سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: کتاب طائر قدسی، زندگی شهید مدافع حرم امین کریمی، از مجموعه کتابهای روایت فتح است که مدتی است در خصوص شهدای مدافع حرم منتشر میشوند. این کتاب نیز همچون شیوه مرسوم زندگینامه شهدا، برگرفته از گفتگوهایی با خانواده و همرزمان شهید است که نگاهی به داشته کتاب میاندازیم.
امین کریمی پاسدار جوانی است که اول فروردین ۱۳۶۵ در مراغه به دنیا میآید. چون پدرش نظامی بود و در مناطق عملیاتی دفاع مقدس حضور داشت، روز تولد او، مادر مجبور میشود به همراه برادر شوهر و مادر شوهرش به بیمارستان شهید بهشتی مراغه برود و امین در چنین شرایطی متولد میشود.
کتاب با روایتهای مادر شهید شروع میشود. نویسنده (مریم عرفانیان) قبل از هر فصلی، راوی را معرفی میکند. هرچند تمامی وقایع از زبان خانواده و همرزمان شهید روایت میشوند، ولی قلم نویسنده به روایت داستانی گرایش دارد.
«سه سال مراغه بودیم و بعد آمدیم تهران، یک روز برای خرید روغن کوپنی به دهلویزان در شمالغرب تهران رفته بودم که یکدفعه دلم شور افتاد. وقتی برگشتم خانه هنوز در را باز نکرده بودم که سر و صدای نگین بلند شد. با گریه میگفت: «امین مرده... امین مرده...»
این کتاب ۲۵۶ صفحهای با راویهای متعدد، سراسر زندگی شهید کریمی را تورق میکند. بعد از دوران کودکی و نوجوانی شهید که راوی آن مادرش است، قدم به دوران جوانی امین میگذاریم که بخش عمده روایتهای آن را همسر شهید برعهده دارد.
تا این جای روایت متوجه میشویم که امین از همان نوجوانی جذب فعالیتهای بسیج میشود و با علاقهای که به کار در سپاه داشت، به این نهاد انقلابی میپیوندد و با عشق و علاقه خاصی آموزشهای متعدد را پشت سر میگذارد.
زندگی مشترک شهید کریمی درست در آخرین روز سال ۹۱ شروع میشود و درست دو سال و هشت ماه ادامه پیدا میکند؛ یعنی تا زمان شهادتش در سوریه.
در این بخش از زبان همسر شهید میخوانیم: «هیچ وقت فکر نمیکردم این همه حرف برای گفتن داشته باشم و او نباشد! عمر زندگی مشترک ما خیلی کوتاه بود؛ فقط دو سال و هشت ماه. با نگاهی پر از اشک وصیتنامهاش را برای چندمین مرتبه میخوانم...»
نویسنده در فصول زندگی خصوصی و خانوادگی شهید کریمی، از روایتهای نگین، خواهر بزرگتر شهید نیز بهره میبرد. در ذیل خاطرات خواهر، به بحث سوریه رفتنهای امین به صورت صریحتری اشاره میشود: «فردایش که میخواست برگردد سوریه باز برای خداحافظی آمد محل کارم. موقع رفتنش خیلی بیتاب بودم. به همکارانم گفتم دیگه برادرم رو نمیبینم.»
شهید امین کریمی به عنوان مسئول آموزش تخریب به سوریه میرود. چند بار هم اعزام میگیرد.
کسی که این مسئولیت را داشت، نباید خط مقدم میرفت، ولی امین عقیده دیگری داشت. به خطوط نبرد میرفت و از چیزی باک نداشت. او عاقبت روز ۳۰ مهر ۱۳۹۴در حاشیه شهر حلب به شهادت میرسد.
حاجی گلپیچی داشت مداحی میکرد که گفت: «خوش به حالت شهید کریمی!» خشکم زد. فهمیدم آن کربلایی که جواد اللهکرم توی بیسیم حرفش را زد، امین بوده! کربلایی آن روز صبح امین بود! آشناییام با امین به یک ماه هم نرسید، اما مختصر بود و مفید.
وقتی شنیدم شهید شده، چفیه را انداختم روی سرم و خاطرات یک ماه با هم بودنمان را مرور کردم. یادم آمد پلاکم را داده بودم به او تا چیزی برایش ببافد تا بیندازم گردنم. با بند چتری که در کولهاش داشت درستش کرد. یکی از یادگاریهای امین که هنوز برایم مانده همان پلاک است با بند چتر...