صمد محمدخانی متولد سال 1346 از اهالی شهرستان سرپل ذهاب است که تمام دوران دفاع مقدس را در این منطقه گذرانده و از نزدیک شاهد ارتباط مردم با رزمندگان دفاع مقدس بوده است. وی معتقد است تعامل دوستانه مردم و رزمندگان یکی از برگهای برنده کشورمان در مقابله با دشمن بعثی بود. خاطرات وی را که در گفتوگو با ما بیان داشته است، پیش رو دارید.
ارتش بعد از انقلاب
وقتی که انقلاب به پیروزی رسید، رفتار نظامیها با مردم مرزهای غربی کشور به کلی تغییر کرد. قبل از انقلاب، مردم از رو به رو شدن با ارتشیها واهمه داشتند. اما بعد از اینکه ارتش خودش را جزئی از بدنه و مردم و انقلاب معرفی کرد، ترس ما از یونیفرمپوشها ریخت و مراوده مردمی با نظامیها و خصوصاً بچههای ارتش حاضر در پادگان ابوذر بسیار زیاد شد. یادم است وقتی که انقلاب پیروز شده بود، یک عده از مردم به پادگان ابوذر رفتند و به ارتشیها تبریک گفتند. آن روزها من نوجوان بودم. اما به خوبی احساس میکردم که خیلی چیزها دارد در منطقه ما تغییر میکند. خصوصاً از رفتار نظامیها این موضوع را به خوبی درک میکردم. قبلاً ما با ارتشیها خیلی مراوده نداشتیم، اما بعد از انقلاب که ضدانقلاب سعی میکرد در منطقه نفوذ کند، انقلابیهای سرپل ذهاب با ارتش همکاری میکردند و دوشادوش هم با ضدانقلاب به مبارزه برمیخاستند. حالا ما با ارتشیها همرزم شده بودیم.
آتشسوزی انبار غله
یکی از مواردی که در نوجوانی شاهد بودم و هیچ وقت از یادم نمیرود، ماجرای آتشسوزی انبار غله در یکی از روستاهای منطقه سرپل ذهاب است. در این ماجرا انبار مذکور طوری آتش گرفته بود که خاموش کردن آن از عهده مردم برنمیآمد؛ لذا از بچههای پادگان ابوذر درخواست کمک کردیم. خیلی زود دو ماشین آتشنشانی که مستقر در داخل پادگان بودند به همراه چند درجهدار و چند سرباز به روستا اعزام شدند.
بچههای ارتش با چنان جدیدتی آتش را خاموش میکردند که خودمان تعجب کرده بودیم. حتی یکی از درجهدارها در این ماجرا دستش سوخت. شدت سوختگی به حدی بود که تا چند ماه بعد از آن، هنوز دستش خوب نشده بود. نکته جالب در این ماجرا، کمک بی چشم داشت بچههای ارتش بود. آنها فقط به قصد خدمت آمده بودند و حتی توقع نداشتند ما از آنها تشکر کنیم. میگفتند وظیفه ما کمک به مردم است. چه در جنگ با دشمن، چه در مسائل و مصائبی که مردم را درگیر خود میکند. این خاطره هیچ وقت از ذهن من و اهالی روستا پاک نمیشود.
دوشادوش هم
وقتی که آتش ضد انقلاب و سپس حمله دشمن متجاوز بعثی به مرزهای کشورمان شعلهور شد، جوانهای منطقه ارتباط زیادی با نیروهای ارتش و سپاه برقرار کردند. در سرپل ذهاب پادگان ابوذر ستون نظامی منطقه بود. هم بچههای ارتش و هم بچههای سپاه و بسیج در این پادگان مستقر بودند و با دشمن مبارزه میکردند. بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، سرپل ذهاب توسط گروهکها ناامن شد. خودم یادم میآید که در کوچه و خیابان شهر مثل نقل و نبات اسلحه خرید و فروش میشد. ضدانقلاب سعی میکردند عشایر منطقه را مسلح کنند و از آنها برای مطامع خودشان استفاده کنند، در این شرایط مردم منطقه به کمک نظامیها اعم از سپاه و ارتش میرفتند و آنها را کمک میکردند. خیلی وقتها در درگیریهای پیش آمده، یک فرد نظامی در کنار برادر غیرنظامیاش با هم علیه دشمن میجنگیدند و خونشان با هم روی زمین میریخت. همه اینها باعث میشد یک جور انس و الفت و برادری بین ما و رزمندهها ایجاد شود. آن روزها خیلی از رزمندهها وقتی نفر پیادهای را میدیدند، با ماشینشان او را تا مقصد میرساندند. یاد آن روزها به خیر!