شب بیستم بهمن
دو سه روز منتهی به انقلاب برایم خاطرهانگیز است. شب بیستم بهمن ۵۷ خبر رسید که گاردیها از خیابان کوکاکولا (پیروزی) به در اصلی ستاد نیروی هوایی حمله کردهاند، اما، چون مردم جلویشان را گرفته بودند، میخواستند از راه خیابان تهران نو وارد عمل شوند. به من مأموریت دادند طول خیابان تهران نو از ایستگاه حسینی تا میدان امامحسین (ع) را با موتور طی کنم و گشت بدهم. یکی از همافرها هم که اسلحه ژ ۳ داشت، ترکم نشسته بود. مرتب خیابان را بالا و پایین میکردیم تا اینکه شب شد.
تانکهای چیفتن
نیمههای شب متوجه شدیم گاردیها یک واحد تانک چیفتن را وارد عمل کردهاند و میخواهند از میدان امامحسین (ع) پیشروی کنند، ولی اولین تانکشان در ورودی زیر پل میدان گیر کرده است. سریع برگشتیم مسجد و موضوع تانکها را اطلاع دادیم. اصغر خلبان که یکی از انقلابیهای شناخته شده محل بود، از من خواست موتور را داخل کوچه مخفی کنم و بالای پشتبام بروم و در بانک ملی مشرف به خیابان در اصلی ستاد نیروی هوایی و پشت سنگری که آن بالا بود، موضع بگیرم. یک قبضه ژ ۳ با چند خشاب پر هم در اختیارم گذاشت، آن بالا چند بار به طرفم تیراندازی شد و من هم جوابشان را دادم. روز بعد (۲۱ بهمن) درگیریها شدیدتر از قبل شد. تانکی که دیشب زیر گذر میدان امام حسین (ع) دیدیم، منهدم شده و راه نفوذ گاردیها را بسته بود. همافرها پیشبینی میکردند حمله بعدی لشکر گارد با هلیکوپتر باشد. حدسشان هم درست بود. حدود ساعت دو بعدازظهر صدای چند فروند هلیکوپتر شنیده شد. یک سروان انقلابی سراغم آمد و گفت اینها هوانیروزی نیستند. زود گول میخورن! میتونی منحرفشون کنی؟ اصغر خلبان خودش را وارد بحثمان کرد و گفت سراغ اهلش اومدی. آقا عبدالله بسمالله....
جنگ مردم با بالگردها
موتورم را آماده کردم و با اشاره اصغر خلبان یک افسر مسلح پرید ترکم. کلاه ایمنی مجهزی سرم بود. صداها را خوب نمیشنیدم. افسر ترکم چند بار جملهای گفت که متوجه نشدم. عاقبت داد زد برو زیر هلیکوپتر. چرخی زدم و با سرعت رفتم به سمت بالگرد و زیر هلیکوپتر که آن بالا ثابت ایستاده بود، قرار گرفتم. همانجا جناب سروان که ترکم نشسته بود با ژ. ۳ به سمت بالگرد شلیک کرد. نمیدانم گلولههایش به بالگرد خورد یا نه؟ اما خلبان بالگرد، متوجه ما شد و به سمتمان شلیک کرد. من هم گاز موتور را گرفتم و از مهلکه فرار کردیم.
فرار گاردیها
نیروهای گارد از ما مسلحتر بودند، اما غیر از مردم، همافرها و تعدادی از نیروهای ارتش هم با ما بودند. به همین خاطر نفرات مسلح زیادی در خیابان وجود داشت. همه آنها در یک زمان به سمت بالگردهای نیروی گارد شلیک میکردند. حجم آتش به قدری بود که گاردیها نتوانستند وضعیت را تحمل کنند و به یک دقیقه نکشیده بالگردهایشان رفتند و از نظرها محو شدند. آخرین باری بود که بالگردهای گارد را در آسمان تهران میدیدیم. بعد از آن بیشتر درگیریها زمینی بود. روز بعد که ۲۲ بهمن بود، من در سنگر نگهبانی در خیابان پیروزی بودم که خبر رسید انقلاب پیروز شده است.