جوان آنلاین: روزهای اکنون، تداعیگر سالروز اعلام موجودیت حزب موسوم به «جمهوری اسلامی خلق مسلمان ایران» است. از این روی مروری اجمالی بر کارکرد و کارنامه این جریان مفید مینماید. مقال ارائه شده میکوشد تا با استناد به پارهای روایات و تحلیلها به این مهم بپردازد. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
بالاخره من علیه آقای خمینی اعلام جنگ میکنم!
بسترهای تشکیل حزب «جمهوری اسلامی خلق مسلمان ایران» در مقطع اوجگیری و پیروزی انقلاب اسلامی و حتی با نگاهی دقیقتر، پیش از آن مهیا شد. این حزب به شکل آشکار و صریح در برابر اندیشه سیاسی امام خمینی - که مورد اقبال و تأیید اکثریت مردم ایران قرار گرفته بود- به موضعگیری پرداخت و به مرکزی برای تجمیع انواع ضد انقلاب مبدل شد! سرانجام با هوشیاری ملت ایران به ویژه اهالی انقلابی آذربایجان، این جریان به نقطه پایان خود رسید. در مقالی بر تارنمای مرکز بررسی اسناد تاریخی، آغاز و انجام گروه یاد شده، به این ترتیب روایت شده است:
«با پیروزی انقلاب اسلامی، آیتالله سیدکاظم شریعتمداری به حمایت از این رویداد پرداخت، اما چندی نگذشت که همگامی ظاهری او با انقلاب دگرگون شد. وی از همان اسفند ۱۳۵۷ با تأیید و حمایت از حزب جمهوری خلق مسلمان، به طور مشخص کوشید تا خود را به عنوان قطبی در برابر رهبری امام خمینی مطرح کند. به روایت حسن روحانی: نغمههای ناساز آقای شریعتمداری از همان اسفند ۵۷ شروع شد. او هرازگاهی با خبرنگاران مطبوعات داخل و خارج، مصاحبه و مطالبی مشکلآفرین بیان میکرد... وی با هدایت حزب خلق مسلمان، نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی را با چالشی خطرناک مواجه کرد. آقای شریعتمداری در آن روزها چه اندیشهای داشت؟ مرحوم آیتالله ریشهری از مسئولان قضایی آن دوره، به نقل از علیمحمد بشارتی مسئول وقت اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میگوید: گزارشی داشتیم که آقای شریعتمداری در مشهد گفته است من بالاخره علیه آقای خمینی اعلام جنگ میکنم!... وی در مسیر مواجهه با انقلاب اسلامی، به امریکا چراغ سبز نشان داد. مأموران سفارت گزارش میدادند که آقای شریعتمداری آشکارا از دیدن شخصی از جانب دولت امریکا خوشحال است و موضعش (برای همکاری)، کاملاً منطقی و مساعد بود... در تیرماه ۱۳۵۹، هنگام کشف و خنثیسازی توطئهای خطرناک علیه نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی موسوم به کودتای نقاب (نوژه)، فاش شد آیتالله شریعتمداری از آن توطئه با خبر بوده و حتی به طور تلویحی، کودتاچیان را مورد حمایت قرار داده است. به اعتراف آیت محققی ـ از عوامل اصلی کودتای نوژه ـ سران نقاب آیتالله شریعتمداری را به عنوان جایگزین امام خمینی، بعد از اجرای عملیات برگزیده بودند: آقای شریعتمداری را میخواستند بیاورند در تهران و در یک خانه امنی ایشان را قایم کنند، به طوری که روزی که این جریان عملیات آغاز میشود، بلافاصله آقای شریعتمداری از رادیو صحبت کنند... در بهار سال ۱۳۶۱، کودتایی به سرکردگی صادق قطبزاده وزیر وقت امورخارجه و عضو شورای انقلاب کشف شد. چندی بعد با اعتراف سران کودتا، روشن شد آیتالله کاظم شریعتمداری هم در آن توطئه خطرناک نقش داشته است. شواهد حاکی از آن بود که شریعتمداری حتی از کمک مالی به کودتاچیان نیز دریغ نداشت. حجتالاسلام والمسلمین هاشمیرفسنجانی رئیس وقت مجلس شورای اسلامی، با اشاره به نقش آیتالله شریعتمداری در کودتای قطبزاده گفت: یک مرجعی که لااقل خود را مرجع میداند، بشنود که بناست کودتایی شود و این حداقل آن است که خودشان هم اعتراف کردهاند که از این کودتا مطلع شدهاند، بالاخره در کودتا عده زیادی شهید، کشته و زخمی میشوند. یک نفر که خود را مرجع میداند، چطور میتواند این مسئله برایش اهمیت نداشته باشد؟ کوچکترین چیزی که در این رابطه وجود دارد، این است که ایشان از توطئه کودتا مطلع شده و آن را به امام و مسئولان و مردم اطلاع ندادهاند. اگر همین مقداری که خودشان اعتراف کردند باشد، چنین شخصی نمیتواند مرجع تقلید باشد....»
آشوب و اغتشاش برای «دفاع از مرجعیت»
حزب خلق مسلمان در کنش و واکنشهای خود، از جایگاه مرجعیت و شخص آیتالله سید کاظم شریعتمداری هزینه میکرد. این رویکرد اگر چه در آغاز جریان یادشده را قوام بخشید، اما نهایتاً به تضعیف وجهه اجتماعی آقای شریعتمداری منتهی شد. چه اینکه بسا مردم از خود میپرسیدند که چپگرایی، تجزیهطلبی، آشوب و اغتشاش، چگونه میتواند مورد حمایت یک مرجع تقلید باشد؟ در مقالی بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، موضوع اینگونه مورد تحلیل قرار گرفته است:
«حزب خلق مسلمان که به هواداری از آیتالله سید کاظم شریعتمداری مشهور بود، اگر چه در ظاهر با هدف تداوم آرمانهای انقلاب اسلامی تأسیس گردید، اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شیوهای متفاوت در پیش گرفت. این حزب با امام خمینی، اندیشه ولایت فقیه، قانون اساسی، مجلس خبرگان و... به مخالفت برخاست و اعضای حزب مذکور وقتی موفق نشدند پایگاه اجتماعی درخوری برای حزب خود کسب کنند، در آذر ماه ۱۳۵۸ اقدام به تحرکات میدانی نمودند. اما این اقدامات آنها با واکنش شدید مردم روبهرو شد. تا جایی که خروش مردم، باعث انحلال این حزب گردید. یکی از مواجهههای مردم تبریز با حزب خلق مسلمان، مقابله با این حزب در تصرف رادیو و تلویزیون بود. اعضای حزب خلق مسلمان در نخستین اقدامات خود، پس از برگزاری همهپرسی قانون اساسی و حضور مردم در این صحنه، به بهانه دفاع از مرجعیت به ایجاد آشوب و اغتشاش دست زدند. سران این حزب در ۱۵ آذر ۱۳۵۸، با اعزام عدهای مسلح رادیو و تلویزیون تبریز را به اشغال خود درآوردند. آنان به مدت چهار الی پنج روز توانستند رادیو و تلویزیون را در اشغال خود نگه دارند، اما دیری نپایید که سیل مردمی علیه حزب خلق مسلمان به خیابانها سرازیر شد و توانست رادیو و تلویزیون را از اشغال آنان خارج کند. سیدحسین موسوی تبریزی که در آن سالها ریاست دادگاه انقلاب را بر عهده داشت، در خاطرات خود در مورد موج مردمی در بازپسگیری رادیو و تلویزیون میگوید: به همراه دوستان حرکت کردیم به طرف تلویزیون و مردم هم دنبالمان آمدند و شعار میدادند. ۱۰- ۱۵ هزار نفر بیشتر بودند و در راه هم مردم میپیوستند. از بازار تا تلویزیون، پنج، شش کیلومتر فاصله بود و ما پیاده و با شعار، به طرف آنجا میرفتیم. در دانشگاه تبریز که نزدیک تلویزیون است، من سخنرانی کردم. دانشجوها هم به ما پیوستند. بدون درگیری مسلحانه و خونریزی، تلویزیون را گرفتیم... شهید احد علافی نیز که در آن روزها از اعضای سپاه پاسداران بود، در خاطرات خود درباره چگونگی بازپسگیری رادیو و تلویزیون به دست مردم میگوید: به کمک مردمی که هواداران انقلاب بودند، به محل رادیو و تلویزیون حملهای شد و آنجا دیگر برای همیشه، از کنترل حزب خلق مسلمان خارج گشت....»
آقای شریعتمداری، رستم خان باکویی و ریاست حزب در تبریز!
همانگونه که اشارت رفت، اگر حزب خلق مسلمان میتوانست افراد زیادی از اهالی آذربایجان را به خویش جلب کند، نیاز به ایجاد آشوب در تبریز و قم نداشت. با این همه اقداماتی چون: اشغال صدا و سیمای تبریز، تعطیلی نمازجمعه این شهر و تدارک وسیع برای حمله به بیت امام خمینی در قم، حرکتهایی نبود که از سوی بدنه انقلابی جامعه بدون واکنش بماند. سرانجام تقابل مردم انقلابی با این گروه، موجب فروپاشی و انحلال آن شد. اسماعیل عارفی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در بسط این مهم آورده است:
«در ۱۴ دیماه ۱۳۵۸ حزب خلق مسلمان اقدام به تحرک کرد که این اقدام، با حمله به بیت امام خمینی در قم و نیز تصرف صدا و سیمای مرکز تبریز، ابعاد گستردهای یافت. بعد از ظهر همان روز و به دنبال انتشار درگیریهای قم، تبریز به شدت متشنج شد. در این روز در سطح شهر شایعهای پخش شد که در قم به منزل آیتالله شریعتمداری حمله شده است. در پی این شایعه، اعضای حزب خلق در حالی که عکسهایی از آیتالله شریعتمداری را در دست داشتند، با سر دادن شعار، به سوی سازمان رادیو و تلویزیون حرکت کردند و در ساعت ۵ بعد از ظهر ۱۴ دی، این محل را به اشغال خود درآوردند. محمدحسن عبدیزدانی در خاطرات خود در این رابطه میگوید: یکی از روزها که اینها (حزب خلقیها) به قصد تسخیر زندان راهی میشوند، سر راهشان برمیگردند ساختمان رادیو و تلویزیون را تسخیر میکنند. اولین چیزی هم که از تلویزیون خواندند، تعطیلی نماز جمعه بود که مردم کفن پوشیدند و بیرون ریختند و رفتند به طرف جایگاه نماز جمعه. در حمله سوم حزب خلق مسلمان به صدا و سیما، به من خبر دادند که فردی به نام رستمخانی اهل باکو در قم به حضور آقای شریعتمداری رسیده است و با حکم ایشان در رأس حزب قرار گرفته و الان در تبریز است. خلق مسلمان این بار با نیروی متخصص آمده و قرار بود رستم خانی با تخصصاش، صدای رادیو خلق مسلمان را به گوش آذربایجان برساند... بنا بر گزارش روزنامه اطلاعات، هر چند رادیو و تلویزیون ساعاتی در اشغال حزب خلق مسلمان بود، ولی در ساعت ۲۱ همان شب گروه کثیری از مردم در حالی که در پشتیبانی از انقلاب و امام خمینی شعار میدادند، رادیو و تلویزیون تبریز را از اشغال اعضای حزب خلق مسلمان خارج کردند. حزب خلق مسلمان در تبریز از مردم میخواست به شورش اعتراضی آنها بپیوندند. آنها با این کار قصد داشتند به کارهای خود مشروعیت بخشند. سیدهادی خسروشاهی عضو مؤسس ولی مستعفی حزب، با آیتالله شریعتمداری ملاقات کرد و خواست راهپیمایی تبریز را لغو کند، ولی شریعتمداری از آن اعلام بیخبری کرد. از طرف دیگر در تبریز، رادیو و تلویزیون به تصرف حزب خلق مسلمان درآمد. آنها همچنان به رفتارهای ضد خلقی خود ادامه میدادند و تبریز، دستخوش ناآرامیها و فتنه انگیزیها شده بود. در تظاهراتهایی که اعضای حزب برگزار میکردند، با ایجاد رعب و وحشت و به کارگیری چماق به دستها، موجب تخریب اموال عمومی و آسیب رساندن به نیروهای انقلابی میشدند. آیتالله مدنی با حضور در مصاحبهای مطبوعاتی، همراه آیتالله سیدحسین موسوی تبریزی رئیس دادگاه وقت انقلاب اسلامی تبریز گفت: همه دیدند و شاهدند که اینها (حزب خلق مسلمان)، به نفع شاه و بختیار شعار دادند و عکس امام را پاره کرده، شیشهها را میشکستند و هرکس که میخواست مغازهاش را باز کند، شیشه مغازهاش را میشکستند....»
چرا بدون اذن من، برای تبریز مسئول تعیین میکنید؟
در دوره آشوبگری حزب خلق مسلمان در شهر تبریز، برخی اعضای شورای انقلاب همچنان بر این عقیده بودند که میتوان این معضل را با جلب همکاری آیتالله شریعتمداری حل و فصل کرد. این در حالی بود که امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی، از ایجاد این همکاری مأیوس بود! با این همه تنی چند از اعضای این شورا به اتفاق حجتالاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی با آقای شریعتمداری دیدار کرده و از وی خواستند از اغتشاش در تبریز فاصله بگیرد. این دیدار برای آنان نیز ناامیدکننده بود! زندهیاد آیتالله محمدرضا مهدوی کنی - که در زمره این عده قرار داشته است- ماجرا را باز میگوید:
«من با توجه به حسن ظنی که به افراد و جریانات داشتم، میگفتم شاید بتوانیم ایشان [شریعتمداری]را همراه کنیم تا مشکلاتی که در آذربایجان در اثر نارضایتی ایشان اتفاق میافتاد مرتفع بشود، چون نارضایتی ایشان در آنجا منعکس میشد. قهراً آنهایی که در حزب خلق مسلمان بودند، از این نارضایتی و صفایی که مردم بومی طبعاً داشتند، سوء استفاده میکردند. صحبت بر این بود کاری بکنیم که آقای شریعتمداری را راضی کنیم که دیگر این حرفها پیش نیاید. در جلسهای که در قم خدمت امام بودیم، اصرار کردیم که خدمت آقای شریعتمداری برویم و صحبت کنیم. در جلسه آقای مهندس بازرگان، حاج احمد آقا و آقای هاشمی و آقای بنیصدر حضور داشتند، همه بودیم. اصرار کردیم به ما اجازه بدهید تا برویم با ایشان صحبت کنیم ببینیم ایشان چه میگویند و تا حد مقدور بتوانیم رضایت آقای شریعتمداری را جلب کنیم تا این دعواها تمام بشود. امام فرمودند نمیشود! من به خصوص خیلی اصرار کردم که حالا شما اجازه بدهید، شاید بشود، ما هم میرویم و با ایشان صحبت میکنیم. آخر بعد از اصراری که ما کردیم، ایشان فرمودند: من میگویم نمیشود، ولی حالا شما میگویید میشود، بروید با ایشان صحبت کنید. ما خدمت مرحوم شریعتمداری آمدیم، ساعت تقریباً ۱۰ صبح بود. با ایشان در اتاق خلوت و مفصل صحبت کردیم که بالاخره جریاناتی که واقع شده اینها به نفع انقلاب نیست، به نفع شما هم نیست. شما دستور بدهید کسانی که به نام شما کارهایی بر خلاف جهت انقلاب انجام میدهند، دست بردارند. در آن روز به خصوص آقای هاشمی، زیاد با ایشان صحبت کردند، خیلی احترام کردند، گفتند: شما در انقلاب سهم داشتید و با امام بودید، ما برای شما احترام قائل هستیم و نظرات شما برای ما محترم است، شما هر چه بفرمایید ما گوش میکنیم، شما دستور بدهید ما گوش میکنیم. ایشان فرمودند: بالاخره من حرفم این است که آذربایجان - شاید هم گفتند تبریز- خانه من است، در خانه من کارهایی بدون اطلاع و اذن من انجام میشود، آنجا شما بدون اجازه من دادستان نصب میکنید، شما امام جمعه نصب میکنید، بدون اینکه من اطلاع داشته باشم فرمانده ارتش معین میکنید، اینها باید با اطلاع و رضایت من باشد. مردم آنجا از من تقلید میکنند، شما باید اینها را رعایت کنید. آقای هاشمی گفتند: مسئله امامجمعه مربوط به امام است، ما نمیتوانیم دخالت کنیم و بگوییم امام جمعه چه کسی باشد، اجازه بدهید خود امام تعیین کنند. دادستان هم که مربوط به قوه قضاییه است و از آنجا معین میشود. مسائل ارتش هم که مربوط به ارتش است. اینها را که نمیشود بدون مطالعه و مشورت تعیین کرد، ولی خب استاندار را ممکن است با مشورت جنابعالی تعیین کنیم. در مسائل دیگر هم که میتواند با هماهنگی انجام شود، طوری رفتار میکنیم که رضایت شما جلب شود. شما هم خوب است اعلامیهای صادر کنید تا خلق مسلمان از آشوب، تظاهرات و مخالفتهایی که میکنند، دست بردارند تا آرامش برقرار بشود و دشمن از این تنشی که در آذربایجان است، سوء استفاده نکند. ایشان فرمودند: من داخل آن اتاق میروم، مشورت میکنم، بعد چیزی مینویسم. ایشان به اتاق دیگر تشریف بردند و ساعتی هم طول کشید. ظاهراً در آن اتاق، آقازادهشان آقا سیدحسن و آقای دستمالچی بودند. بعد از یک ساعت، نزدیکیهای ظهر که میخواستیم نماز بخوانیم، آنها آمدند و گفتند: آقای شریعتمداری فرمودهاند رادیو و تلویزیون بیاید تا من آنچه را نوشتهام بخوانم. ما عرض کردیم، آخر ببینیم شما چه مرقوم فرمودهاید؟ گفتند: من نوشتهام، برایتان میخوانم. ما نمیدانستیم ایشان چه نوشتهاند، در کنار ایشان نشستیم و رادیو و تلویزیون هم آمدند. بعد ایشان از زیر عبا، اطلاعیهای را خواندند. وقتی خوانده شد، همه ما متعجب شدیم. آخر بنا بود ایشان مردم را به آرامش دعوت کنند و به تبعیت از حکومت مرکزی وادارند، اما در آن نوشته چنین آمده بود که قرار است کارهای آذربایجان زیر نظر من باشد! نمیگویم ایشان میخواستند کشوری جدا و دولتی مستقل تشکیل دهند، ولی برداشت من این بود که ایشان میگویند همه اینها زیر نظر من باشد. اگر نظر وی اعمال میشد، پس حکومت مرکزی چه کاره بود؟ حاج احمد آقا، مهندس بازرگان و بنیصدر - که تا حدی هوای ایشان را داشتند و میخواستند به ایشان احترام بکنند- آنها هم ناراحت شدند که این چه وضعی است؟ پس از آن خدمت امام رفتیم. حاج احمد آقا قبل از ما خدمت امام رفتند و سپس ما رفتیم. امام فرمودند: دیدید گفتم نمیشود....»
و سرانجام یک درس تاریخی
تاریخ نظام جمهوری اسلامی نشان میدهد حتی جریانی غیردینی، معاند و شرور میتواند سخن خود را از زبان یک مرجع تقلید بگوید و وجهه او را دستمایه آشوب و اغتشاش کند. از این روی برای مرم انقلابی ایران، این پدیده جدید نمینماید و تکرار یک سناریوی نخ نما و پیشتر اجرا شده است. از خصال تجربه گران ۴۵ ساله اخیر، ایجاد آگاهی عمومی نسبت به انواع جریانات انحرافی است.