سرويس انديشه جوان آنلاين: متن زیر یادداشتی است که محسن جبارنژاد، پژوهشگر علوم سیاسی درباره نظریه دولت و پارادوکس نظم - انقلاب (تأملی در یک پرسش اساسی در باب نظریه دولت) نوشته است:
یکی از مراحل اساسی در هر انقلاب، تبدیل نهضت به نهاد یا تبدیل انقلاب به نظم مستقر به ویژه در قالب دولت است. عمده نظریهپردازان انقلاب بر این باورند که جامعه آنگاه که تکانههای شدید انقلاب را پشت سر بگذاد وارد مرحله ترمیدور یا فروکش کردن شور انقلابی میشود و پس از آن است که دوران نظامسازی آغاز میشود. اصولاً در تلقی رایج، انقلاب معمولاً با بحران سیاسی آغاز میشود و با سامان سیاسی به پایان میرسد. در واقع انقلاب زمانی آغاز میگردد که قدرت سیاسی انحصاری دولت در بوته آزمون قرار میگیرد و شکست میخورد و هنگامی به پایان میرسد که همان قدرت دوباره به دست رژیم جدید، استقرار مییابد.
در این ایده، انقلاب جریانی موقت، غیردائمی و پایانپذیر است. طبق این تلقی، انقلاب نوعی بیثباتی و آنارشی محسوب میشود حال آنکه نظامسازی با نوعی ثبات همراه است، لذا انقلاب و نظم، توأمان قابل جمع نیستند و وضعیتی پارادوکسیکال را شکل میدهد و لذا هر گونه سخن گفتن از نظریه دولت آنهم در یک شرایط انقلابی، امری مهمل یا حداکثر فاقد معنا دانسته میشود. البته برخی مارکسیستهای منتقد سرمایهداری نظیر تروتسکی انقلاب دائمی را برای غلبه بر محافظهکاری دوران نظامسازی پساانقلاب پیشنهاد میکنند و برخی دیگر انقلاب در انقلاب را پیشنهاد میدهند. ایدهای که انقلاب اسلامی برای دولتسازی در گام دوم خود (چهل سال دوم) پیشنهاد میدهد، نظریه «نظام انقلابی» است.
یکی از غفلتهای بزرگ روشنفکران در نظریهپردازی در باب دولت در ایران، غفلت از انقلاب اسلامی است. اصولاً نظریهپردازی در باب دولت در یک نظام انقلابی، بسیار متفاوت از نظریهپردازی در یک نظام غیرانقلابی است؛ چه اینکه سیاست و امر سیاسی و بالتبع دولت (به عنوان نقطه کانونی سیاست) آنگاه که در نسبت با انقلاب فهم شود، تحولات مهمی را موجب خواهد شد. به عنوان مثال انقلاب اسلامی ایران، موجب شکلگیری نسل جدیدی از نظریات انقلاب شد و تحولاتی جدی در ایدهها و نظرات برخی از مهمترین نظریهپردازان انقلاب، چون اسکاچپول و دیگران را رقم زد. یا انقلابهای عربی در سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۲ در کشورهای مصر، تونس و لیبی باعث شد تا فقه اهل سنت که تا پیش از این یک فقه امنیت محور باشد، در آستانه چرخشی پارادایمیک و رو به سوی فقه عدالت محور قرار گیرد. اینکه قیام علیه حاکم ظالم و فاسد و انقلاب علیه او که کمتر در میان رجال دینی اهل سنت یافت میشود، به یکباره تبدیل به یک مسئله جدی میشود، نشان از اهمیت و تأثیر انقلاب و ضرورت حضور آن در افق نظریهپردازی در باب دولت است.
اینکه ایدههای عمده روشنفکران ایرانی در باب نظریات دولت عمدتاً اقتباسی بوده و حداکثر در طلب و تمنای دولت مدرن متوقف میماند و فاقد هر گونه طرح ایجابی بدیع و متناسب با زیست بوم ایرانی اسلامی است، به نظر دو دلیل دارد: دلیل اول به سیطره دانش سیاسی اثباتی در ایران بر میگردد. دانش سیاسی اثباتی ذاتاً یک دانش محافظهکار است و نه تنها به انقلاب نمیاندیشد و حتی ضدِ اندیشهورزی درباره انقلاب محسوب میشود، بلکه ضد نظریهپردازی درباره دولت و نظریه دولت هم هست؛ چه اینکه اصولاً نهادگرایی جدید که از اواخر دهه ۷۰ میلادی نظریه دولت را در کانون تأملات خود قرار داده، در واکنش به رفتارگرایی و غفلت از رویکردهای نهادی به سیاست و دولت شکل گرفت. البته اینکه خود نهادگرایی جدید اساساً تا چه حد توانسته است به طور بنیادی به نهاد دولت بیندیشد و یک نظریه دولت هنجاری و تجویزی ارائه دهد، بحث دیگری است، چنانکه به باور برخی منتقدان، وجه تفوق نهادگرایی جدید نسبت به رفتارگرایی صرفاً جابهجایی حوزه پژوهش از فرد به دولت است و نه تحولی عمیق در فهم از سیاست و دولت.
این مسئله، اما دلیل دیگری هم دارد و آن بیشتر سیاسی است تا اینکه پای در ساحت اندیشه داشته باشد. انقلاب هراسی پوپری را میتوان یکی از اصلیترین علل رویگردانی روشنفکران از تأمل در نسبت انقلاب و نظریه دولت دانست. این گزاره که دوران انقلابها به سرآمده (که گزارهایاست عمدتاً سیاسی به جهت حفظ وضع موجود) باعث شده تا عملاً انقلاب و انقلاب اندیشی از افق نظریهپردازی در باب دولت محو شود. البته این رویگردانی آنگاه که از جانب روشنفکران لیبرال اروپایی و امریکایی صورت میپذیرد، امری است طبیعی، اما تعجب اینجاست که بنا به تعبیری، همین موضع و سخن را نیم قرن بعد از پوپر، کسانی در ایران به زبان میآورند که از اهالی سرزمینهای چپاولشده از سوی متروپلاند و درگیرِ یک انقلاب نجاتبخش (انقلاب اسلامی ایران) که صحنه جهانی را به نفع ملتهای تحت ستم دگرگون کرده است، بودهاند.
رهبر انقلاب در بیانیه گام دوم نظریه نظام انقلابی را به مثابه الگوی دولت در گام دوم انقلاب پیشنهاد میکند و در فقراتی مهم چنین بیان میدارد: «انقلاب اسلامی پس از نظامسازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمیشود و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی تضاد و ناسازگاری نمیبیند، بلکه از نظریه نظام انقلابی تا ابد دفاع میکند.» صحبت از جوشش انقلابی، آن هم درست در زمانی که ما با یک نظم و سامان سیاسی مواجه هستیم، امری غریب به نظر میرسد. این ایده بیتردید، انقلاب دائمی هم نخواهد بود که جریان بیپایان تعارضات و تغییرات اجتماعی طبقاتی محسوب شود. پس آنگاه این سؤال مطرح میشود که منظور از انقلاب در نظریه نظام انقلابی به چه معناست؟ چه تلقیای از انقلاب در این نظریه وجود دارد که میتوان در افق آن از دولت سازی، نظامسازی و جامعهپردازی سخن گفت؟
این یادداشت، نه پاسخی است برای این پرسش که «چگونه میتوان از جمع توأمان نظم و انقلاب سخن گفت؟» بلکه صرفاً تذکاری است به اهمیت این پرسش که کمتر بدان توجه میشود. پرسشی که در پرتو الهامبخشی، پرسش آفرینی و افق گشایی انقلاب اسلامی میتواند به صورتی جدی برای ما در نظریهپردازی درباره دولت مطرح شود. اهمیت این پرسش، به نظر از پاسخ به آن مهمتر است، طرح چنین پرسشی نه تنها منفعلانه نیست که از اساس میتواند زمین بازی را تغییر دهد و میدانی فراخ برای نظریهپردازی درباره دولت در ایران معاصر فراروی ما بگشاید.