ارتش جمهوری اسلامی ایران در دفاع از حریم اهلبیت (ع)، چند شهید داد که سروان صادق شیبک یکی از این شهدا بود. وی که دوران تکاوری را در ارتش گذرانده بود، به عنوان یک نیروی ورزیده و تکتیراندازی ماهر، اسفند۹۴ راهی جبهه دفاع از حرم شد و ۳۱ فروردین ۹۵ در منطقه زیدان حلب به شهادت رسید. کتاب «تکاور» زندگینامه داستانی این شهید بزرگوار است که به قلم ثریا منصور بیگی و توسط انتشارات سوره سبز منتشر شده است. معرفی این کتاب را تقدیم حضورتان میکنیم.
صادق متولد هشتم آبان ۱۳۶۸ در بخش عرب بوران شهرستان گالیکش استان گلستان بود. هم اینک مزار او در روستای «ینقاق» همین شهرستان محل زیارت دوستان شهید و راه شهداست. معرفی اجمالی شهید شیبک، اول کتاب به صورت شناسنامهای آمده است. بعد از آن بیهیچ توضیح اضافهای، نویسنده فصول کتاب را آغاز میکند و با روایتی داستانی، صادق و زندگیاش را به خواننده معرفی میکند.
فصل اول، با روایت همسر شهید و نحوه آشنایی و خواستگاری صادق از همسرش شروع میشود. چون روایت داستانی است، خواننده ابتدا در خصوص ماهیت راوی و مقطع زمانی که او روایت میکند گیج میشود. کمکم رشته کار به دست خواننده میآید و با قلم روانی که نویسنده دارد، خود را درون داستان احساس میکند و با آن همراه میشود.
«سکینه با مادرم در تبریز تماس گرفت. آنها هم نظر من برایشان مهم بود و در صورت موافقت من، مخالفتی نداشتند. فکرم بدجور درگیر شده بود. آقا صادق ارتشی بود و زندگی کردن با چنین شخصی مشکلات خاص خودش را داشت که نمیشد به راحتی از کنارشان گذشت. آقا نعمت از محل زندگی و محل کار صادق تحقیق کرد. نظرش در مورد این ازدواج مساعد بود.»
روایت راویهای کتاب ترتیب زمانی ندارند. پس از آشنایی با نحوه خواستگاری و ازدواج شهید شیبک با همسرش که در فصل یک آورده شده است، در فصل دو به ناگاه به زمان تولد صادق برمیگردیم و از زبان پدرش، قصه روز تولد و شرایط و خانوادهای که صادق در آن دنیا آمده را میخوانیم. صادق اهل یکی از روستاهای استان گلستان بود و در خانواده روستایی و مذهبی رشد و نمو یافته بود. با هم بخشی از همین فصل از کتاب را که مربوط به بیماری صادق در هشت ماهگی و شفای او با توسل خانواده به امام رضا (ع) میشود را میخوانیم:
«برادر و خواهرهای صادق را به مادرشان سپردم، صادق را در آغوش گرفتم و به طرف ضریح بردم. ازدحام جمعیت مانع میشد که به ضریح نزدیک شوم. صادق را روی دستهایم بالا بردم: یا ضامن آهو، من پسرم رو این همه راه آوردم که شما شفاش بدی، ما رو از اینجا ناامید برنگردون... در همین حین نفر جلویی بچه را از من گرفت و به جلوییاش داد، همین طور صادق رو دستها جلو رفت تا به ضریح رسید...»
شهید صادق شیبک بعد از رسیدن به دوران بزرگسالی، به خاطر علاقهاش به خدمت در نظام، وارد ارتش میشود و دورههای سخت تکاوری را پشت سر میگذارد. او در تیپ ۶۵ نوهد مشغول میشود و دهم تیر ۱۳۹۲، در سن ۲۴سالگی رخت دامادی به تن و زندگی مشترکش را آغاز میکند. یک زندگی شیرین، اما کوتاه مدت که تنها دو سال و چند ماه ادامه مییابد و صادق با حضور در جبهه دفاع از حرم، فروردین ۹۵ در حلب به شهادت میرسد.
کتاب تکاور کم حجم است و تنها سه فصل دارد، در همین سه فصل داستان زندگی مردی را مرور میکنیم که در زمانه نامردیها و ظلم و ستمی که به مسلمانان و مستضعفین میشود، راه و رسم مردانگی را میپیماید و داوطلبانه و مشتاقانه، برای دفاع از حریم اهل بیت و مسلمانها به دیار غربت میرود و همانجا نیز پایانی قهرمانانه برای زندگی ۲۷سالهاش رقم میزند:
«به خودم که آمدم، قطرههای اشک کاغذ را خیس کرده بود. عاطفه سرش پایین بود و شانههایش میلرزید. دنیا در نظرم تیره و تار شده بود... در همین حین صدای گریه یسنا بلند شد. به اتاق رفتم. یسنا را از گهواره بیرون آوردم و در آغوش فشردم. دخترم یادگاری بود از همسرم.»