سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: فردا سالروز شهادت احمدعلی کچمی ساردویی است. شهیدی که سال ۶۷ در درگیری با اشرار به شهادت رسید. شهیدی که از همان ابتدا روحیه انقلابیگری، او را به میان میدان مبارزه کشاند و آنقدر در جهادش ثابتقدم ماند تا اینکه ۱۷ اسفند ۶۷ به شهادت رسید. متن زیر ماحصل گفتوگوی ما با حسن کچمی ساردویی برادر شهید احمدعلی کچمی ساردویی است که پیش رو دارید.
تخریب مشروبفروشیها
احمدعلی در رابر روستای کنگری از توابع بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت در سال ۱۳۴۳ به دنیا آمد. برادرم فرزند ششم خانواده بود. سه خواهر و شش برادر داشت. تا مقطع دیپلم تحصیل کرد. من دو سال از شهید کوچکتر بودم. ایشان اوایل انقلاب همراه آقایی به نام حسین مولا میرفتند و مغازههای مشروبفروشی را تخریب میکردند. آن زمان تعدادی شاهدوست به مسجد جامع کرمان حمله کردند و آنجا را آتش زدند. برادرم و حسین مولا را هم زخمی کردند. وقتی به ما خبر دادند رفتیم آوردیمش خانه. اما احمدعلی دست از فعالیتهای انقلابیاش برنمیداشت.
مجری امور فرهنگی
بعد از پیروزی انقلاب هم وارد بسیج شد. علاقهمند به کارهای فرهنگی بود. کارهای مردمی و فرهنگی انجام میداد. اهل ورزش فوتبال و اهل مطالعه بود. احمدعلی خیلی مردمدار بود. نسبت به حل مشکلات مردم اهتمام داشت. ایشان ارادت و علاقه خاصی به حضرت امام داشت. مطیع امر پدر و مادر بود و به آنها خیلی احترام میگذاشت. در ایام محرم تمام لحظاتش را در هیئات و دستجات عزاداری میگذراند. سال ۶۲ ازدواج کرد، اما فرزندی نداشت. معیار شهید برای انتخاب همسر این بود که مؤمن و محجبه باشد.
جانباز جبهه کردستان
سه سالی از انقلاب گذشته بود که به استخدام ناجا (ژاندارمری آن زمان) درآمد. ابتدا راهی کردستان شد.
سه، چهار سال کردستان خدمت کرد و بعد به کرمان منتقل شد. برادرم دو سال فرمانده کوهبنان بود. پیش از آن یک سال و نیم جانشین پاسگاه هروز به سمت راور بود. کردستان که بود در درگیری با کومله و دموکرات به شدت زخمی شد. به ما هم حرفی نزد، اما بعد از بهبودی بعد از دو، سه هفته به ما اطلاع داد.
آخرین دیدار
یک هفته قبلش من در کمیته بودم. آمد پیش من. کمی با هم صحبت کردیم قرار بود مرخصی بگیریم و با هم به دیدار پدر و مادرمان در جیرفت برویم. مرخصی گرفته بود ولی آن روز درگیری پیش آمد و منجر به شهادتش در ۱۷ اسفند ۱۳۶۷ شد.
حمله اشرار و شهادت
ایشان فرمانده پاسگاه نیروی انتظامی کوهبنان بود. اولین بار بود که اشرار آمده بودند آن منطقه. فرمانده بسیج آنجا آقای حاجمهدی شفیعی به آنها خبر میدهد که عدهای از اشرار وارد شهر شده و در مسیر جاده کوهبنان هستند. به محض اینکه برادرم این را میشنود، همراه همان فرمانده بسیج راه میافتند. در مسیر راه ماشین پاسگاه خراب میشود بنابراین از ماشین بسیج استفاده میکنند. با چند سرباز به تعقیب اشرار میروند، اما با اشرار که در کمین بودند درگیر میشوند که در این درگیری فرمانده بسیج و برادرم و چهار، پنج سرباز به شهادت میرسند. پنج، شش گلوله به برادرم زده بودند، دو تا به پهلویش و یکی به دستش که اسلحه از دستش افتاده بود.
خبر شهادت
خودم نظامی بودم. آن زمان کمیته بودم. با من تماس گرفتند و گفتند درگیری پیش آمده و برادرم احمدعلی مجروح شده است. من به سمت کوهبنان راه افتادم. درگیری هنوز ادامه داشت تا من رسیدم همان لحظه برادرم به شهادت رسید. خبر شهادت برادرم را به خانوادهام دادم.
مراسم تشییع.
چون فرمانده پاسگاه بود مردم آنجا خیلی به ایشان علاقه زیادی داشتند. دو، سه اتوبوس خودجوش و مردمی، پیکر برادرم را در کرمان و زرند و کوهبنان تشییع کردند. این مراسمها پنج، شش روز طول کشید و مردم اصلاً خسته نمیشدند. شهید جاذبهای قوی داشت. در نهایت در روستای خودمان کنگری به خاک سپرده شد.
رؤیای صادقه
بعد از مراسم تشییع و خاکسپاری، خیلی ناراحت بودم. خوابش را دیدم لباس سفیدی به تن کرده بود. به من گفت آخوند چرا ناراحتی؟ (چون سابقه طلبگی هم داشتم به من میگفت آخوند) گفتم ناراحتی من به خاطر توست. دستم را گرفت و من را برد به منطقهای در روستای خودمان. گفت یک چیزی نشانت بدهم. آنجا همه باغهای وسیع است با انواع و اقسام میوهها. بعد به من گفت دیدی اینجا چقدر خوب است. چرا ناراحتی؟
وصیتنامه
سفارش داشتند که پیرو خط امام خمینی باشید و حضرت امام را تنها نگذارید. این انقلاب را تنها نگذارید. اهل نماز باشید. به خواهرهایم سفارش به حجاب کرده بود.