سرویس جامعه جوان آنلاین: دختر ۲۰ ساله که به خاطر یک رابطه خیابانی آینده اش را به نابودی کشانده بود در حالی که بیان میکرد از شدت شرم حتی نمیتوانم به چشمان پدر و مادرم نگاه کنم، درباره سرنوشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: سه سال پیش در حالی که امتحانات سال آخر دبیرستان را میگذراندم، با «بابک» آشنا شدم. او که مدعی بود عاشقم شده است، شماره تلفنش را به من داد و این گونه رابطه ما شکل گرفت. بابک مدام از شیک پوشی و ظاهر زیبا و جذاب من سخن میگفت و تمجید میکرد. من هم که تحت تاثیر جملات عاشقانه او قرار گرفته بودم، در حالی به او دل باختم که بارها درباره فرجام این گونه روابط غیرمتعارف و آشناییهای خیابانی قبل از ازدواج شنیده بودم، حتی سرگذشت این عشق و عاشقیها را در همین ستون در امتداد تاریکی روزنامه خراسان میخواندم. با وجود این خودم را تافته جدا بافته از دیگران میپنداشتم و مانند همه دخترانی که در این دام افتاده اند تصور میکردم عشق من و بابک پاک است و ما با هم ازدواج میکنیم.
خلاصه با همین توجیهات احمقانه به این رابطه غیراخلاقی ادامه دادم و بارها با او به مکانهای خلوت و خانههای مجردی دوستانش رفتم در حالی که فکر میکردم به زودی با هم ازدواج میکنیم، ولی آرام آرام آن تعریف و تمجیدها کم رنگ شد و من تنها مترسکی بودم که باید نیازهای عاطفی او را جبران میکردم. وقتی در این چند سال آن شور و هیجانهای عاشقانه رنگ باخت، کم کم بهانه گیریهای او نیز شروع شد. حالا اگرچه به راحتی میدانستم اغفال شده ام و هستی و آینده ام را از دست داده ام، اما هیچ چارهای جز ادامه این ارتباط زشت نداشتم چرا که میترسیدم بابک مرا رها کند و رسوایی بزرگی به بار بیاید. ولی بالاخره این کابوس ترسناک تعبیر شد. در این شرایط که بابک از من خسته شده و چشمان هوس آلودش به دنبال دختران دیگری بود بدون هیچ شرم و حیایی مقابلم ایستاد و گفت: ما نمیتوانیم با هم ازدواج کنیم. با شنیدن این جمله دست و پایم میلرزید. با چشمانی اشک آلود و ملتمسانه از او خواستم حالا که هستی ام بر باد رفته است به خانواده ام رحم کند، ولی بابک مرا تهدید کرد اگر بیشتر از این اصرار کنم فیلمهایی را که از روابط غیراخلاقی و هوسرانیهای بی شرمانه در اختیارش است برای خانواده ام ارسال میکند! حالا دیگر چارهای جز سکوت نداشتم و آیندهای تاریک و وحشتناک را برای خودم تصور میکردم، تاوان سختی را برای این عشق خیابانی داده بودم و آن زمانی که لبخندزنان به لانههای مجردی میرفتم تا طعمهای برای هوسرانی باشم باید لحظهای هم به این روزهای رسوایی میاندیشیدم و ... خلاصه تصمیم گرفتم بیشتر از این بازیچه افکار پوچم نشوم و از پدر و مادرم کمک بخواهم که باز هم در روزهای فلاکت و بدبختی تنها یار و رفیقم هستند. قصد داشتم ماجرا را با مادرم در میان بگذارم، اما قبل از آن برای آخرین بار سراغ بابک رفتم تا به من رحم کند. با آن که میدانستم حتی اگر با یکدیگر ازدواج هم بکنیم این زندگی دوامی نخواهد داشت، ولی برای جلوگیری از یک رسوایی و آبروریزی خانوادگی چاره دیگری نداشتم. در عین حال وقتی بابک از قصد من آگاه شد مرا در همان خانه زندانی کرد تا این که چهار روز بعد با پیگیریهای پدر و مادرم از چنگ بابک رها شدم و به کلانتری آمدم. حالا هم اگرچه نمیتوانم از شدت شرم به چهره اطرافیانم نگاه کنم و آینده ام نیز نابود شده است، ولی باز هم به دختران جوان توصیه میکنم حداقل از سرنوشت تلخ من درس عبرت بگیرند، اماای کاش...
شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) عملیات دستگیری بابک در پی شکایت دختر جوان آغاز شد و این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسیهای روان شناختی قرار گرفت.
منبع: روزنامه خراسان