمال عدالتخواهانه وی بود و البته به مذاق پهلوی دوم خوش نیامد! شادروان فردی داستان را به شرح ذیل روایت کرده است: «در سال ۱۳۳۷ قرار بود شاه برای افتتاح و بهرهبرداری از خط آهن تهران به تبریز، به آنجا برود. مسئولان استان از یک سال قبل، تدارک استقبال از شاه را دیده بودند و طبیعتاً شهریار نیز بهعنوان شاعر ملی، باید در صف مستقبلین قرار میگرفت، اما این شاعر آزاده، بهویژه با آزارهای فراوانی که از رژیم دیده بود، کسی نبود که به چنین حکمی تن بدهد. علی دهقان - که در آن برهه مدیرکل فرهنگ بود و بعدها استاندار شد - به خیال خود، سعی در تلطیف رابطه استاد و حکومت میکند و با هماهنگی دکتر مهران، وزیر فرهنگ، در سطح استان مراسم تجلیلی از شهریار را برگزار و چند مرکز آموزشی از قبیل دبستان، کودکستان و کتابخانه را به نام ایشان موسوم میکند و از سال ۱۳۳۷ در تقویم، روز ۱۶ اسفند به نام شهریار تعلق پیدا میکند، اما این تمهیدات نتیجهای ندارد. دو هفته مانده به سفر شاه، استاندار و مدیرکل فرهنگ به دیدار شهریار میروند و به او میگویند که آمدن شاه به آذربایجان میتواند منشأ پیشرفت و آبادانی استان و جذب پروژههای کلان ملی برای منطقه باشد و دردی از مردم فقیر و بینوا درمان کند، لذا حضور نیافتن شهریار ممکن است به این برنامهها لطمه بزند که پیامدهای آن لاجرم به ضرر مردم مستضعف خواهد بود. شهریار احساس مسئولیت میکند و رضایت میدهد در ترکیب مستقبلین قرار گیرد، اما تأکید میکند که مطلقاً در حضور شاه یا برای تمجید از او شعری نخواهد سرود. استاندار و مدیرکل فرهنگ به بزرگان شهر متوسل میشوند و آنها به شهریار التماس میکنند که برای سربلندی مردم تبریز این کار را انجام دهد و از آنجا که کس دیگری جرئت بیان دردها و مشکلات مردم آن سامان را ندارد، شهریار با زبان شعر مطالبات و آرزوهای مردم را بیان کند. شهریار پس از استخاره و توسل میپذیرد که این کار را انجام دهد. علی دهقان در خاطراتش مینویسد که، چون از زیرکی شهریار خبر داشت، پیشاپیش نزد او میرود تا قصیدهاش را بشنود و، چون شهریار آن قصیده بسیار مطنطن تاریخی را قرائت میکند. استاندار و مدیرکل فرهنگ و جمع حضار متوجه میشوند که قصیده بسیار خطرناکی است! آنها به بهانه حروفچینی و تکثیر، قصیده را از شاعر میگیرند، با این تصور باطل که نسخه دیگری نزد او نیست و او همان اشعاری را خواهد خواند که از زیر تیغ سانسور آنها عبور کرده است، اما در روز موعود، شهریار شعر خود را میخواند! استاندار و مدیرکل فرهنگ، از وحشت خشکشان میزند. به شاه نگاه میکنند و میبینند: اشک از چشمهایش بر گونههایش روان است! شهریار یک به یک شکوه و حشمت تاریخی تبریز و شرح جانبازیهای دلاورمردان آنجا را بیان و تجارتمآبی فرومایگانی، چون عبدالله مستوفی را نکوهش میکند تا به دوران جدید میرسد و بغض فروخورده و فقر و بیسروسامانی مردم دیار خود را بیان میکند و در انتهای شعر بهجای مدیحهسرایی، شاه را به دینداری و دادگری فرا میخواند. سرانجام معلوم نشد که شاه در برابر شکوه و حشمت کلام شهریار، ناچار به چنان واکنشی شد یا قلباً از شعر صمیمانه وی خشنود شده بود. البته که به حکم عقل و با توجه به شخصیت و احوالات شاه بعید است که او ستایشگر آزادگی بوده باشد، اما شرط سیاست و حکمرانی ایجاب میکرد که در آن فضا، خود را در برابر شهریاری که همه قلوب را با شعر خود تسخیر کرده بود، قرار ندهد. شاه زیرکی به خرج داد و حتی علی دهقان، مدیرکل وقت فرهنگ را هم توبیخ نکرد، اما دربار در پی این سفر مسائل آذربایجان را مسکوت گذاشت که خود نشانه ناخشنودی شاه از شعر شهریار بود.»
چه توفیقی بالاتر از حاکمیت بر اساس احکام شریعت؟
استادشهریار در تمامی دوران حاکمیت پهلوی دوم، تا سر حد امکان، نوعی اعتزال و گوشهنشینی اختیار کرد، اما پس از انقلاب، در عرصه ادبیات انقلاب و نیز محافل جوانان انقلابی، حضوری نمایان داشت. فلسفه این حمایت بیشائبه، در خاطرات فردی، به شرح ذیل مذکور آمده است: «استاد شهریار بهعنوان یک متفکر قرآنی که منشأ تمام عقایدش قوانین الهی بود، هیچ قانونی را شایسته اداره بشر نمیدانست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره میفرمود: حکمای مسلمین قرنها آرزو میکردند ملک و ملت بر مبنای شریعت الهی اداره شود. اینک بخت یاری کرده و حکمران، خود اهلِ شریعت است. چه توفیقی از این بالاتر؟... در دورانی که استاد شهریار از سوی اهل قلم با برچسب جیرهخوار دربار - که در پی انقلاب اسلامی، از تنعمات فراوان بیبهره شدند - به دلیل حمایت از انقلاب و نظام جمهوری اسلامی، مورد هجمه شدید قرار گرفت و انواع و اقسام تهمتها به ایشان زده میشد و از سوی متولیان فرهنگی نظام هم توجه شایستهای نثار استاد نمیشد، حضرت آیتالله خامنهای تنها مقام رسمی و حکومتی بودند که نهایت لطف و اکرام را نسبت به استاد داشتند و شأن و مقام ایشان را ارج نهادند. هر چند استاد شهریار پرآوازهتر از آن بود که کسی نام ایشان را نشنیده و با اشعارشان آشنایی نداشته باشد، اما اشراف و تسلطی که برای این توجه لازم بود، فقط در حضرت آقا وجود داشت. همین آگاهی و تسلط ایشان بر ادبیات است که همواره موجب دلگرمی شعرا و اهالی قلم بوده است.ای کاش متولیان فرهنگی کشور شمّهای از این آگاهی و تسلط را داشتند. در این صورت قطعاً وضعیت فرهنگ و ادب در سرزمین ما صدها بار بهتر بود.»
آقای خامنهای سوره منافقون را در گوشه رهاب تلاوت میکنند!
منظر استاد شهریار در باب مکانت ادبی و اخلاقی رهبر معظم انقلاب، فصلی موسع در دیدگاههایِ پس از انقلاب اوست. جلوههایی از این دیدگاه، به ترتیب ذیل آمده، در خاطرات شادروان اصغر فردی آمده است: «استاد شهریار در فاصله سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴، در خراسان تبعید بود و در این دوران با بزرگان شعر و ادب آن سرزمین از جمله گلشن آزادی، سیدمحمود فرخ، سیدعلی مؤید ثابتی و مرحوم ابوالقاسم حبیباللهی متخلص به نوید معاشرت داشت. مقاممعظم رهبری خود از مداومان انجمنهای شاخص ادبی مشهد بودند، لذا از این طریق با استاد شهریار آشنا شدند. از آن سو استاد شهریار نیز به امام خمینی و حضرت آقا علاقه خاصی داشتند. پس از انقلاب و تفویض امامت جمعه تهران به ایشان، آشنایی نزدیکتری با معظمله پیدا کردند و این آشنایی به علاقه عمیقی تبدیل شد. استاد اهل عبادت و ذکر دائم بودند و غیر از سخنرانیهای حضرت امام، همیشه خطبههای نماز جمعه حضرت آقا را هم از تلویزیون تماشا میکردند و میگفتند: همه شرایط جمال و کمال در ایشان جمع است! صدای گرم، فصاحت، بلاغت و سلاست کلام، از ایشان امام جمعه ممتازی را میساخت. رعایت قواعد تجویدی در قرائت خطبه عربی هم، مزید بر این ویژگیهای برجسته بود. نکته شگفت این بود که ایشان نماز را به آواز دلاویز در مقامات میخوانند. یک روز استاد شهریار گفتند: آقای خامنهای سوره منافقون را در گوشه رهاب تلاوت میکنند، اما رهاب روایتی قدیمی هم دارد که آن را از قدما آموختهام، میخوانم و شما ضبط کن و به آقای خامنهای برسان. سپس استاد رهاب را به شکل کامل خواندند و غزلی را هم که با دستخط خود نوشته بودند، امضا کردند و بنده آنها را به دفتر معظمله بردم و تقدیم کردم. در کنگرهای که برای تجلیل از استاد برگزار کرده بودیم، حضرت آقا که آن موقع رئیسجمهور بودند، چکی را بهعنوان هدیه برای استاد فرستادند که استاد عیناً ظهرنویسی کردند و برای بازسازی مناطق جنگی اختصاص دادند.»
سفر آقا به تبریز، دیدار دویار دیرین
رهبرمعظم انقلاب در تابستان ۱۳۶۵، ضمن سفر به تبریز، با استاد سیدمحمدحسین شهریار، دیداری طولانی و ماندگار داشتند. تصاویری که این دو بزرگ را در کنار یکدیگر نشان میدهد، متعلق به همین مجلس است. راوی که خود از دستاندرکاران برگزاری این مجلس بوده، آن را اینگونه توصیف کرده است: «عصر یکی از روزهای تابستان سال ۱۳۶۵، از روابط عمومی نهاد ریاستجمهوری اطلاع دادند حضرت آقا میخواهند به تبریز بیایند و قصد دیدار با استاد شهریار را دارند. به استاد خبر دادیم و ایشان گفتند:، چون ممکن است همسایهها بر اثر حضور محافظان رئیسجمهور بر بام خانههای مجاور به زحمت بیفتند، برای ملاقات محل دیگری در نظر گرفته شود. از این روی قرار شد این ملاقات در تالار شهرداری تبریز انجام شود. با توجه به عنایت معظمله به شعرا، تصمیم گرفتیم تنی چند از اعاظم شعری تبریز را نیز دعوت کنیم. همه پس از اذان مغرب در تالار جمع شدیم. استاد هر بار که آقای خامنهای در نماز دست به قنوت میگشودند، منقلب میشدند و اینکه دست آسیبدیده ایشان را به سینه فشردند و گفتند: آخر این چه شقاوتی بود که با این دست کردند؟ حضرت آقا درباره شعر جاودانه استاد، بیاناتی به بلاغت تمام بر زبان راندند و از استاد خواستند ایشان را به چند شعر میهمان کنند. استاد نیز الحق غوغا کردند. شعرای دیگر نیز هر یک به فراخور، شعری خواندند الا بنده که ندا از آن پیر فرزانه بر آمد که پس چرا فلانی شعر نخواند؟ و بنده منظومهای را که به همان مناسبت سروده بودم، قرائت کردم که اتفاقاً تنها شعر مربوط و مناسب حال بود و ناخشنودی دیگران و خشنودی آن دو بزرگوار را در پی داشت. استاد بندهنوازیها کردند و فرمودند: فردی! همه این آقایان را عاقبت بخیر کردی و حسن ختامی بود! آن شب حضرت آقا فرزندوار به استاد مهربانیها کردند. هنگام شام غذا برایشان کشیدند و نان و آب تعارفشان کردند و قبل از اینکه استاد شروع به تناول کنند، دست به غذا نبردند. پس از شام نیز استاد و حضرت آقا، درباره خراسان و شعر و حیدر بابا و اوزان و دقایق بلاغی صحبت کردند و شاعر و میهمان گرامی ایشان تا پاسی از شب گذشته مشغول صحبت بودند و دل از یکدیگر نمیکندند. من سالها بود که استاد را آنگونه با نشاط و سر حال ندیده بودم. ایشان سالها در خلوت و انزوا زندگی کرده و از اجتماع بریده بودند؛ زیرا معاشرتی در خور شأن و ذائقه ایشان کمتر اتفاق میافتاد. مردی که عمری را با امثال ملکالشعرای بهار، ایرجمیرزا، فرخی، عشقی، نفیسی و... سپری کرده بود، بدیهی است در معاشرت با کوتاهقامتانی، چون بنده افسرده میشد.»