سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: «همه زندگیها سخت هستند. آنچه برخی از آنها را رضایت بخش میکند شیوه برخورد با دردها و رنجهاست. هر درد به طور مبهم نشان میدهد که چیزی اشتباه است. این درد ممکن است بستگی به فرزانگی و قدرت ذهنی فرد مبتلا نتیجه خوب یا بدی داشته باشد. اضطراب ممکن است منجربه تحلیل درستی از چیزی شود که نادرست است. احساس بیعدالتی ممکن است به قتلی بینجامد یا به نوعی نظریه اقتصادی راهگشا! حس حسادت ممکن است به تلخکامی بینجامد یا منجر به رقابت با رقیب و خلق شاهکاری شود. همانطور که متفکر محبوب نیچه مونتنی گفته است: هنر زندگی یعنی یافتن راههایی برای استفاده از مصیبتهای خودمان.»
جملاتی که خواندید از آلن دوباتن، فیلسوف معاصر در کتاب «تسلی بخشیهای فلسفه» است. شاید ما با همه آنچه که دوباتن در این پاراگراف میگوید موافق نباشیم، به ویژه آنجا که او رقابت را میستاید و حتی آن را منجربه خلق شاهکار میداند در صورتی که به نظر میرسد شاهکار در مفهوم حقیقی آن از رقابت نمیآید از آگاهی، ظرافت و زیبایی میآید، اما قابل انکار نیست که در عبارات او حقیقتی موج میزند و آن این است: زندگی ما را اتفاقات بیرونی نمیسازند بلکه نوع واکنش ما به آن اتفاقات است که زندگی ما را شکل میدهد.
بهترین شاهد برای این ادعا این است: شما آدمها را میبینید. مثلاً ۱۰۰ نفر را زیر ذرهبین میگیرید، در زندگی این ۱۰۰ نفر اتفاقات مشابهی روی داده است مثلاً همه یا اغلب آنها طعم ورشکستگی را چشیدهاند، دورههایی از بیکاری را تجربه کردهاند، شاهد مرگ عزیزان خود بودهاند، دورههایی از ملال و افسردگی را در زندگی لمس کردهاند، شاهد بدبیاریهای مالی و خیانت شرکایشان بودهاند، جایی به چیزی یا کسی امید بستهاند، اما آن فرد یا آن چیز واکنش مثبتی به امید آنها نداده است، بیمار یا حتی مجبور به جراحی شدهاند با این همه میبینیم با وجود اینکه تقریباً رخدادهای یکسانی در این زندگیها دیده میشود، اما زندگی این افراد تفاوتهای شگفتی با هم دارد. مثلاً یکی را میبینیم که با اولین بدبیاری مالی اقدام به خودکشی کرده است و فردی را میبینیم که چندین و چند بار از اوج بدبیاری مالی گذر کرده و به سمت ورشکستگی کشیده شده، اما با این همه به زندگی ادامه داده است. اینجا معلوم است که جنس اتفاقات نیستند که تعیین کننده زندگی ما هستند بلکه نوع پاسخی که ما به آن اتفاقات میدهیم افق و محتوای زندگی ما را میسازند.
شاید این مثال بتواند این دیدگاه را با روشنی بیشتری توضیح دهد. این عبارت را چندی پیش دکتر محمود سریعالقلم، استاد علوم سیاسی در لابهلای ۳۰ عبارت از جملات حکیمانه خاور دور در کانال خود منتشر کرده بود: «اگر مردم به تو سنگ پرت کردند تو پرت نکن، سنگها را جمع کن امپراطوری خودت را بساز.»
تصور کنید در چنین موقعیتی قرار گرفتهاید. عدهای به شما سنگ پرت میکنند و شما هم عصبانی از اینکه چرا مردم به سمت شما سنگ پرت میکنند. اصلاً اجازه نمیدهید که سنگها فرود بیایند در همان هوا پیچ و تاب معکوسی به سنگ میدهید و سنگ را به سمت محلی که از آن پرتاب شده برمیگردانید. منطقی هم به نظر میرسد. آخر مردم چرا باید به سمت آدم سنگ پرت کنند. حالا فرض کنید یکی در میانه همین پرتاب سنگ متوجه میشود اصلاً نیاز مبرمی به سنگ دارد. مثلاً میخواهد اتاقکی در خانهاش بسازد و سخت دنبال سنگ است. اما بلافاصله با خودش میگوید نه! نه! من این سنگها را نمیخواهم، من سنگهای خودم را میخواهم. اینها سنگهای محترمانهای نیستند و لحن مناسبی ندارند. سنگ باید قشنگ، آرام و مرتب در حضور آدم خاضعانه فرود بیاید و لام تا کام حرف نزند، این سنگها تالاپ از آن بالا میافتند و آدم را به وحشت میاندازند. نه! نه! این طوری به آدم توهین میشود، بعد میگوید مرد حسابی! سنگ، سنگ است دیگر. تو چه کار به لحنش داری، چه کار با زاویهاش داری. حالا که این آمده است تو هم که سنگ میخواستی. حالا زاویهاش یک مقدار تیز است، تیز باشد، سنگ را بگیر و اتاقکت را بساز. به نظر منطقی میآید. من استادی دارم که خیلی بداخلاق است، یعنی مترصد است که آدم را گاز بگیرد، اما در حوزه تخصصیاش بسیار آدم باسوادی است. خب! من چه کار کنم خوب است؟ من هم او را گاز بگیرم یا نه، زاویه تند اخلاق او را به خاطر دانشی که به من میدهد تحمل کنم؟ این حرف امیرالمومنین (ع) است که گاهی حکمت در سینه منافق است و شما آن حکمت را از او یاد بگیرید. گاهی کسی حرفی میزند که خودش شاید نسبت به دامنه و زوایای حرف خودش آگاه نیست، اما انگار خداوند او را در مسیر و جلوی پای شما قرار داده است. ابری است آمده تا بر شما ببارد، گیرم با رعد و برق فراوان و زاویه تیز آذرخش. اصلاً انگار آن منافق، اشتباهی آن حرف و سخن را برداشته، حالا میخواهد به شما بدهد.
در جلسهای قرار گرفتهام که قرار است از من انتقاد شود. آیا من هم شلوغ کاری کنم و به اصطلاح گرد و خاک راه بیندازم یا نه اجازه دهم اول آنها خوب گرد و خاک خود را راه بیندازند؟ اصلاً از کجا معلوم گرد و خاک باشد؟ شاید هر کدام میخواهند زاویه دید جدیدی به من برای نگریستن بدهند. یعنی من به آن سنگی که فکر میکنم به سمت من پرتاب شده نگاه میکنم و میبینم اتفاقاً این سنگ، گمشده من است. اصلاً سنگ نیست، جواهری است که به دنبال آن میگشتهام و تردیدی ندارم ما فرصت یافتن بسیاری از جواهرات را فقط و فقط به خاطر اینکه خوب گوش نمیدهیم از دست میدهیم. شاید واقعاً این آدمی که روبهروی من قرار گرفته پیک خداست تا به واسطه نقدی مرا بیدار کند، گیرم که ظاهر و لحن او مناسب نباشد، گیرم که مدرک تحصیلی او از من پایینتر باشد، گیرم که جوان باشد، اما وقتی من شروع میکنم به گارد گرفتن و چیدن پیش فرضهایم آن جواهرها بلافاصله تبدیل به سنگ میشوند.
بنابراین خیلی مهم است که ما در واکنش به اتفاقات زندگی کمی با تأخیر و فاصله و تأمل عمل کنیم. سنگی میآید: این یک کنش است، اما حالا که نوبت حرکت من است من وقت دارم و اگر کمی به خودم زمان دهم و به اتفاقات زندگی صرفاً از دریچه هیجان و خشم نگاه نکنم در آن صورت متوجه چیزی میشوم: آیا من در اختیار سنگ هستم؟ یا سنگ در اختیار من است؟ اگر من در اختیار سنگ هستم طبیعی است که سنگ فرمان میدهد، اما اگر سنگ در اختیار من است من میتوانم سرنوشت او را تعیین کنم اینکه همان جا بماند و از آن پراکندگی و زاویههای تیز بیرون بیاید و به واسطه طرح و معماری من در یک بنا به کار گرفته شود یا نه، بخشی از واکنش هیجانی باشد که از آنجا برخاسته است.