مقبل اصفهانی یکی از نوحهسرایان و شاعران مقرب اهلبیت سالیان دراز در شهر اصفهان به مرثیهخوانی مشغول و تنها آرزویش زیارت عتبات عالیات و مرقد مطهر امام حسین (ع) بود، اما عدم توان مالی اجازه برآورده شدن آن را به او نمیداد.
تا بالاخره یکی از متولیان کاروان زائران امام همام که سالها پای منبر مقبل حضور داشت طاقت نیاورد و از او دعوت نمود تا به همراه کاروان عازم کربلا شود و مهمان او باشد.
آن روز مقبل با شنیدن این خبر عرش را سیر کرد زیرا بالاخره به آرزوی دیرینهاش دست یافته بود. کاروان به راه افتاد و مقبل مرثیهخوانان، آن را همراهی میکرد تا از طریق گلپایگان ادامه سفر دهد. در راه راهزنان به قافله زدند و ملتمسان را پراکنده نمودند تا هرکدام با دست خالی و پای پیاده به سویی بروند. گروهی ناچار به بازگشت شدند و عدهای عزم گلپایگان کردند و مقبل که در این میان رویی برای بازگشت و پولی برای ادامه راه نداشت خود را به کاشان رساند که طی طریق کند، اما آنجا ماند تا دهه محرم شروع شد.
مقبل دلشکسته در یکی از شبهای نورانی آنچنان از خود بیخود شده بود که روضه امام حسین (ع) را با خواندن نوحه و مرثیه متحول نمود و خود نیز از فرط غصه و اندوه به خواب فرورفت. اما این خواب نبود بلکه به رؤیای صادقهای میماند که سراغ مقبل دلشکسته آمده بود.
در آن حال روحانی خود را در صحن سیدالشهدا (ع) میدید که از دری اجازه ورود به حرم را به او نمیدادند چراکه خادمان شبیه به فرشتگان مدعی بودند. در این قسمت از حرم، زهرای اطهر (س) و زینب کبرا (س) همراه با نسوان اهلبیت مشغول عزاداری هستند بنابراین مقبل را به دری دیگر برای ورود به حرم شریف راهنمایی کردند.
آنجا نیز گوش تا گوش انبیا و ائمه اطهار و اولیا را مشاهده نمود که به عزاداری مشغول بودند. در این لحظه نوری به مجلس تابیدن میگیرد و چهرهای درخشان و پر ابهت وارد میشود که همه به احترام او بهپا میخیزند و میایستند.
این تازهوارد گریان کسی نبود جز حضرت محمد (ص) و خاتمالنبیین که مستحق چنین تکریمی بود که از آدم ابوالبشر شروع میشد. حضرت پس از جلوس فرمودند: محتشم به منبر برود. مردی کوتاهقد با عمامهای آشفته و چهرهای پریشان بهسوی منبر حرکت کرد تا روی پله اول بنشیند، اما پیامبر فرمودند: بالاتر. بهسوی پله دوم رفت، اما باز هم دستور دادند بالاتر تا بالاخره بر نهمین پله جلوس کرد و شروع به خواندن ۱۴ بند مرثیه مشهور در عالم امکان نمود تا به «این کشته فتاده به هامون حسین توست / وین صید دست و پا زده در خون حسین توست» رسید که عمامه را از سر برداشت و به زمین کوبید و شنید که پیامبر از هوشرفتهاند. منبر پرسوز محتشم به پایان رسید و از آن پایین آمد و مفتخر به دریافت عبای پیامبر بهعنوان صله بر دوش خود شد.
مقبل دلآزرده و گریان صحنه را ترک نمود که صدایی از مجلس زنانه به گوش او رسید که میگفت: مقبل هم بخواند و او برگشت و به دستور پیامبر اعظم (ص) روی منبر اول نشست تا قدیمیترین و مستندترین مقتل خود را در این جمع ملکوتی نوحهسرایی کند که اینگونه ختم میشد: «بلندمرتبه شاهی ز. صدر زین افتاد / اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد» و آن زمان متوجه شد که هشت پله با محتشم اختلاف معرفت دارد.
پس از قرائت مرثیه خود از جای بلند شد و همچنان گریان مجلس را ترک نمود درحالیکه صلهای دریافت نکرده بود، اما زمانی که از کنار مجلس زنانه در مرقد مطهر میگذشت آوایی شنید که میفرمود: مقبل غمین مباش که جایزه تو پیش ما محفوظ است. صبح روز بعد با صدای دقالبابی از خواب بیدار شد و کاروانسالار را دید که به سراغش آمده تا باز هم او را همسفر باشد و مسیر رفتن به عتبات عالیات را ادامه دهد.
*روزنامهنگار پیشکسوت