سرویس تاریخ جوان آنلاین: در واپسین ماههای حیات رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۷، دستگاه امنیتی حکومت شاه، با استیصال از امواج پر طنین و فزاینده انقلاب اسلامی، به آزادی برخی زندانیان شاخص و پرآوازه سیاسی تن در داد. چهره شاخص این طیف از زندانیان، فقید سعید و مجاهد بزرگ مرحوم آیتالله سید محمود طالقانی بود. ساواک مدتها بود که از سوی مردم و رهبران انقلاب، به خاطر وضعیت سلامتی آیتالله طالقانی هشدارهایی دریافت میکرد و همین موجب شده بود که آن بزرگوار را در ماههای واپسین زندان، به بهداری ندامتگاه قصر منتقل کند. در نهمین روز از آبان ماه ۱۳۵۸، به ناگاه رسانهها، از صدور فرمان شاهانه برای آزادی آیتالله طالقانی از زندان خبر دادند. این خبر بهرغم آنکه برای مردم غافلگیرکننده بود، اما خیل کثیری از ایشان را به مقابل زندان قصر و نیز منزل آیتالله سوق داد و صحنههایی ماندگار وکم نظیر آفرید، تاجایی که ناظران خارجی به منزل آیتالله طالقانی «بمب ساعتی انقلاب!» لقب دادند. در مقالی که پیش رو دارید، کوشش شده است که این رویداد تاریخی و پیامدهای آن، به روایت گفتههای شاهدان این واقعه بازخوانی شود. امید آنکه مقبول افتد.
آزادی غیر مترقبه!
شاید بتوان عدم اعلام دقیق زمان آزادی آیتالله طالقانی را به بیم رژیم از اجتماع و تظاهرات گسترده مردم، در استقبال از ایشان ربط داد. ترفندی که ممکن بود در ساعات اولیه این واقعه کارگر شود، اما پس از سپری شدن چند ساعت، از اثر میافتاد و چنین نیز شد. حضور خیل گسترده مردم در برابر منزل آیتالله و راهپیماییهای چند صد هزار نفری بدان سو، خیابان تنکابن در منطقه پیچ شمیران تهران را به مثابه یکی از کانونهای اصلی انقلاب اسلامی نمایان ساخت. مرحومه بتول علاییفرد همسرآیتالله در اینباره روایت میکند: «به ما اصلاً خبر نداده بودند. اول فکر میکردیم آقا روز ۴ آبان آزاد شوند، لذا همان روز به زندان و به دیدنش رفتیم. چای درست کرده بود و از ما با آن پذیرایی کرد. آقا آن روز از ما مقداری عسل خواست. انگار حرفی از آزاد شدنش نبود. به مأمور زندان گفتیم: «برای آقا عسل بیاوریم؟» گفت: «حالا شما بیاورید، یا آقا میخورد یا ما!» به آقا گفتیم تا ۹ آبان صبر کند، شاید آزاد شود، ولی آقا گفت: گمان نمیکنم! روز ۹ آبان به ما خبر دادند که رادیو گفته آقا آزاد میشود. تلفن زدیم به زندان، گفتند هنوز به ما اعلام نشده! صبر کردیم و دیدیم اخبار ساعت ۸ میگوید آقا آزاد شده! بچهها خوشحال شدند و رفتند دم در زندان و در میان سیل جمعیت، آقا را سوار ماشین کردند و به خانه آوردند. فردای آن روز آقا در منزل سخنرانی داشت. از اتاقهای خانه ما تا پیچشمیران آدم ایستاده بود. توی خانه که جا نمیشدند. آقا وقتی این وضع را دید، آمد دم پنجره رو به کوچه ایستاد و برای مردم صحبت کرد. مرکز و کانون وقایع انقلاب منزل ما بود. آقا اول گفت: بچهها یک طبقه را خالی کنید، وقتی مردم میآیند و میروند جا کوچک است. ما رفتیم منزل رضاییها و مستأجر شدیم. یک مدت آنجا ماندیم تا بالاخره کل خانه خودمان را خالی کردیم و دادیم به مردم. همه از انقلاب استفاده کردند، ما ضرر کردیم، تقریباً نصف زندگیمان از دست رفت. خدا را شکر!». (۱)
بیا ببین اینجا چه خبر است!
شکلگیری دفتر آیتالله طالقانی، از همان روزها و بلکه ساعات اولیه آزادی ایشان از زندان کلید خورد. او به سرعت به فرزندان خویش دستور داد تا منزل را خالی کنند که فضای آن به فعالیتهای سیاسی و انقلابی این دفتر اختصاص یابد. خود وی و خانوادهاش نیز در آپارتمانی کوچک در خیابان حقوقی تهران سکونت یافتند. سیدمهدی طالقانی فرزند آیتالله درباره خاطرات آن روزها میگوید: «درآبان ۵۷ که آقا از زندان آزاد شد، من در تهران نبودم. آقا قبل از آزادی برای فردی در بابل پیغامی داده بود که باید آن را میرساندم. درهمین فاصله که من به بابل رفتم، آقا را آزاد کردند. موقعی که خبرآزادی آقا از رادیو پخش شد، فوراً تلفن زدم به تهران. به من گفتند، کجایی؟ بیا ببین اینجا چه خبر است! من بلافاصله آمدم تهران و دیدم سیل جمعیت است که به طرف خانه ما که در کوچه بنبستی قرار داشت، سرازیر شده است. کوچه دائماً از جمعیت پر و خالی میشد. درهمان یکی دو روز اول هم اعلام کردند که عده دیگری از زندانیان سیاسی آزاد میشوند و همراه آقا برای استقبال از آنها به زندان قصر رفتیم. بعد هم جمعیت پشت سرآقا حرکت کرد و به میدان انقلاب رسیدیم و آقا در آنجا برای مردم سخنرانی کرد. با مراجعات فراوان مردم، عملاً زندگی درخانه پیچشمیران غیرممکن شد. ما به آپارتمان کوچکی منتقل شدیم و آن خانه تبدیل به دفتر شد که محل مراجعات عناصر و جریانات گوناگون با اهداف مختلف بود.
از آن دوره خاطره بامزهای یادم هست. یک روز دو نفر از قهرمانان ملی کشورکه یکیشان فوتبالیستی معروف و دیگری نصیری قهرمان وزنهبرداری جهان بودند، پیش آقا آمدند و گفتند، آقا! مردم به ما بدبین هستند و میگویند که ما ساواکی هستیم و شکنجهگر بوده و شما را شکنجه کردهایم! نصیری از دور با آقاحرف میزد. آقاگفت، پسرجان! بلند شو واستا ببینمت! اوگفت: آقا! من خیلی وقت است که ایستادهام! که یکمرتبه جمعیت زد زیرخنده! آقا به هرکدامشان کاغذی داد که دیگرکسی متعرضشان نشود». (۲)
برای واحد سیاسی دفتر، رجایی را دعوت کن!
تشکیل واحدهای مختلف دفتر و تعیین مسئولان آن، از دغدغههای آیتالله در روزهای پس از آزادی از زندان بود. چینشهای دفتر، با سرعتی نسبتاً مناسب انجام شد، هرچند که برحسب برخی شنیدهها، طالقانی در برخی موارد مایل بود تا انتخابهای بهتری داشته باشد. با این همه باید اذعان داشت که در میان عناصر فعال دفتر او، چهرههایی از تمامی جریانات سیاسی و مبارز جامعه حضور داشتند که همکاری آنها با یکدیگر، گرایشات آنان را تعدیل میکرد! ولیالله چهپور پدر عروس آیتالله که بعدها مسئول مالی دفتر و نیز میزبان آیتالله در منزل خویش بود، در اینباره آورده است: «نیمه دوم سال ۵۷ ساواک تصمیم گرفت تا با آزادی تعدادی از زندانیان سیاسی موجب فروکش کردن تب انقلاب و تظاهرات در کشور شود. البته این تصمیم به ضرر رژیم بوده و نتیجه معکوس داد و روند پیروزی انقلاب سرعت گرفت. مخصوصاً آزادی آقای طالقانی ضربه مهلکی بر پیکر رژیم پهلوی وارد آورد، زیرا در غیاب حضرت امام، فقدان یک مرکز قدرتمند و شخصیتی مورد قبول تمامیگروههای مبارز در داخل کشور که بتواند کار انقلاب را سامان دهد و رهبری جریان را به عهده بگیرد، احساس میشد و رژیم شاه با آزادی آقای طالقانی در آن مقطع حساس، ناخواسته و با دست خود این مرکز قدرت را ایجاد کرد و جریان انقلاب شتاب گرفت. آیتالله طالقانی پس از آزادی از زندان از من خواستند تا مسئولیت امور مالی دفتر ایشان را به عهده بگیرم. بعد هم فرمودند: آقای رجایی را نیز بیاور تا مسئولیت واحد سیاسی دفتر را عهدهدار شود؛ بنابراین یک روز مرحوم رجایی را نزد آقای طالقانی بردم و ایشان خواسته خود را برای همکاری مطرح کردند، اما آقای رجایی اظهار داشتند که فعلاً حضورشان در مدرسه رفاه مفیدتر است، زیرا احساس میکنند منافقین درصدد رخنه به آنجا هستند و رجایی حضور خود را مانعی برای این گروهها میدانست و میگفت: تا حدودی جلوی آنها را گرفته و اجازه نفوذ و دخالت به آنها نداده است. قبل از ورود امام به ایران و در حساسترین مقطع انقلاب، دفتر مرحوم طالقانی مرکز حل و فصل امور اجرایی انقلاب بود و محل تصمیمگیری. مراجعاتی از سوی عناصر و جریانات گوناگون سیاسی و اجتماعی و نظامی صورت میگرفت و طرح خواستهها و مسائل مختلف بسیار جالب بود. آقا به من فرمودند: خاطراتم را بنویسم، چون روزی مفید و خواندنی خواهد بود. سربازان فراری از پادگانها، مجروحان تجمعات و تظاهراتها، کسانی که اموالشان در اثر هرج و مرج غارت شده بود و حتی زن و شوهرهایی که از حل اختلافشان توسط دادگستری رژیم گذشته مأیوس شده بودند، همه و همه ملجأ رسیدگی و تعیین تکلیف خود را دفتر آقا میدانستند و این دفتر از ساعت ۷ صبح تا ۱۱ شب به مشکلات آنها رسیدگی میکرد. در دفتر آیتالله طالقانی کمکهای نقدی و غیر نقدی مردم جمعآوری و بین نیازمندان تقسیم میشد. همین طور وقتی آذوقهای از یکی از شهرها میرسید، برای مصرف به شهر دیگری ارسال میشد تا مردم مبارز آن دیار در تنگنا قرار نگیرند. مقداری هم ارز توسط دوستداران انقلاب در اختیار دفتر قرار گرفته بود که به پشتوانه آن تعدادی از مجروحان حوادث انقلاب برای ادامه درمان به خارج از کشور اعزام شدند. اطمینان و اعتماد مردم به مرحوم طالقانی موجب میگردید که سیل کمکها به سوی دفتر سرازیر شود. ما هم آنها را در حسابی پسانداز میکردیم و طبق ضوابطی به مصرف میرساندیم. آقای طالقانی قبل از پیروزی انقلاب میگفتند دفتر حساب وجوهات باید محرمانه نگهداری شود، لذا مبالغ اهدایی یا وجوهات شرعی را به نام شخص واگذارکننده ثبت نمیکردیم، بلکه با نام مستعار و ناشناخته منظور میشد تا چنانچه دفتر حساب به دست عوامل ساواک افتاد، افراد خیر و انقلابی شناسایی نشوند و مورد تعقیب و مجازات قرار نگیرند. اصل وجوهات را هم در صندوقهای قرضالحسنه میگذاشتیم. آقا به من میفرمود: «آقای چهپور! اگر دستگیر شدی و عوامل رژیم سراغی از پولها گرفتند، بگو نزد طالقانی است و خود را از مسئولیت مبرا کن». (۳)
تلفنهای دفتر درکنترل دقیق ساواک!
بیتردید فعالیتهای گسترده دفتر آیتالله طالقانی، چیزی نبود که از نگاه ساواک پنهان بماند، گسیل داشتن انبوهی از مأموران به میان مردمی که در میان منزل آیتالله تجمع میکردند، کنترل تلفنهای دفتر و نیز دستگیری و تهدید تماس گیرندگان، از مصادیق کنترلهای ساواک بر دفتر طالقانی بود. محسن رفیقدوست، از مبارزان انقلاب در اینباره نقل میکند: «نقش دفتر آیتالله طالقانی در دوره غیبت امام، در تنظیم روند انقلاب، اعتصابات و راهپیماییها بسیار بسیار موفق بود. هنوز انقلاب پیروز نشده بود که به علت نقشی که آیتالله طالقانی در اداره نهضت داشت، رفتم از جایی که اسلحه پنهان کرده بودیم، اسلحه آوردم و دادم به حاج ولیالله چهپور و گفتم: «از آقا محافظت کنید». یادم هست یک بار در همان روزها داشتم تلفنی با چهپور صحبت میکردم که یکمرتبه منوچهری بازجوی ساواک آمد روی خط و گفت: «محسن! اگر میدانستم اینطوری هستی، همان جا در زندان تو را کشته بودم!» تلفنهای آقای طالقانی کاملاً تحت کنترل ساواک بود. این مسئله حتماً در پرونده ایشان هم منعکس شده است. اگر بتوانید بر گزارشات شنود تلفنهای ایشان مروری داشته باشید، جالب خواهد بود.
جلسات عصرهای منزل ایشان، نوعاً گپ و گفت: بود. نکته مهم این بود که آقای طالقانی به بیتکلفی بسیار معتقد بودند. خیلیها به ایشان انتقاد کردند که چرا در مجلس خبرگان روی زمین نشست، ولی او با این رفتار دردش را ابراز کرد. در گعدهها و جلساتی که داشتیم دائماً دو تا سفارش میکرد، یکی اینکه که روی تربیت و حفظ جوانها همت کنید، دوم اینکه اسیر دنیا نشوید. برای اولین بار این شعر را از آقای طالقانی شنیدم که میگفت: «شنیدم در وصایای سکندر/ که گفتا این سخن با ارسطوی هنرور/ که از دنیا، چون من دیده هستم / برون آید از تابوت دستم/ که تا ببینند مغروران سرمست/ برون رفتم از این دنیا تهیدست»؛ لذا در جلساتش دائماً سفارش به سادهزیستی و تزکیه و گرفتار دنیا نشدن و عدم ظلمپذیری میکرد. خیلی هم خوشمشرب و شاد و سرزنده بود. گاهی شوخیهای جالب و پرمغزی هم میکرد». (۴)
در محاصره ساواکیها در میدان آزادی!
از کارکردهای مهم دفتر در روزهای پس از آزادی آیتالله، تنظیم برنامه اعتصابات و نیز برگزاری پارهای از مهمترین راهپیماییهای تاریخ انقلاب است. راهپیمایی بزرگ و کمنظیر تاسوعای ۵۷، از جمله حرکتهای مهمی است که با اعلام و برنامهریزی آیتالله طالقانی و دفترش انجام گرفت و در متزلزل کردن پایههای حکومت رژیم شاه، نقشی بس کلان ایفا نمود. مرحوم حاج محمود مرتضاییفر که در آن تاریخ، خود از اعضای دفتر آیتالله طالقانی بود، در اینباره میگوید: «پس از آزادی، منزل ایشان در پیچ شمیران تبدیل به یکی از پایگاههای اصلی انقلاب شد. من هر چند در آنجا مسئولیت رسمی نداشتم، اما به دلیل ارتباط دیرینه با ایشان، مکرراً خدمتشان میرسیدم و پیام عدهای از درجهداران ارتش را که میخواستند به انقلاب بپیوندند و نیز پیام اقشار مختلف مردم را به ایشان میرساندم. البته برخی از نزدیکان و دوستان من از جمله پسرم در آنجا فعال بودند. پسرم که در آن دوره نوجوان بود، تلفنهای دفتر آقا را پاسخ میداد.
نکتهای که مایلم در اینجا بر اهمیت آن تأکید کنم، انجام راهپیمایی عظیم تاسوعا با اراده و شجاعت ویژه آیتالله طالقانی است. ایشان در آستانه این روز با اطلاعیهای تاریخی اعلام کردند که همراه با اعضای خانواده خود و از محل منزلشان در پیچ شمیران، به سمت میدان آزادی حرکت خواهند کرد. صحنههای آن روز، وصفناشدنی است و جا دارد در مورد کم و کیف آن از سوی پژوهشگران تاریخ انقلاب، تحقیق درخوری صورت بگیرد. حضور آن جمعیت موجب شد که ترس همگان از رژیم پهلوی زائل شود و همه، حتی محافظهکارترین افراد هم به خیابانها بیایند. ایشان در پایان راهپیمایی، در میدان آزادی نماز ظهر و عصر را اقامه فرمودند که من هم مکبرشان بودم. البته ایشان میخواستند که آیتالله کمرهای نماز را اقامه کنند، اما آقای کمرهای با این استدلال که مردم به دعوت شما آمدهاند، اقامه نماز را به خود آقا واگذار کردند. در آن شرایط، افراد ساواکی هم در میان حضار، فراوان بودند و حتی یکی دو مورد را هم با اسلحه و چاقو شناسایی کردیم، اما تمام اینها در اراده و خونسردی این مرد بزرگ هیچ تأثیری نداشت. پس از آن نماز بزرگ و تاریخی، دور ایشان شلوغ شد و ما نگران شدیم. آقای چهپور یک لحظه جلوی یک ماشین رهگذر را گرفت و ایشان را با زحمت از آن فضا بیرون برد». (۵)
اعجاب طالقانی از بالا گرفتن امواج انقلاب!
ختام این نوشتار را نقل نکته مهمی قرار میدهیم که آیتالله محمد امامی کاشانی پس از آزادی آیتالله طالقانی و در ملاقات با وی، از او شنیده است. این نکته نشان میدهد که حجم و گستره امواج انقلاب، فراتر از انتظار و توقع وی بوده است: «مرحوم آیت الله طالقانی در آبان ماه ۱۳۵۷ از زندان آزاد شدند. به نظرم قبل از محرمی بود که امام اطلاعیه داده بودند که این ماه، ماه «پیروزی خون بر شمشیر» است. تاسوعا و عاشورا هم که مردم راهپیمایی کردند. برای روز تاسوعا، در آغاز خود آیتالله طالقانی اطلاعیه داده بودند و بعد هم جامعه روحانیت مبارز برای راهپیمایی تاسوعا و عاشورا دعوت کرد. خود ایشان هم تا پایان در راهپیمایی تاسوعا شرکت و در میدان آزادی اقامه نماز جماعت کردند. واقعاً راهپیماییهای آن دو روز از عجایب تاریخ انقلاب بود. خاطرم هست پس از راهپیمایی عاشورا، دوستان بیم داشتند که عدهای با ظاهر انقلابی به مراکز و دوائر دولتی حمله کنند و خسارت بزنند، به همین دلیل جناب آقای ناطق نوری به وسیله بلندگو در این مورد هشدار دادند و جمعیت گفتند: «شعار بدهید ما بتشکنیم، شیشهشکن نیستیم!» به هر حال ما داشتیم برمیگشتیم که دیدیم مأموران به جمعیت حمله کردند. من رفتم داخل یک کوچه فرعی و زنگ خانهای را زدم. خانواده محترمی بودند و از ما با احترام پذیرایی کردند.
پس از آنکه ایشان از زندان آزاد شدند، من خدمت آقای طالقانی در منزل ایشان در پیچ شمیران رفتم. صحبت از این بود که مردم چهجوری دارند به میدان میآیند و تظاهرات و راهپیماییهای میلیونی میکنند. ایشان به من فرمودند: «این روزها واقعاً به این فکر میکنم که چه خبر شده؟ از وقتی که من از زندان بیرون آمدهام، میبینم که انگار ایران، ایران دیگری شده است. اینطور نبود. در گوشهای جمعی حرکتی داشتند. چه شده؟ واقعاً در مردم تحول عجیبی ایجاد شده است.» خیلی برای ایشان عجیب بود. دائماً هم این آیه را میخواندند که: ان الله لایغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم و بعد میفرمودند: «وقتی مردم اینطور حرکت کردهاند، خدا هم کمکشان میکند». (۶)
پینوشت:
۱ ـ. ر. ک به:کتاب ماه تاریخی –فرهنگی یادآور، یادمان آیتالله طالقانی، گفتوشنود با مرحومه بتول علاییفرد، همسر آیتالله
۲ ـ. ر. ک به: ماهنامه تاریخی – فرهنگی شاهدیاران، یادمان آیتالله طالقانی، گفتوشنود با سیدمهدی طالقانی
۳ ـ. ر. ک به: کتاب ماه تاریخی – فرهنگی یادآور، یادمان آیتالله طالقانی، خاطرات ولیالله چهپور
۴ ـ. ر. ک. به:همان، گفتوشنود با محسن رفیقدوست
۵ ـ. ر. ک به:همان، گفتوشنود با محمود مرتضاییفر
۶ ـ. ر. ک به:همان، گفتوشنود با آیتالله محمد امامی کاشانی