جوان آنلاین: کتاب «ماه طلعت» به قلم ژاله صفری، زندگی زنی را بازگو میکند که در کودکی مادر و در نوجوانی پدرش را از دست داده و با افکاری روشن و آزاد که در عصر خود محکوم به انزواست، پرورش پیدا میکند.
زندگی طلعت، شخصیت اصلی این رمان متأثر از قوانین و فرهنگ حاکم بر جامعه در دوران اوست؛ دورانی که خالی از ماجرا، عشق، مبارزه، خیانت، وفاداری و البته با وجود دوستانی مثل زری در کنار ماه طلعت خالی از طنز نیست. در این رمان طلعت در کودکی تنهایی و در نوجوانی شکست را تجربه میکند و در پایان عمر زمانی که به اغما میرود، تماشاگر ۷۰ سال زندگی پرفرازونشیبش میشود.
به بیان ژاله صفری نوشتن این رمان ادا کردن دینی بود که به مادر خود (ماه طلعت) داشته است. وی میخواهد صدای مادرش و تمامی زنان شبیه او باشد؛ بانوانی که در طول تاریخ حقوقشان پایمال شده و در انتظار روزی هستند که به جایگاه واقعی خود دست یابند.
این کتاب در سال ۱۳۹۹ با ۲۳۰ صفحه از سوی انتشارات انتشارات نسل روشن روانه بازار نشر شده است.
در بخشی از کتاب ماه طلعت میخوانیم:
اسفند ماه سال ۱۳۱۵، با اینکه سرمای زمستان هنوز دست بردار نبود و خیال نداشت جای خود را به هوای مطبوع بهاری بدهد، اما بوی عید به خوبی به مشام میرسید، مردم همه در تکاپو بودند و خود را برای رسیدن سال نو آماده میکردند، خانهتکانی تنها دغدغه آنها بود و انگار بزرگترین مأموریت زندگیشان در اسفند ماه هر سال به حساب میآمد؛ یک رسم قدیمی که از نان شب واجبتر بود؛ یکی فرش میشست، دیگری در حال پاک کردن شیشهها، یکی هم در حالی که زیر لب یکی از آهنگهای قمرالملوک وزیری را زمزمه میکرد، کف حوض خانهاش را با همه قدرت میسایید تا حسابی آن را برق بیندازد!
در این میان «علی» به تنها چیزی که فکر نمیکرد عید نوروز و فصل بهار بود! وقتی که عزیزترین موجود زندگیاش بیمار بود و هر روز با این فکر که مبادا آن روز که به خانه برمیگردد، روز آخر باشد، دیگر کدام بهار؟! کدام عید؟! کدام حال خوش! برف ببارد، زمین یخ بزند یا خورشید بتابد و زمین پر از گل و سبزهزار شود، آخ... بدون «قمر» اینها برای او چه فرقی داشت؟...
هوا گرگ و میش بود، بوی نان سنگک مشامش را نوازش داد، قمر عاشق نان سنگک بود، بیاختیار جلوی نانوایی ایستاد و برای زن محبوبش نان تازه خرید و راه خانه را در پیش گرفت.