جوان آنلاین: دختر جوان صبح دیروز همراه اعضای خانوادهاش به دادسرای امور جنایی آمد و قاتل پدرش را بخشید. او گفت که پدرم به خوابم آمد و گفت قاتلم را ببخش و الان هم خوشحالم که خدا به من این قدرت را داد تا به قاتل زندگی دوباره ببخشم.
روز دوشنبه سوم خردادماه ۱۴۰۰، مسئولان بیمارستانی در شرق تهران مرگ مشکوک مرد میانسالی را به مأموران پلیس خبر دادند.
با اعلام این خبر، تیمی از مأموران راهی بیمارستان و در آنجا با جسد مرد ۴۷ سالهای به نام حمید روبهرو شدند که به گفته پزشکان بر اثر ضربه جسم سختی به سرش فوت کرده بود. بررسی اوراق پرونده بالینی حمید نشان میداد چند شب قبل پیکر زخمی و نیمهجان او از سوی مرد رهگذری کنار خیابانی در شرق تهران کشف و برای درمان به بیمارستان منتقل میشود، اما او به کما میرود و پس از سه روز فوت میکند.
سرقت
تحقیقات و گفتههای خانواده مرد میانسال حکایت از آن داشت در جریان حادثه، اموال او هم سرقت شده است، به همین دلیل فرضیه قتل قوت گرفت و مأموران احتمال دادند حمید در درگیری با سارقان سرش آسیب دیده و به قتل رسیده است.
بدین ترتیب تیم تحقیق در اولین گام دوربینهای مداربسته محل حادثه را بازبینی کردند و دریافتند حمید پس از بستن مغازهاش درحالیکه کیفدستی همراهش بوده به طرف خانه به راه میافتد تا اینکه در تاریکی شب در نزدیکی محل حادثه، مردی برای سرقت کیفش با او درگیر میشود. در این درگیری حمید به زمین میخورد و ضارب هم پس از برداشتن کیفدستی مقتول از محل فرار میکند.
قاتل به قتلگاه بازگشت
تاریکی هوا باعث شده بود چهره متهم در فیلم دوربینهای مداربسته مشخص نباشد و تنها نشانه آن، موهای بلند و دماسبی متهم بود که پشت سرش بافته و گره زده بود.
با به دست آمدن این اطلاعات، مأموران برای شناسایی قاتل تحقیقات خود را آغاز کردند، اما ردی از او پیدا نکردند تا اینکه چند روز بعد باخبر شدند قاتل در اقدامی عجیب به محل حادثه بازگشته و یکی از اهالی محل او را شناسایی کرده و به دام انداخته است. وقتی مأموران به محل حادثه رسیدند با مرد جوانی روبهرو شدند که موهای دماسبیاش شباهت زیادی به قاتل فراری داشت. مردی که متهم را دستگیر کرده بود، گفت: «آن شب پشت پنجره خانهام بودم و به بیرون نگاه میکردم که دیدم مرد موبلندی با مرد دیگری درگیر شده است. به سرعت به داخل کوچه آمدم، اما خبری از مرد موبلند نبود و مرد میانسال هم خونین روی زمین افتاده بود. از طرفی چهره او را در دوربینها دیده بودم تا اینکه لحظاتی قبل با این مرد روبهرو شدم. چهره او خیلی برایم آشنا بود و یک لحظه به یاد حادثه آن شب افتادم و فهمیدم او همان سارقی است که باعث مرگ مرد میانسال شده و او را با کمک همسایهها دستگیر کردم.»
سرقت برای رفتن به آلمان
متهم به نام منصور پس از انتقال به اداره پلیس ابتدا منکر جرم خود شد، اما وقتی فهمید دوربین مداربسته چهرهاش را شب حادثه ثبت کرده است با اظهار پشیمانی به قتل مرد فروشنده اعتراف کرد.
او گفت: «من کارگری میکنم و درآمد زیادی ندارم. چرخ زندگیام با همین درآمد میچرخید، اما مدتی قبل تصمیم گرفتم با دختر جوانی از بستگان نزدیکم ازدواج کنم. دختر مورد علاقهام به نام نازنین دوست داشت پس از ازدواج برای زندگی ابتدا به ترکیه و از آنجا به کشور آلمان برویم، اما من نه پولی داشتم کار نون و آبداری. از طرفی نازنین هم هر روز مرا وسوسه میکرد تا برای رفتن به آلمان پول فراهم کنم، به همین دلیل تصمیم گرفتم سرقت کنم. آن شب اولین سرقتم بود و دقایقی قبل وقتی دیدم مقتول پولهایش را داخل کیفدستیاش گذاشت و به طرف خانهاش به راه افتاد، او را تعقیب کردم و در مکان خلوت و تاریکی برای سرقت کیفش با او درگیر شدم. او با من درگیر شد که در کشمکش کیف را از دستش گرفتم و او را هل دادم که سرش به جدول کنار خیابان برخورد کرد و نقش بر زمین شد. از ترس فرار کردم، اما فکر نمیکردم فوت کرده باشد، به همین دلیل هم چند روز بعد به محل حادثه آمدم تا سروگوشی آب بدهم و از سرنوشت مرد میانسال باخبر شوم که یکی از اهالی محل مرا شناسایی و دستگیر کرد.»
حکم قصاص
متهم پس از تحقیقات تکمیلی و صدور کیفرخواست در یکی از شعبههای دادگاه کیفری یک استان تهران به جرم قتل عمد محاکمه شد. اولیای دم برای متهم درخواست قصاص دادند و قضات دادگاه هم منصور را به قصاص محکوم کردند.
بخشش
حکم قصاص متهم پس از تأیید در دیوان عالی کشور برای سیر مراحل اجرای حکم به شعبه اجرای احکام دادسرای امور جنایی تهران فرستاده شد. درحالیکه متهم در یک قدمی چوبه دار قرار داشت، تیم صلح و سازش جلساتی را برای جلب رضایت اولیای دم برگزار کردند تا اینکه صبح دیروز دختر مقتول همراه مادر، پدربزرگ و مادربزرگش به دادسرای امور جنایی رفتند و متهم را بخشیدند. بدین ترتیب قاتل به زودی از جنبه عمومی جرم محاکمه میشود.
خواب پدر
دختر ۱۹ ساله مقتول که دانشجوی رشته گرافیک و نقاش است به خبرنگار ما گفت، تصمیم داشته قاتل پدرش را قصاص کند، اما مدتی قبل پدرش به خوابش میآید و تصمیمش عوض میشود.
شما کی از حادثه قتل پدرتان باخبر شدید؟
آن شب من، مادر و برادر خردسالم منتظر بودیم شام را با پدرم بخوریم. پدرم پس از پایان کارش به طرف خانه به راه افتاده بود و تلفنی هم به ما خبر داد که به زودی میرسد، اما هر چقدر منتظرش ماندیم خبری از او نشد تا اینکه از بیمارستان با ما تماس گرفتند و گفتند پدرم در بیمارستان بستری است. وقتی به بیمارستان رفتیم، متوجه شدیم او سرش آسیب دیده و به کما رفته است. چند روز بعد هم پدرم فوت کرد و ما را تنها گذاشت.
خبر داشتی بهخاطر درگیری فوت کرده است؟
وقتی خبر فوت پدرم را شنیدم، دنیا روی سرم خراب شد و حال خوبی نداشتم. شاید هم به خاطر این خبر متوجه چیزی نبودم، اما چند روز بعد که مأموران قاتلش را دستگیر کردند، فهمیدم مرد ۳۰ سالهای به خاطر سرقت پولهای پدرم دست به جنایت زده است.
چه حسی از قاتل داشتی؟
من عاشق پدرم بودم و هر شب منتظرش میماندم تا با دیدنش آرام شوم. ندیدنش یک روز هم برای من سخت بود، بهطوریکه اگر به مسافرت میرفت، دلتنگی نبودنش مرا آزار میداد. حالا از یک دختر چه انتظاری میرود وقتی قاتل پدرش را میبیند. دوست داشتم همان روز اول که او را دیدم، قصاصش کنم. شاید باور نکنید به تنها چیزی که فکر میکردم قصاص متهم بود و فقط فکر اعدامش مرا آرام میکرد و از همان روز اول هم تصمیم گرفتم او را قصاص کنم. در دادسرا و دادگاه همراه اعضای خانوادهام برای او درخواست قصاص دادم.
چه شد که تصمیم گرفتی او را ببخشی؟
واقعیتش به تنها چیزی که فکر نمیکردم بخشش بود. خیلی برایم سخت بود او را ببخشم و حتی افرادی هم که برای جلب رضایت به خانه ما میآمدند، گفتههایشان روی من تأثیری نداشت. فقط میخواستم انتقام بگیرم و آرام شوم. البته من نقاش و هنرمندم و سنگدل نیستم، اما تا فردی در جایگاه من قرار نگیرد، نمیتواند مرا قضاوت کند، چون من دخترم و دلتنگ پدرم و زندگی برای یک دختر بدون پدر معنا ندارد. تصمیم خودم را گرفته بودم تا اینکه مدتی قبل پدرم به خوابم آمد. چند شبی خواب پدرم تکرار شد و من متوجه شدم پدرم از تصمیمی که گرفتهام ناراحت است و بعد فکر کردم برای شادی روح پدرم، قاتل او را ببخشم.
چطور پدربزرگ و مادربزرگت را راضی کردی؟
من فرزند بزرگ خانواده هستم و پدربزرگ و مادربزرگم مرا دوست دارند و به حرفهایم توجه میکنند. وقتی خواب پدرم را برایشان تعریف کردم و خواستم قاتل را ببخشند، آنها قبول کردند.
دیه هم گرفتید؟
قرار شد مبلغ کمی بدهند و ما هم آن صرف امور خیریه کنیم. میخواهیم در روستای زادگاه پدرم یک مدرسه بسازیم.
الان چه احساسی داری؟
خوشحالم که خدا به من این قدرت را داد که به یک نفر زندگی دوباره بدهم و مطمئن هستم پدرم هم خوشحال است.