حجت مشتاقیان ابرقوئی در کانال تلگرامی خود در باب «اهمیت نوشتن در حفظ فاصله انتقادی و هویت مرزی» نوشت: یک ضربالمثل میتواند آثار مخرب زیادی داشته باشد. همرنگ جماعت شدن که راهی برای رسوا نشدن عنوان شده، پیامدهای فردی و اجتماعی بسیاری دارد. فردی که همرنگ جماعت میشود، تفکر رایج عصر خود و جامعه خود را بدون بررسی میپذیرد. در واقع فرد، نیازی به تفکر مستقل نمیبیند، چراکه جامعه، همه چیز را مشخص و به ذهن او تزریق میکند. همچنین پذیرفتن تفکر غالب، مانع از فکر نو و صدای نو در جامعه است. بدون تفکر انتقادی، راهی برای بهبود و تحول گشوده نمیشود.
اگر یادگیری را اصلی ارزشمند و سرمنشأ تحول در زندگی بدانیم، نیازمند تفکر انتقادی و همرنگ نشدن با اکثریت هستیم.
نعمتالله فاضلی در کتاب «زندگی سراسر فهم مسئله است» دلیل شکل گرفتن کتاب و اینکه چرا کتاب توانسته مسئله شناسی را تفسیر کند، فاصله انتقادی و هویت مرزی در تفکر نویسنده میداند.
اوایل استخدام، مدیرعاملی داشتیم که رهبر مؤثری بود. یکی از نکاتی که همیشه مورد تأکیدش بود این بود: «نیروهایی که جدید وارد سیستم شدهاند مشکلات سیستم را بهتر میبینند، ایرادات سیستم را ببینید و بگویید.» موضوعاتی که در مفهوم اجتماعی شدن در سازمان تفسیر میشود.
کارکنان پس از ورود به سازمان، ارزشها و فرهنگ مسلط سازمان را میپذیرند و مانند بقیه میشوند. آنها بهتدریج رفتار و تفکری مانند دیگران را در پیش میگیرند تا تعامل سادهتری با دیگر کارکنان داشته باشند.
برای من همیشه این مسئله مهم بوده که وقتی تفکر غالب در سازمان را نمیپسندید، چطور با آن تعامل کنید؟ نپذیرفتن تفکر غالب، به معنی تعامل خلاق و انتقادی با مسائل سازمان است.
برای مثال وقتی در یک سازمان بزرگ، جلسات بهطور اثربخش برگزار نمیشود، یا مدیریت مشارکتی وجود ندارد یا اهمیت منابع انسانی فراموش میشود و..؛ و شما قدرت تغییر این معضلات را ندارید، چه میتوانید بکنید و چه مسئولیتی دارید؟
من هم همیشه تلاش کردهام فاصله انتقادیام با آنچه در سازمان میگذرد را حفظ کنم و هویت مرزی داشته باشم؛ هر چند با این دو مفهوم مهم اخیراً در کتاب «زندگی سراسر فهم مسئله است» مواجه شدهام.
فاصله انتقادی و هویت مرزی در من، ابتدا از طریق ارائه پیشنهاد بود و اگر پیشنهاد شنیده نمیشد، تازه شروع کار بود، آنها را با دید انتقادی برای خودم مینوشتم، نوشتهای که قرار نبود کسی آن را بخواند، فقط خودم میخواستم نظراتم را در مورد مسائل سازمانی شفاف کنم.
البته این نوشتهها گاهی هم در سازمان مورد استقبال قرار میگرفت.
پس از چند سال، یکی از همکاران در وزارت نیرو که به دنبال افراد متخصص در شرکتهای زیرمجموعه بود، اقدام مهمی کرد. گروهی مجازی تشکیل داد که همه در مورد موضوعی خاص در آن گفتگو کنند و تجارب خود را به اشتراک بگذارند. با توجه به فضای بازتر شبکههای مجازی، من نوشتههایم را نشر دادم و این انگیزه بیشتری برای تفکر، فهم مسئله و نوشتن شد.
نوشتن، نیاز به خواندن و تفکر دارد و موجب شده است بیشتر مطالعه کنم و دغدغه درک مسائل سازمان را داشته باشم.
برای من درک مسائل سازمان با نگاه بینرشتهای و دیدگاهی برخاسته از تعامل دانش مدیریت با علوم دیگر ازجمله علوم اجتماعی، انسانشناسی، روانشناسی، سیاست، نظریههای قدرت و... بسیار جذاب و آموزنده است.
مصطفی مهرآیین در نوشته اخیرش با عنوان «چرا از شفافیت میترسیم» با توجه به اینکه جامعه ایران با مشکلات اساسی روبهروست، (و قطعاً سازمانها هم با مشکلات زیادی درگیرند)، تمامی تحصیلکردههایی که خودکارهای قرمز خود را دور انداختهاند و در مورد مسائل و مشکلات سخنی نمیگویند و نمینویسند و سر در لاک زندگی شخصی خود فرو بردهاند را مورد انتقاد قرار داده است.
سؤال اساسی او این است: «مگر مشکلات و مسائل کشور قرار است به دست کسی به جز ما شناسایی شود و بهبود یابد؟ پس باید در مورد آن بنویسیم و سخن بگوییم.»
به قول دکتر نعمتالله فاضلی: «خوانا و نویسا باشیم.»