اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و أهل بیته الأَطیبین الأَنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بِهم نَتولّیٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلی الله».
مقدم شما بزرگواران حوزوی و دانشگاهی، برادران و خواهران قرآنی را گرامی میداریم. ماه پربرکت «رجب» را به همه شما تهنیت عرض میکنیم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم همه ایام مخصوصاً این سه ماه پربرکت «رجب» و «شعبان» و «شهر الله» را برای همه خیر و رحمت و برکت قرار بدهد و آن توفیق را عطا کند که انسان به عنوان ضیف و مهمان این خاندان وارد صحنه قیامت بشود.
بحثهای نهج البلاغه همان طوری که ملاحظه فرمودید، خطبههای نورانی آن حضرت تمام شد و نامههای نورانی آن حضرت هم به پایان رسید. به کلمات حکیمانه آن حضرت رسیدیم. نهج البلاغه فعلی آن نظم و ترتیب خاص خود را ندارد، چون بسیاری از این کلمات حکیمانه یا در خطبههای آن حضرت هست، یا در نامههای آن حضرت. برخی هم در خطبه و نامه نیست. اما در کتاب شریف تمام نهج البلاغه اینها هم از هم جدا شدند. کلمه تکراری دیگر در آنجا نیست؛ اما اینجا تکرار هست، یعنی بخشی از این کلمات حکیمانه در خطبهها هست، یا در نامهها هست.
به سیامین جمله نورانی از این کلمات حکیمانه رسیدیم. حضرت گاهی سخنان را ارتجالی میفرمودند، گاهی به عنوان جواب سؤال. از حضرت سؤال کردند که ایمان چیست؟ چون خدای سبحان در قرآن ما را به ایمان دعوت کرده است. «سُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ (علیه السلام) الْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَی الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ»؛ ایمان چهار عنصر محوری دارد که آن عناصر چهارگانه عبارت است از صبر و بردباری از یک طرف، یقین از طرف دیگر، عدل از طرف سوم و جهاد از طرف چهارم. مستحضرید که حضرت در صدد تحقیق مدرسهای نیستند، در صدد تعلیم و تربیت هستند؛ لذا گاهی آنچه مربوط به اندیشه است با آنچه مربوط به انگیزه است کنار هم قرار میگیرند. لغتاً ایمان به معنای اعتقاد نیست، به معنای عقیده قلبی نیست، «آمَنَ»؛ یعنی «دَخل فی المأمن» کسی که وارد دژ، حصن و قلعه شد، میگویند «آمَنَ»؛ یعنی «دخل فی المأمن». چون عقیده باعث حفظ انسان در دنیا و آخرت است؛ لذا از ذات اقدس الهی نقل شده است، در حدیث مبارک «سلسلة الذهب» که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»؛ [۱]یعنی اعتقاد به این حصنِ من است، قلعه من است، دژِ من است و من هم دژبان این قلعه هستم، اگر کسی به این معنا معتقد شد، وارد در قلعه امن میشود، «آمَنَ»؛ یعنی «دَخل فی المأمن».
منتها حضرت خیلی باز کرد اینها را، مسئله صبر را، یقین را، عدل را، جهاد را، مبسوطاً بیان کرد و در بخشهای دیگری از کلمات نورانی آن حضرت، انسان را تشریح کرد؛ همان طوری که شما میبینید یک طبیب در صورت ضرورت این جنازه را تشریح میکنند برای دانشآموزان پزشکی که اینها، اینها را یاد بگیرند، وجود مبارک حضرت امیر و سایر ائمه (علیهم السلام) این دستگاه بدن را تشریح میکنند تا آدم بداند که کجای آن مشکل دارد و کجای آن مشکل ندارد. این که خدا قرآن را به عنوان شفا معرفی کرده است: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾ [۲]و اینکه وجود مبارک حضرت امیر، رسول گرامی را با آنکه به منزله جان پیغمبر است، او را طبیب معرفی کرده است، فرمود: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»، [۳]برای این است که اینها این صحنه را خوب تشریح میکنند، یک؛ بیماریها را مشخص میکنند، دو؛ درمان این بیماری را هم بازگو میکنند، سه؛ نتیجهاش که شفا و علاج است آن را بیان میکنند، چهار. گاهی به ما میگویند بخشهای اندیشه و علم شما مربوط به یک سلسله دستگاه است، بخشهای انگیزه و عمل شما مربوط به دستگاه دیگر است. اگر آن دستگاه عمل شما مشکلی دارد، هر چه بر دستگاه اندیشه خود بیافزایید مشکل شما حلّ نمیشود. اگر کسی مشکل عملی دارد او هر چه آیه بخواند، روایت بخواند، مشکل علمی ندارد تا با خواندن آیه و روایت برای او حلّ بشود. این یک راه عملی میخواهد تقویت اراده میخواهد. اراده؛ یعنی اراده! علم؛ یعنی علم! بین آنها بین آسمان و زمین فرق است. اینکه ما عالم بیعمل داریم، برای آن است که این شخص در بخش اندیشه مشکلی ندارد، درسها را خوب خوانده، برای دیگران هم درس گفته، در این زمینه کتاب هم نوشته است؛ اما آنکه عمل میکند نیروی انگیزه است نه نیروی اندیشه. حضرت اینها را از هم باز کرد.
فرمود: ما از مَثلی پی به ممثَّل میبریم، از تشبیهی به مشبّهبه پی میبریم، از نمونهای به یک حقیقت راه پیدا میکنیم، از همین بدن شما شروع کنیم تا به آن حقیقت برسیم. در محدوده بدن ما یک مَقسَم داریم که تحت این مقسم اقسام چهارگانه است: «إن هاهنا مقسماً واحدا تحته اقسامٌ أربعة»؛ اگر این مثال روشن شد راه ممثَّل را ما پیدا میکنیم. در بدن ما یک سلسله نیروهایی هستند که مسئول درک و مسئول فهمیدن هستند؛ مثل چشم و گوش. یک سلسله نیروهایی داریم که مسئول کار و حرکت هستند؛ مثل دست و پا. این مطلب اوّل یعنی مَقسم. انسان از لحاظ این مقسم به چهار گروه تقسیم میشود: گروه اوّل کسانی هستند که هم مجاری ادراکی آنها قوی است هم مجاری تحریکی آنها قوی است؛ یعنی هم چشم و گوش سالم دارند هم دست و پای سالم. گروه دوم کسانی هستند که مجاری ادارکی اینها قوی است؛ یعنی چشم و گوش آنها سالم است؛ اما دست و پای اینها ویلچری است فلج هستند. گروه سوم کسانی هستند که مجاری تحریکی اینها سالم است مجاری ادراکی اینها ضعیف است؛ یعنی دست و پای نیرومند و قوی دارند؛ اما چشم و گوش آنها مشکل دارد، نه میبینند نه میشنوند. گروه چهارم به اصطلاح فاقد طهورین هستند؛ هم مشکل اندیشهای دارند هم مشکل انگیزهای. نه چشم و گوش سالمی دارند نه دست و پای سالم. پس ما در قلمرو بدن یک مقسم داریم و تحت آن، این اقسام چهارگانه. در این محدوده بدن، آن گروه اوّل اهل نجات هستند؛ یعنی کسانی که چشم و گوش آنها که مجاری ادراکی است سالم هست دست و پای آنها که مجاری تحریکی است سالم است، اینها وقتی مار و عقرب را دیدند فرا میکنند خودشان را نجات میدهند یا وقتی میبینند اتومبیلی با سرعت دارد میآید فوراً میروند کنار. اینها هم خوب میفهمند و هم خودشان را حفظ میکنند.
گروه دوم کسانی هستند که چشم و گوش آنها سالم است؛ اما دست و پای اینها فلج است و ویلچری است. این گروه دوم مار، عقرب و خطر را به خوبی میبیند؛ اما، چون قدرت فرار ندارد نیش میخورد و مسموم میشود. شما به این گروه دوم عینک بدهید تلسکوپ بدهید میکروسکوپ بدهید ذرّهبین بدهید دوربین بدهید، فایده ندارد، چون او مشکل دید ندارد. اگر مشکل او مشکل دید بود با عینک و ذرّهبین حلّ میشد؛ اما او از نظر دید صد درصد دارد مار و عقرب را میبیند، اما چشم که فرار نمیکند، دست و پا فرار میکند که فلج است.
گروه سوم کسانی هستند که دست و پای سالمی دارند؛ اما چشم و گوش کَر و کور دارند؛ اینها هم نیش میخورند، به اینها نمیشود گفت که چرا نرفتی؟ او میگوید من که ندیدم! شما مرتّب به او بگو مار دارد میآید. میگوید از کدام طرف دارد میآید؟ من به کدام طرف فرار کنم؟ او دست و پای سالمی دارد، ولی چشم و گوش بسته دارد.
گروه چهارم که فاقد طهورین هستند، هم چشم و گوش نابینا و ناشنوا دارند هم دست و پای فلج.
«فتحصّل أنّ هاهنا مَقسماً»، یک؛ «تحته اقسام؛ أربعة»، دو. این مربوط به بدن ماست. وجود مبارک حضرت در تحلیلهایی که دارد میفرماید روح شما هم همین طور است؛ روح شما هم مَقسمی دارد که مسئول اندیشه و انگیزه ما داریم. بعضیها عهدهدار ادارک و اندیشه هستند، بعضیها عهدهدار حرکت و اراده میباشند. مسئله تصور و تصدیق و قیاس، جزم یعنی جزم! عزم یعنی عزم! بین جزم و عزم بین آسمان و زمین فرق است این یک راه دیگر است آن یک راه دیگر است. این مربوط به عقل نظری است آن مربوط به عقل عملی است. این مربوط به اندیشه است آن مربوط به انگیزه است. این مَقسم، چهار قسم زیرمجموعه آن است؛ بعضیها هستند که در هر دو بخش قوی هستند؛ یعنی هم خوب تصور دارند تصدیق دارند قیاس دارند استدلال دارند به جزم میرسند. دستگاهی که امام فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، [۴]که عقل عملی آنهاست مسئول اراده است پایانش عزم است تصمیم دارد نیت دارد و اراده دارد به عزم میرسد؛ عزم کار است. آن فهم است این کار است. اگر هر دو سالم بود، این میشود عالم باعمل. این چه در حوزه باشد چه در دانشگاه باشد مشمول ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ﴾، [۵]نه بیراهه میرود نه راه کسی را میبندد. قرآن میگوید این استادی که در حوزه است یا در دانشگاه است وقتی در فضای جامعه یا در فضای حوزه و دانشگاه راه میرود نوری است که همهاش از او بهره میبرند. کدام طلبه و کدام دانشجوست که وقتی استاد باعمل را ببیند که جزم او عالمانه و عزم او مخلصانه است به او اقتدا نکند؟! ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ﴾ «فی الارض»، ﴿فِی النَّاسِ﴾ و مانند آن.
گروه دوم کسانی هستند که در بخش اندیشه سالم هستند، خوب برهان اقامه میکنند خوب حرف میزنند حرف خوب میزنند استدلال میکنند اهل جزم هستند؛ اما در بخش انگیزه مشکل عملی دارند. شما برای این عالم بیعمل مدام آیه بخوان مدام روایت بخوان! او که مشکل علمی ندارد که شما با آیه و روایت میخواهی او را روشن کنی او خودش گفته و کتاب نوشته است. مگر علم کار میرسد؟ مگر عقلِ نظر کار میرسد؟ عقلِ نظر کارش فتواست، جزم است، او جزم دارد؛ به اینکه رومیزی بد است، زیرمیزی بد است، نجومی بد است، اختلاس بد است، اینها همه را میداند؛ اما علم که هیچ یعنی هیچ! علم اصلاً کاری به عمل ندارد؛ مثل اینکه کسی مار و عقرب را میبیند؛ اما دست و پای او ویلچری است. مگر دیدن باعث نجات است؟ این عمل باعث نجات است که این شخص ویلچری است.
وجود مبارک حضرت امیر در آن بخش دارد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، [۶]اینکه میگویند جهاد نفس جهاد اکبر است؛ این تشبیه نیست، تمثیل نیست، یک واقعیت است جنگ درونی است بین اندیشه و انگیزه، انسان چه میفهمد چه کاری انجام میدهد؟ هوس یک چیز میخواهد، شهوت یک چیز میخواهد، غضب یک چیز میخواهد، عقل عملی که امام فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، چیزی دیگر میخواهد. این جنگ هست. حضرت فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»؛ در این مبارزه، این هوس پیروز شد، این عقل را به اسارت آورد؛ از عقل اسیر، از دست و پای ویلچریِ اسیر کاری ساخته نیست، این میشود عالم بیعمل.
قسم سوم کسانی هستند که دست و پای سالمی دارند؛ اما چشم و گوش او بسته است. این مقدّس بیدرک است این هر چه به او بگویی عمل میکند؛ اما نمیفهمد که به چه چیزی عمل بکند! چون قدرت علمی ندارد هر روز کسی این را به سمتی میکشد. این خوب میدود خوب میرود؛ اما نمیفهمد کجا برود! این مقدس بیدرک این است.
قسم چهارم «جاهل متهتّک» است؛ نه میفهمد نه میتواند برود. آنها به درد کسی نمیخورد، فقط به درد هیاهو میخورد. حضرت آمده تحلیل کرده. اینکه فرمود: «و شفاء»؛ اینکه فرمود: ما جرّاحی میکنیم، اینکه فرمود: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»، نه یعنی دورهگرد است! اگر جناب سعدی و امثال سعدی خوب حرف میزنند، حرفهای خوب میزنند؛ چون گوشهای از این حرفها را فهمیدند. حضرت فرمود: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»، یعنی نه دورهگرد است؛ یعنی میداند کجا نیش بزند، کجا مَرهم بگذارد. اگر اینها گفتند، مثل طبیب ماهری است که جرّاح و مَرهمْنِه است از اینجا گفتند. یعنی طبّش را دور میدهد، نه خودش میگردد. کجا باید نیش بزند، کجا باید برنجاند، کجا باید آرام حرف بزند، کجا باید تُند حرف بزند. طب را دور میدهد، آن نیش را با مَرهم را دور میدهد که کجا نیش بزند، کجا جرّاح و نیشزن و مَرهمنِه است بعدها سعدی و امثال سعدی این لطیفه نهج البلاغه را به این صورت معنا کردند. حضرت فرمود: ما این کاره هستیم؛ لذا عالم بیعمل را میگوید که مشکل او چیست. میگوید به هر حال کار حرام این طور نیست که تاریخ مصرف آن گذشته باشد، حرف بد، قول بد، ریختن آبروی دیگران، به هر حال گناه دارد، گناه تاریخ مصرف آن هرگز نخواهد گذشت؛ مثل اینکه کسی غذای مسمومی بخورد ولو یک لقمه، نمیتواند بگوید الآن تاریخ مصرف آن گذشت، نخیر! این در این دستگاه هست و دستگاه را هم ذات اقدس الهی طرزی دستگاه گوارش را آفرید که اصلاً غذای ناسالم را جذب نمیکند. این غذای مسموم بعد از دو سه روز یا بعد از چند ساعت بالا میآید. این بالا آمدن یعنی همان آبروریزی. ممکن نیست کسی خلاف بکند و آبرویش نرود؛ این بیان نورانی حضرت امیر است. فرمود: به هر حال بالا میآورید. نه اینکه شما انگشت بکنید بالا میآورید، این خودش بالا میآید. ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾، [۷]اینها که در دلشان یک بیماری هست، خیال میکنند ما بالا نمیآوریم؟! از این شفافتر و روشنتر چه آیهای میخواهید شما؟ فرمود: ممکن نیست کسی خلاف بکند و بالا نیاورد.
بعضیها ترس از جهنم دارند، بعضیها شوق به بهشت دارند، بعضیها برتر از اینها فکر میکنند از مولایشان خجالت میکشند، بعضیها هیچ کدام از این سه امر نیستند نه از جهنم میترسند نه شوق بهشت دارند نه از خالقشان خجالت میکشند؛ از آبرویشان میترسند. فرمود: بسیار خب! لااقل در دنیا نه بیراهه برو، نه آبروی کسی را ببر! میدانید مسئله جهنم و اینها بعد پیدا شده است، اوّل که ذات اقدس الهی ما را به جهنم نترساند. این سوره مبارکه «علق» این چند آیه آن، اوّل نازل شد: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ﴾؛ [۸]این سوره مبارکه «علق»، جزء عتائق سور است. «عتائق» که جمع عتیقه است، «عتیق»؛ یعنی کهن. عتیقه که میگویند این است. این سورههای اوّلیه قرآن را میگویند جزء عتائق هستند. این سوره «علق» جزء عتائق است جزء کهن است نه کهنه، جزء قدیمیترین سور قرآن است. در بخش پایانی این سوره دارد: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾، [۹]شما دهها بار این سوره نورانی را بخوانید، اصلاً سخن از جهنم نیست. سخن از حیا است، انسان نمیداند خدا او را میبیند؟ بعدها وقتی تربیت اثر نکرد، آن وقت بگیر و ببند جهنم شروع شد، آیات جهنم بعد نازل شد. اوّلین سورهای که نازل شد، حیا و آدمیت است: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾، انسان نمیداند که خدا او را میبیند؟ در محضر خداست، در مشهد خداست، در حضور خداست. ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾، این تعبیرات در بخشهای اوّلیه است. حالا اگر کسی به این بارگاه راه نیافت، لااقل مسئله دنیا برایش مطرح باشد. این چنین نیست که کسی بگوید من این خلاف را کردم تاریخ مصرف آن گذشت. ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد﴾؛ [۱۰]لذا حضرت ایمان را تشریح کرد که «آمَنَ»؛ یعنی «دَخَل فی المأمن» وارد قلعه شد. اینجا که وارد قلعه شد دیگر محفوظ است. چگونه وارد قلعه میشود؟ حالا یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» [۱۱]است یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ» [۱۲]است یا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ [۱۳]است که این را تفصیل میدهد.
من مجدّداً مقدم شما را گرامی میدارم. امیدواریم که این سخنان نورانی اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در همه ما حُسن اثر کند.
پروردگارا تو را به انبیا و اولیایت قسم، نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
خطر بیگانگان را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
مشکلات اقتصاد و حمایت از کالای داخلی و ازدواج جوانها را در سایه لطف ولیّات حلّ بفرما!
بین ما و اولیای الهی در دنیا و برزخ و قیامت جدایی نینداز!
جوانان ما چه در بخش ازدواج چه در بخش اشتغال موفق بفرما!
جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بده!
این دعاها را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[۱]. عیون الاخبار، ج. ۲، ص. ۱۳۴؛ بحار الانوار (ط ـ. بیروت)، ج. ۴۹، ص. ۱۲۷.
[۲]. سوره اسراء، آیه ۸۲.
[۳]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) , خطبه ۱۰۸.
[۴]. الکافی (ط ـ. الإسلامیة)، ج. ۱، ص. ۱۱.
[۵]. سوره انعام، آیه ۱۲۲.
[۶]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، حکمت ۲۱۱.
[۷]. سوره محمّد، آیه ۲۹.
[۸]. سوره علق، آیات ۱ ـ. ۳.
[۹]. سوره علق، آیه ۱۴.
[۱۰]. سوره فجر، آیه ۱۴.
[۱۱]. علل الشرائع، ج. ۱، ص. ۵۷.
[۱۲]. علل الشرائع، ج. ۱، ص. ۵۷.
[۱۳]. سوره بقره، آیه ۱۶۵؛ ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه﴾.
منبع: بنیاد اسراء