جوان آنلاین: شهید یدالله کلهر از شهدای شاخص عملیات کربلای ۵ است. رفاقت و دوستی بسیار نزدیکی بین این شهید بزرگوار و حاج علی فضلی فرمانده لشکر سیدالشهدا (ع) وجود داشت. متن زیر خاطرات و واگویههای حاج علی فضلی درخصوص شهید یدالله کلهر جانشین لشکر سیدالشهدا (ع) ست.
برای دیدارش رفتم
در جریان عملیات کربلای ۵ شهید کلهر برای تقویت روحیه بچهها و هدایت عملیات از ما جدا شد. من خیلی نگران حاجی بودم تا اینکه دو یا سه ساعت بعد تماس گرفتند که حاج یدالله هم به سختی مجروح شده. من بلافاصله بعد از شنیدن خبر مجروحیت ایشان از نورعلی شوشتری اجازه گرفتم و به جاده آمدم تا وقت عبور دادن حاج یدالله از شهرک دوئیجی ایشان را ببینم، اما ظاهراً قبل از رسیدن من از آنجا عبور کرده بودند. بعد خبر رسید که او را به بیمارستان صحرایی منتقل کردهاند و، چون حالشان وخیم است از آنجا به بیمارستان شهید بقایی انتقالشان دادند. فکر میکنم حدود ۲۴ ساعتی را شهید کلهر در بیمارستان مقاومت کردند، چون از بنیه فیزیکی بسیار خوبی برخوردار بودند. از طرفی پزشکان همه سعی و تلاش خودشان را کردند، اما با همه این اوصاف به حالت عادی برنگشت و همان ترکش کوچک باعث مرگ مغزی و نهایتاً شهادتشان شد.
وداع با همرزم قدیمی
وقتی حاج یدالله شهید شدند به بچهها گفتم که پیکر پاک این شهید را برای وداع به اردوگاه کوثر بیاورند تا همه رزمندگان با ایشان وداع کنند. وقتی پیکر ایشان به اردوگاه آمد او را به حسینیه بزرگ اردوگاه بردیم و همه رزمندگان به جز عده معدودی که برای نگهبانی مستقر شده بودند به این حسینیه آمدند. زمانی که بر گرد پیکر شهید کلهر مشغول روضهخوانی و وداع بودیم، هواپیماهای دشمن بعثی در ۲۴ نوبت آمدند و کل اردوگاه را بمباران کردند، به طوری که در اصطلاح اردوگاه کوثر را «شخم زدند.» بمبها و راکتها به همه جای اردوگاه اصابت کرده بود به جز حسینیه بزرگی که همه در آن گرد پیکر شهید کلهر جمع شده بودیم، تلفات آن بمباران سنگین دشمن تنها یک شهید و پنج مجروح بود و هیچ کس باور نمیکرد که چنین چیزی ممکن باشد، اما، چون خدا خواسته بود، ممکن شد. اینگونه بود که خون یک شهید از خون هزاران رزمنده دیگر که میتوانستند از شهدای کربلای ۵ باشند، حفاظت کرد.
دخترش او را نمیشناخت!
یکی از دوستان شهید یدالله کلهر نیز در بیان خاطرهای از او میگوید: روزی دیدم حاج یدالله ناراحت و افسرده است. پرسیدم چی شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟ گفت راستش امروز صحنهای دیدم که نمیتوانم یک لحظه فراموشش کنم. گفتم چه اتفاقی؟ گفت برای سرکشی به خانه یکی از شهدا رفته بودم. میدانستم که دختر کوچکی دارد. اسباب بازی برایش تهیه کرده بودم. (یکی از خصوصیات اخلاقی شهید کلهر و دیگر فرماندهان دفاع مقدس این بود که در مواقع مرخصی به جای اینکه بیشتر با خانواده خود باشند، همچنان به همرزمان و خانوادههای شهدا سرکشی میکردند.)
وقتی به خانه آن شهید رفتم و در زدم، دختر کوچک شهید در خانه را باز کرد تا مرا دید فهمید که یکی از دوستان پدرش هستم. بدون اینکه نگاه به اسباب بازی که توی دستم بود، بیندازد، گفت اگر بابام را آوردهای بیا داخل اگر نیاوردهای برو! و در را به رویم بست. این واقعه موجب تأثر حاجی شده بود. تا چند روز او را میدیدم که گرفته و ناراحت است. شاید به خاطر همین مسائل بود که حاضر نمیشد، زیاد به خانواده و تنها دخترش سر بزند تا آنجا که دختر چهارسالهاش او را نمیشناخت.