صغري خيلفرهنگ
شيخمحمد همرزم شهيد عطائي معتقد است شهدا نبايد طوري به جامعه معرفي شوند كه مخاطب فكر كند رسيدن به مقام شهادت دست نيافتني است. بايد حقيقت شهدا را معرفي كرد. حقيقت شهدا اين است كه آنها از آن دست انسانهايي بودند كه معمولي نماز ميخواندند، معمولي زندگي ميكردند و معمولي معمولي معمولي بودند. اما در اين بين ارتباطي با خدا داشتند و گوش به فرمان ولي خدا بودند و خدا آنها را خريد و با شهادت پيش خودش برد. شايد مشكل ما در معرفي مفهوم شهادت است. اما شهادت هدف نيست. مقصد، هدف عمل به تكليف در پرتو ولايت است. امثال مرتضي عطائيها هم از اين دست بودند. همين ولايتمداري بهانهاي شد تا خدا عاشقشان شود و با قيمت گزاف شهادت خريداريشان كند. متأسفانه ما نتوانستهايم الگوي مناسبي از شهدا به جوانان معرفي كنيم بلكه با معرفي اسطورهاي ساخته و پرداخته ذهن خودمان راه و رسم شهدا و شهادت را دست نيافتني كردهايم. آنچه در پي ميآيد روايتي است از منش و شخصيت شهيد مرتضي عطائي از شهداي لشكر فاطميون از زبان شيخ محمد همرزم شهيد .
تمرينهاي استقامتي شهيد مرتضي عطائي معروف به ابوعلي از معدود ايرانيهاي لشكر فاطميون بود كه با شناسنامه افغانستاني به سوريه اعزام شد. ابوعلي مانند خيلي از بچههاي ديگر براي گذراندن دورههاي آموزشي قبل از اعزام به جمع ما اضافه شد. اولين باري كه ايشان را ديدم اواخر دي ماه سال 1393 بود. من مربي كلاسهاي معارف و عقيدتي بودم كه براي بچهها برگزار ميشد و ابوعلي يكي از رزمندههاي حاضر در كلاس بود. شهيد مرتضي عطائي از لحاظ رفتار و اخلاق خيلي در سطح بالا قرار داشت . يكي از مباحثي كه روي بچهها كار ميكرديم ، بالابردن ميزان صبر و استقامتشان بود و يكي از مواردي كه به اين امر كمك ميكرد، روزه گرفتن بچهها بود . ابوعلي همراه چند نفر از بچهها در حالي كه روزه بودند تمرينهاي نظامي و استقامتي و كارهاي تاكتيكي شديدي انجام ميدادند.با همه اينها روحيهشان را خيلي خوب حفظ ميكردند و توانستند به خوبي از عهده اين امر برآيند.
آچارفرانسه گروه اگر بخواهم مرتضي عطائي را برايتان در چند جمله خلاصه كنم بايد بگويم كه مرتضي شجاع، دلير و زحمتكش بود.به قولي آچارفرانسه گروه بود. مرتضي مدتي مسئول تبليغات بود و در اين مسئوليت خطير و مهم در منطقه برنامههاي زيادي را در جبهه مقاومت اسلامي عملياتي كرد. هر كاري كه به مرتضي ميسپرديم از انجامش مطمئن بوديم. مرتضي كار راهانداز بود، هيچ كس را لنگ نميگذاشت. امكان نداشت كاري روي زمين بماند. مثلاً در سختترين شرايط منطقه ميگفتيم مرتضي نياز به آب داريم در كوتاهترين زمان، آب فراهم ميشد يا در نقطهاي نياز به برق است، آن را سريع حل ميكرد .
زير تير دشمناما از اصليترين شاخصههاي اخلاقي مرتضي بايد به غيرت و شجاعتش اشاره كنم. هرگز اجازه نميداد بچههايي كه در كنارش مجروح و زخمي ميشوند رها شده و در منطقه بمانند. هر طور شده بچهها را به عقب ميآورد. حتي اگر به قيمت جانش تمام ميشد. خوب به ياد دارم در يكي از مناطق عملياتي يكي از بچهها مجروح شد. مرتضي ايشان را زير تير دشمن در حالي كه تير از بالاي سرش رد ميشد، كشان كشان و خيزان خيزان به عقب كشيد .
شيفته شهادت جاي جاي جبهه مقاومت اسلامي شاهد شجاعتها و جانفشانيهاي مرتضي عطائي با نام جهادي ابوعلي است. امثال مرتضي عطائيها در ميان بچههاي فاطميون زياد ديده ميشوند. مرتضي شيفته شهادت بود. آرزوي شهادت داشت و براي رسيدن به اين آرزويش هم از بسياري از خطرها دوري كرد و خودش را خالص كرد براي خدا. بعد از شهادت مصطفي صدرزاده، حال و روز مرتضي ديدني شده بود. آرام و قرار نداشت. انگار چيزي را گم كرده باشد، ميخواست هر چه زودتر خودش را به دوست و رفيقش برساند. گويي خلئي در زندگياش ايجاد شده بود. رزمندهاي كه همواره در شكست و پيروزي اين جمله شهيد صدرزاده را تكرار ميكرد:«هدف ما جلب رضايت پروردگار است، چه پيروز شويم يا اينكه شكست بخوريم دست از مبارزه برنميداريم.» ابوعلي آنقدر به «سيدابراهيم» (شهيد مصطفي صدرزاده) وابسته بود كه بعد از شهادت او در تاسوعاي 94 هر لحظه آرزوي شهادت ميكرد و مطمئن بود كه سيدابراهيم به قول خودش عمل ميكند و او را پيش خودش ميبرد.
شعر شهادت بعد از شهادت سيدابراهيم، سردار سليماني براي ديدار با بچههاي فاطميون به مقرما آمد. مرتضي اولين شعري را كه براي شهادت رفيق و دوستش سروده بود، در آنجا براي همه خواند؛ شعرها و ابياتي كه از بند بند وجودش گرفته شده بودند. الحق و الانصاف توانسته بود حق رفاقت را ادا كند. عكس اين صحنه ناب و زيبا هم وجود دارد .
روستاي القراصي در اينجا ميخواهم خاطرهاي را از اين دو شهيد بزرگوار برايتان روايت كنم: راستش را بخواهيد نميشود از مرتضي عطائي صحبت بشود، اما از سيد ابراهيم صدرزاده حرفي به ميان نيايد .
صبح تاسوعاي سال 1394 من، سيد ابراهيم و مرتضي با هم بوديم. همراه با بچههاي فاطميون وارد عمليات شديم و قرار بر اين بود كه وارد روستاي القراصي شويم. سيد ابراهيم پيش از همه، من پشت سرش و مرتضي پشت سر من و باقي بچهها دنبالمان در حركت بودند. سيد ابراهيم همانطور كه ميدويد به من گفت شيخ براي بچهها آيتالكرسي بخوان تا در امان بمانند. من هم شروع كردم با صداي بلند آيتالكرسي خواندم. پيشروي ادامه داشت تا به نقطهاي رسيديم كه دشمن بچهها را زير آتش گرفت و ما هم زمينگير شديم.
مجبور شديم مسير رفته را پشتخيز به عقب برگرديم. همانطور كه داشتيم برميگشتيم سيدابراهيم گفت به سمت باغ ذرت برويم و همه به سمت باغ ذرت دويديم. وارد خانهاي شديم و همانجا براي مدت كوتاهي نشستيم . قرار شد مجدد وارد روستاي القراصي شويم اما دشمن حساس شده بود و محدوده را زير نظر داشت. قرار بر اين شد سيد ابراهيم برود القراصي را دور بزند و از سمت راست وارد القراصي شود . اين صحنه را خوب به ياد دارم. هر بار كه سيد ابراهيم ميخواست برود مرتضي خودش را جلو ميانداخت و قبل از سيد اقدام ميكرد. اينجا هم ميخواست به جاي سيد برود. دو سه مرتبهاي اين اتفاق افتاد . اما نميدانم چه شد كه لحظه آخر سيد ابراهيم دويد و هنوز چند قدمي بر نداشته بود كه با اصابت تير مستقيم دشمن، سينه سيد شكافته شد.
همان لحظه همه حواسم به سمت مرتضي جلب شد. حالت به هم ريخته و پريشاني داشت. نشست گوشهاي و زانوي غم بغل كرد. انگار خودش هم همراه سيد ابراهيم شهيد شده بود. مرتضي دائماً هوس پرواز داشت. بعد از شهادت سيد رفتم سمت بچهها و پرسيدم چه شده، چرا همهتان اينجا نشستيد؟ گفتند سيد شهيد شده است. نگاه كردم ديدم چفيهاي روي صورت سيد انداختهاند. با صداي بلند فرياد زدم چرا ماتتان برده و نشستهايد. آخر دشمن به پشت سرشان رسيده بود و اگر به بچهها ميرسيد، همه را به اسارت ميبرد. گفتم ياعلي بلند شويد. جنازه سيد را ببريد عقب. تا بچهها دست بجنبانند، مرتضي آمد و پيكر رفيقش را انداخت روي كولش. آن قدر دشمن به ما نزديك شده بود كه با توسل و توكل و زمزمه دعاي وجعلنا از تيررس و رصد قناسه و توپخانههاي دشمن در امان مانديم و به نقطه امن رسيديم . تا فرداي آن روز مرتضي به هم ريخته بود . تقريباً براي اولين بار بود كه ميديدم مرتضي كاملاً ساكت در گوشهاي نشسته و حرفي نميزد. كاملاً مبهوت بود. فردا صبح كه كمي حالش بهتر شد همراه با بچهها حركت كرديم و در ادامه روند اجراي عمليات منطقه را پاكسازي كرديم. بعد از شهادت سيد ابراهيم، مرتضي زودرنج و حساس شده بود .
ابوهادي يك بار با مرتضي نشسته بوديم كه برگشت رو به من و گفت: شيخ اين شيختان نور بالا ميزند. گفتم چه كسي را ميگويي؟ گفت ابوهادي (شهيد تمامزاده) درست حدسزده بود. چند روز بعد شهيد تمامزاده هم آسماني شد. گاهي خاطرات همراهيام با شهيدان مرتضي عطائي و مصطفي صدرزاده كه قبل از مرتضي به شهادت رسيد همواره در ذهنم مرور ميشود. ما با هم خيلي رفيق بوديم. در عملياتها و برنامههاي مختلفي همديگر را همراهي ميكرديم. زماني كه مرتضي شهيد شد من در منطقه نبودم. تازه به مرخصي رفته بودم. خوب به ياد دارم وسط دعاي عرفه بودم كه بچهها از منطقه خبر شهادت مرتضي را دادند. مرتضي روز يكشنبه 21 شهريور ماه 95 مصادف با روز عرفه در لاذقيه سوريه به شهادت رسيد.
پرواز مشترك بعد از شنيدن خبر شهادت مرتضي تمام تلاشم را كردم كه خودم را به مراسم تشييع پيكرش برسانم. بليت گرفتم و همه نگرانيام اين بود كه مبادا به مراسم رفيق شهيدم نرسم. ساعت 11 از تهران به مشهد بليت داشتم. اما متأسفانه دير به فرودگاه رسيدم و گيت پرواز را بسته بودند. هر چه پيگيري كردم متأسفانه اجازه ندادند و كارت پروازم را صادر نكردند. با وجودي كه هواپيما تأخير داشت، اما پيگيري كردم و مجدداً بليت تهيه كردم. پرواز ساعت يك و نيم بود. وقتي ميخواستم سوار هواپيما شوم متوجه شدم پيكر مطهر مرتضي را هم با همين پرواز به مشهد ميبرند. اينجا بود كه بار ديگر آيه عند ربهم يرزقون برايم تداعي شد. گويا مرتضي با دستان ملكوتياش در اين عالم تصرف كرده بود تا اين بار هم همراه و همسفر شويم. من و مرتضي كنار هم بوديم. اما اين بار مقصد او كربلا بود و من....
رزمندههاي مظلوم افغانستاني در پايان از شما كه تريبوني به دست داريد و كار رسانهاي انجام ميدهيد خواهشي دارم، ميخواهم بگويم اگر درباره شهدا مينويسيد سعي كنيد درست بنويسيد نه درشت. يعني شهدا را و بچههاي دلير رزمنده را همانطور كه هستند روايت كنيد. مرتضي دوست و همرزم و رفيق صميمي من بود اما قبل از مرتضي و بعد از او رزمندگان دلير ديگري از لشكر فاطميون آسماني شدند كه نامشان را در هيچ رسانه و جايي نميبيني.كسي از آنها حرفي نميزند اگر امثال مرتضيها مرتضي شدند و شهادت نصيبشان شد به خاطر حضور و غيرت ديني نيروهاي فاطمي بود. تمام تلاشتان اين باشد كه براي گمنامها كار كنيد . مرتضي انساني شريف و زحمتكش بود. من شكي در اين ندارم اما معتقدم اينكه مرتضي خودش را به جاي يك افغانستاني جا زد و وارد نيروهاي فاطميون شد تا در جبهه مقاومت اسلامي حضور داشته باشد و شهادت نصيبش شد. اين روا نيست كه فقط از مرتضي بگوييم، بنويسيم و كار كنيم و رزمندههاي مظلوم افغانستاني را فراموش كنيم .