سالها از شهادت مرحوم دکتر آیت میگذرد. اینک که ایشان را در چشماندازی از تاریخ میبینید، وقتی به ایشان فکر میکنید در ابتدا کدام ویژگیهایشان را به یاد میآورید؟
صداقت و پرهیز شدید از ریاکاری. آیت صادقترین آدمی بود که در تمام عمرم دیدهام. این ویژگی در او بسیار برجسته بود و هر کاری هم که میکرد از روی صداقت بود. در سیاست آدم مدبری بود، برنامه و نقشه داشت و به اصطلاح بیگدار به آب نمیزد، اما اهل سیاستبازی به معنای متداولش نبود و حرفش را رک و صریح میزد. در زندگی شخصی هم ویژگی صداقت را داشت. موقعی که به خواستگاری من آمد، همه چیز را در باره وضعیت مالی و خانوادگیاش گفت. حتی مواردی را برایم نوشت و از من تأیید هم گرفت و بعد با خانوادهام صحبت کرد و گفت در باره تکتک چیزهایی که ادعا کردهام تحقیق کنید و بعد به من پاسخ بدهید. بعد هم روی این نکته تأکید کرد که افراد مختلف در باره انسان قضاوتهای متفاوتی دارند. حتی اگر بخواهید در باره امام حسین(ع) هم تحقیق کنید، از دوستان و دشمنان ایشان حرفهای متفاوت و حتی متضادی میشنوید، اما من همه چیز را دقیق و عین واقعیت گفتهام. درآمدم همینقدر است، ولی حتی ممکن است دولت این را هم به دلایلی قطع کند. دختر شما باید آمادگی چنین وضعیتی را هم داشته باشد.
و تمام ادعاهایش صحت داشتند...
دقیقاً، ذرهای با واقعیت مو نمیزد. این صداقت در اعتقادات دینی او هم وجود داشت. حرفی را نمیزد، مگر اینکه به آن عمل میکرد. به آنچه میگفت واقعاً اعتقاد قلبی داشت و تا آخر عمر هم بر سر همان عقیده بود. از تظاهر بیزار بود و به هیچ وجه حاضر نمیشد به خاطر قضاوت و چشم دیگران در رفتار و گفتارش تغییر ایجاد کند. روزی که قضیه انفجار دفتر حزب جمهوری پیش آمد، جزو معدود کسانی بود که لباس سیاه نپوشید. اصلاً پیراهن سیاه نداشت که بپوشد. از رنگ سیاه خوشش نمیآمد. آن روز موقعی که میخواست به مجلس ختم شهدای 7 تیر برود، برایش پیراهن سرمهای آوردم. اول آن را پوشید و بعد در آورد و پیراهن سفید همیشگی را پوشید و گفت: «من هیچ وقت لباس تیره نمیپوشم. اگر امروز این کار را بکنم ریای محض است!» و با همان پیراهن سفید رفت. خیلیها به او ایراد میگرفتند که چرا ریش نمیگذاری؟ جواب میداد: «یک عمر قیافهام این شکلی بود، نمیخواهم تغییرش بدهم!» ابداً راضی نمیشد به چیزی که نیست تظاهر کند. با اینکه بسیار مذهبی و مقید به انجام و اجرای احکام بود و هرگز خلاف اعتقاداتش کاری نمیکرد ، اما به چیزی هم تظاهر نمیکرد.
رژیم شاه برای از میدان به در کردن مخالفان خود ترفندهای گوناگونی را به کار میبرد، از جمله اینکه سعی میکرد آبروی آنها را ببرد و آنها را از اعتبار بیندازد. در مورد شهید آیت هم قصه عجیب و غریبی را ساختند که متأسفانه بعدها مخالفان شهید آیت هم همان قصه جعلی را ناشیانه علیه ایشان مطرح کردند. ماجرا از چه قرار بود؟
بخش طنز ماجرا این بود زمانی که آن قصه را برای آیت درست کردند ما ازدواج کرده بودیم!
چه سالی ازدواج کردید؟
در 15 تیر سال 1345. آیت سه سال بود به دامغان آمده و معلم دبیرستانی بود که من در آنجا درس میخواندم. موقعی که دیپلم گرفتم، قبل از اینکه کنکور بدهم از من خواستگاری کرد. من هفده سال داشتم و ایشان 27 سال داشت و دانشجوی سال آخر دانشکده حقوق بود. بعضیها فکر میکردند ده سال تفاوت سن شاید برای ما مشکل درست کند، ولی اینطور نبود، مخصوصاً من و آیت شاگرد و معلم بودیم و قضیه خیلی طبیعی بود.
وقتی شهید آیت به دبیرستان شما آمد، اولین تأثیراتی که روی شما و دیگر شاگردان گذاشت چه بود؟
قبل از اینکه بیاید حرفش بود که آدم تحصیلکردهای از تهران آمده است و میخواهد به شما درس بدهد. او در سال آخر دانشکده حقوق که آن روزها دورهاش سه سال بود درس میخواند. بنابراین برای تدریس در مدارس دخترانه و پسرانه دامغان میآمد و برای شرکت در کلاسهای دانشکدهاش به تهران برمیگشت. یعنی در واقع بین دامغان و تهران در رفت و آمد بود. بدیهی است حضور چنین دبیر تحصیلکردهای برای ما بسیار جذاب بود.
آیت دوره دانشسرای عالی را دیده بود و به شیوههای تدریس کاملاً تسلط داشت و به شکلی حرفهای کلاس را اداره میکرد، طوری که ما تا آخر کلاس از جایمان تکان نمیخوردیم. بعدها در دانشگاه هم همین شیوه را ادامه داد و دانشجویانش میگفتند کلاسداری او بسیار عالی است. یادم هست وقتی در دانشگاه لاهیجان روش تحقیق در علوم اجتماعی را تدریس میکرد، حتی عدهای از اساتید هم میرفتند و پای درس او مینشستند.
ویژگیهای شیوه تدریسش چه بود؟
کلاس آیت بسیار زنده بود. به ادبیات تسلط داشت و برای شیرین کردن درس از قصهها، تمثیلها و لطیفههای ادبی استفاده زیادی میکرد. با ظرایف روانشناسی آشنا بود و میدانست با هر شاگردی چگونه برخورد کند. این چیزها برای نوجوان و جوان جذابیت دارد.
معلوم بود گرایشهای سیاسی دارد؟
خیر، مگر اینکه خیلی باتجربه بودید که ما نبودیم. متوجه میشدیم خیلی با رژیم سازگاری ندارد، اما از کم و کیف آن سر در نمیآوردیم. یکی از نشانههای گرایشهای سیاسی در علاقه زیادی بود که به سخنرانی در مناسبتها و جشنهای مذهبی داشت. گاهی در قالب تمثیل، شعر و لطیفه حرفهایی میزد، ولی دست کم برای امثال من مشخص نبود منظورش چیست.
یکی دیگر از نشانههای مذهبی بودن آیت این بود که آن روزها همه مردها کراوات میزدند، ولی او خیلی وقتها از زیر بار این کار طفره میرفت. هیچ وقت مستقیم در باره مسائل سیاسی حرف نمیزد، ولی مثلاً وقتی به ما عربی درس میداد، به آیات خاصی از قرآن اشاره میکرد و میگفت این را تجزیه کنید. ما از روی تأکیدهایی که روی بعضی از مسائل داشت متوجه چیزهایی میشدیم، ولی برایمان چندان مشخص نبود. در درس انشاء هم گاهی گریزهای لازم را میزد.
ساواک حساسیت به خرج نمیداد؟
اگر حساس نبود که آن داستان را برایش درست نمیکرد. شاه قرآنی به اسم قرآن آریامهری چاپ کرده بود و معلمها را مجبور کرده بودند این قرآن را بخرند. آیت با خرید اجباری این قرآن مخالفت کرد و همین باعث شد ساواک نسبت به او حساستر شود.
خودتان در چه رشتهای ادامه تحصیل دادید؟
من هم به لحاظ خانوادگی و هم از نظر تحصیلی در مدرسه شاگرد برجستهای بودم. بعد از گرفتن دیپلم امتحان دانشکده حقوق را دادم و قبول نشدم. آن روزها کنکور سراسری نبود و دانشکدهها جداگانه دانشجو میگرفتند. خودم دوست داشتم فلسفه بخوانم و خیلی از فلسفه خوشم میآمد، چون آیت در دبیرستان به ما فلسفه و اخلاق کانت و منطق درس داده بود و کلاس منطق او خیلی برایم جذاب بود و همیشه هم نمره 20 میگرفتم. آیت بود که به من پیشنهاد داد حقوق بخوانم و با توصیه او در سال 1346 به دانشکده حقوق رفتم. ما در سال 1345 ازدواج کردیم و آیت خیلی تلاش کرد به تهران منتقل شود. میگفت محیط تهران بزرگ است و میشود در آنجا بهتر فعالیت کرد، ولی هر چه تلاش کرد با انتقالش موافقت نکردند. من در سال 1346 در کنکور قبول شدم و او بین دامغان و تهران در رفت و آمد بود. در دامغان در خانه پدرم زندگی میکرد که آن داستان را برایش ساختند.
علت چه بود؟
علت اول این بود که آیت از دبیران تشکلی درست کرده بود که در خانه پدرم جمع میشدند و جلسه میگذاشتند و در واقع آنجا را تبدیل به پایگاه مبارزه کرده بودند. دلیل دوم هم همان مخالفت با خرید اجباری قرآن آریامهر بود.
آیا مردم دامغان آن قصه را باور کردند؟
خیر، چون آیت بسیار مورد اعتماد مردم دامغان بود. معمولاً برای خانوادهها سخت است که یک مرد به دخترهایشان بهطور خصوصی درس بدهد، مخصوصاً مردم شهرستان روی این موضوع خیلی حساسیت دارند، ولی مردم دامغان بهقدری به آیت اعتماد داشتند که ساعت 10، 11 شب میرفت و به دخترهایشان درس میداد. این امتیازی بود که هیچ یک از دبیران نداشتند. بسیاری از اقوام خود من در زمره شاگردان آیت بودند و میگفتند اگر او به ما درس نداده بود امکان نداشت کنکور قبول شویم. در محیطهای کوچک شهرستان معمولاً چیزی از چشم مردم پنهان نمیماند. مطمئناً اگر از آیت خطایی سر زده بود، به او اعتماد نمیکردند. آیت در بین مردم و دبیران وجهه خاصی داشت و قبولش داشتند. گاهی برای سخنرانی به سمنان میرفت و مردم آنجا هم به او علاقه پیدا کرده بودند. فکر میکنم این محبوبیت گسترده بود که حساسیت ساواک را برانگیخت و سعی کرد به شکلی او را از اعتبار بیندازد.
آنچه گفتید شخصیت شهید آیت در قامت یک معلم بود. در قامت یک همسر و پدر فرزندانتان ایشان را چگونه میبینید؟
از لحاظ معنوی مرد خارقالعادهای بود و بسیاری از درسهای اخلاقی را در زندگی از او آموختم. نه تنها من که همه افراد خانوادهام تحت تأثیر شخصیت او بودیم. گاهی که از ویژگیهای آیت برای فرزندانم تعریف میکنم میگویند برایشان قابل باور نیست، چون چنین ویژگیهایی را کمتر در دیگران میبینند.
برخی روی مضیقه مالی و محرومیتهای شدید شهید آیت تکیه میکنند. هنگامی که ایشان با شما ازدواج کرد، با توجه به اینکه شما از خانواده متمکنی میآمدید، آیا دچار مضیقه مالی شدیدی شدید؟
افرادی که در این زمینه حرف میزنند به نظرم مبالغه میکنند. واقعاً قضیه به این شوری نبود. درست است که خانواده چند نفره آیت در نجفآباد اصفهان کشاورزی محدودی داشتند، ولی آیت آدم مستقلی بود و از نظر مالی روی پای خودش ایستاده بود. پدرم هم کشاورزی داشت، ولی فئودال نبودیم و ثروت کلانی نداشتیم و به لحاظ مالی خانوادههای ما تفاوت چندانی با هم نداشتند، اما از نظر مذهبی خانواده من به اندازه خانواده او مذهبی نبودند. موقعی که با آیت ازدواج کردم فوقلیسانس علوم اجتماعی بود و حقوق آموزش و پرورش بد نبود. بعدها هم که در دانشگاه تدریس میکرد. ما یک زندگی کاملاً متوسط را شروع کردیم. آیت پشتوانه مالی خاصی نداشت و پدر و مادرش هم نمیتوانستند کمک خاصی کنند. آیت دیابت شدید داشت و در سال 1357 دنبال کار بازنشستگی او رفتم و تا سالی که نماینده شد، درآمدی غیر از حقوق بازنشستگی نداشت. دانشگاهها هم که تعطیل بودند.
خودتان هم کار میکردید؟
بله، من بعد از گرفتن لیسانس حقوق نزدیک به پنج سال به عنوان کارشناس حقوق در بیمه ایران کار کردم. در آن زمان 22 سال بیشتر نداشتم و برای اینکه بتوانم دنبال وکالت بروم باید 25 سال سن میداشتم. برای شغل قضاوت هم باید به شهرستان میرفتم و ما ترجیح میدادیم در تهران بمانیم. به همین دلیل به بیمه رفتم و استخدام شدم. بعد از پنج سال با اینکه در بیمه حقوق و مزایای خوبی داشتم، چون نمیتوانستم اداره را تحمل کنم استعفا دادم و دنبال کارآموزی وکالت رفتم و در سال 1358 پروانه وکالت گرفتم.
آیا زندگی خانوادگی شما تحت تأثیر زندگی سیاسی شهید آیت بود؟
بله، آیت از بسیاری از معاشرتها صرف نظر کرده بود و خیلی جاها نمیآمد، ولی این تأثیر بیشتر مثبت بود، چون آیت روی نقش تربیت خیلی تأکید میکرد و میگفت آینده کشور باید به دست جوانانی اداره شود که درست تربیت شدهاند. بنابراین باید به آنها خوراک فکری درست داد که در اکثر معاشرتها وجود ندارد و نوعی اتلاف وقت است. معلمی را هم به دلیل همین نقش تربیتی بود که رها نمیکرد، در حالی که میتوانست وکالت کند و درآمد بیشتری هم داشته باشد. میگفت در معلمی رئیس نداری و مرئوس نیستی و این با روحیه من سازگارتر است. معتقد بود اگر از یک کلاس 60 نفره فقط یک نفر هم درست تربیت شود تأثیرش بسیار بیشتر از شغلهای دیگر است.
دوستان ایشان چه کسانی بودند؟
آیت چندان اهل معاشرت نبود و معاشرتهایش در حد خانواده و فامیل و به شکل محدودی بود. دوستانش را هم زیاد وارد محیط خانواده نمیکرد و بسیاری از آنها را بعد از شهادتش شناختم. بسیار با احتیاط عمل میکرد و مخصوصاً مقید بود با خانوادههای سیاسی معاشرت نکنیم تا آرامش خانواده به هم نریزد.
نگاه شهید آیت به دکتر بقایی به عنوان کسی که روزگاری او را خیلی قبول داشت، ولی بعدها آرای او را نقد کرد چه بود؟
آیت به دلیل شجاعت اخلاقیای که داشت هیچ وقت به خاطر منافع خودش روی حقیقت پا نمیگذاشت. در مورد دکتر بقایی هم او را آدم سیاستمداری میدانست و شجاعتش را تحسین میکرد، ولی مرام فکری او را قبول نداشت. آیت اهل غیبت و پشت سر کسی حرف زدن نبود و هر حرفی را که میخواست به کسی بزند، جلوی روی خودش میگفت. وقتی به چیزی اعتقاد پیدا میکرد، محکم روی آن موضع میایستاد و از آن دفاع میکرد. هیچ وقت ندیدم صدایش را بالا ببرد، مگر در سر کلاس یا موقع سخنرانی. آدم منطقیای بود و درست و مؤدبانه سخن میگفت، طوری که حتی مخالفانش هم احساس نمیکردند میخواهد دعوا راه بیندازد. همیشه سعی میکرد با توجه به موقعیت مخاطب حرف او را بشنود و ابداً ندیدم موقع بحث سر و صدا راه بیندازد. نمیدانم کسانی که او را پرخاشگر و عصبی میدانند روی چه حسابی این حرف را میزنند. حوصله و وسعت نظر او در شنیدن حرفهای دیگران چیزی است که در کمتر کسی دیدهام. به نظرم این صفات را در اثر تبلیغات مسموم به او نسبت میدادند. نمیگویم آدم بشاش و خندهرویی بود، اما بداخلاق هم نبود و میتوانست با همه آدمها در تمام سنین ارتباط برقرار کند. همیشه برای یک کودک دو ساله تا یک آدم مسن حرف جذابی برای گفتن داشت. وقتی هم که آن غوغاها را علیه او به راه انداختند، بسیار خونسرد بود و میگفت همه این هیاهوها به نفع ماست و اینها دارند با این هو و جنجالها ما را بزرگ میکنند. این حرف را در روزهایی میزد که روی همه در و دیوارها «مرگ بر آیت» نوشته بودند. پسرم محسن که به مدرسه میرفت، وقتی این شعارها را روی دیوارها میدید عصبی میشد، ولی خود آیت بسیار آرام بود و آرامش او مایه تسلی من و بچهها بود. همیشه میگفت اینها موجی است که میگذرد. باید حواسمان به وظیفهای باشد که به عهده داریم. هرگز او را نگران و مضطرب ندیدم. اعتماد به نفس عجیبی داشت. حتی تا روز آخر همیشه لای در خانه ما باز بود. همه میگفتند این کار خطرناکی است، ولی او گوشش به این حرفها بدهکار نبود و زندگی عادیاش را میکرد. بارها نامههای تهدیدآمیزی را که برایمان میفرستادند خودم باز میکردم و به تلفنهای تهدیدآمیز جواب میدادم، ولی خود آیت مثل کوه بود و از جا تکان نمیخورد. همیشه میگفت، «برای یک آدم سیاسی هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد. با حفاظت که نمیشود جلوی این چیزها را گرفت. اینقدر دلواپس من نباشید.»
در روزهایی که بنیصدر محبوبیت داشت، همه از جمله اهل محل با ما دشمن شده بودند. گاهی به خانه ما تلفن میزدند و میگفتند انشاءالله که رخت سیاه بپوشی، ولی وقتی بنیصدر رفت، خیلیها تلفن میزدند و حلالیت میطلبیدند. مظلومیت آیت تا پس از شهادتش هم ادامه پیدا کرد و در مراسم هفتم و چهلم او تعداد بسیار کمی به بهشت زهرا آمده بودند. البته این را هم از یاد نبریم که آن روزها جو ترور سنگین بود و اغلب جرئت نمیکردند بیایند.
شهید آیت چه در زمانی که در حزب زحمتکشان بود و چه در حزب جمهوری اسلامی، اساساً با مرام حزبی کنار نمیآمد و به محض اینکه با حزب زاویه پیدا میکرد کنار میکشید. با این روحیه اساساً چرا وارد حزب میشد؟
آیت به تشکل و کار حزبی خیلی اعتقاد داشت و میگفت بدون تشکل نمیشود کاری را پیش برد.
شهید آیت چه کسانی را دشمن سرسخت خود میدانست؟
لیبرالها و جبهه ملیها، اما در حزب هم کسانی با او مخالف بودند که این موضوع بهشدت ناراحتش میکرد. حتی شب قبل از انفجار در حزب در آنجا جلسه محاکمهای را برایش تشکیل دادند که خیلی دلخورش کرده بود. بعضیها از او پرسیده بودند تو مثلاً برای انقلاب چه کردهای؟ در حالی که کسی نقش آیت را دست کم در مجلس خبرگان نمیتواند انکار کند. او دیابت شدید داشت، با این همه روزی هجده ساعت کار میکرد و این نوع برخوردها با او منصفانه نبود.
از روزهای آخر حیات ایشان برایمان بگویید.
همیشه برایش چکیده مطالب روزنامهها را میبریدم. به این شکل که مطالب مهم را میبریدم و کنار میگذاشتم. موقع اسبابكشي آنقدر گونيهاي متعددی داشتيم که آیت دائماً گوشزد میکرد جا نمانند و صندوقچه آهني فراموش نشود. جاي اين گونيها و صندوقچه در خانه هم همیشه جای مخصوصی بود. حتي اگر يك آپارتمان كوچك هم داشتيم، باید از اينها جداگانه و با احتياط نگهداتری میکردیم. خود من هم آرشيو خوبي از روزنامهها داشتم که بخشی از آنها در اسبابکشیها از بين رفتند. اما آیت بخش زيادي از آن مطالب در حافظهاش بود. در روز آخر هم چند خبر را برایش نقل کردم و بعد گفتم، «همگی خیلی خسته شدهایم. حالا هم که در مرخصی هستی. بد نیست به سفر برویم. چرا میخواهی به مجلس بروی؟» گفت، «امروز قرار است لایحه مطبوعات در کشور مطرح شود و من باید حتماً بروم.» گويا شب قبل در حزب به وزارت مهندس موسوی رأي مثبت داده بود، ولي صبح گفت ميخواهم به مجلس بروم. يا رأي نميدهم يا رأي ممتنع ميدهم. پرسیدم، «تو که در حزب رأي مثبت دادي. چرا حالا ميگوئي رأي نميدهم؟» گفت، «در اينجا به عنوان يك فرد، رأي ميدهم و در آنجا تصميم حزبي بود.» آن روز قرار بود مجلس به کلیت کابینه شهید باهنر رأی بدهد و آیت با وزارت امور خارجه میرحسین موسوی مخالف بود.
آیا نشانهای دال بر اینکه ممکن است ایشان را شهید کنند مشاهده کرده بودید؟
بله، تهديدها از زمان گروه فرقان يعني از سال 58 شروع شدند. در بهمن و اسفند 57 فرقانيها تهديدش كردند. يك شب تهديد تلفني شديم و به خانه نرفتيم ولي بعد ديديم به اين شكل نميشود زندگی کرد. آيت فقط يك شب به خانه خواهرم آمد، ولي فردا به خانه خودمان برگشت. فرقان، آيت و عده ديگري را تهديد كرده بود. اولين تهديد را فرقان كرد. از آن به بعد هم روزي نبود كه در روزنامه مجاهد علیه آیت مطلبی چاپ نشود. تهدیدهای تلفنی دائمی بودند. ترورها هم که در حد گستردهای انجام میشدند. روز 14 مرداد، روز مشروطیت و چند روز بعد از ماه رمضان بود که آیت شهید شد. چند روز قبل از آن همسایه بغلی ما آمد و گفت دو تا موتورسوار آمدند و از لای در حیاط به داخل خانه نگاه کردند و وقتی از آنها پرسیدم با چه کسی کار دارید فرار کردند. شب قبل از ترور هم کسی از آن طرف با لحن خشنی ما را تهدید کرد. روز قبل موقعی که از خرید به خانه برگشتم دیدم بهجای محافظ قبلی محافظ جدیدی آمده است. میگفت نفر قبلی برای ده روز به مرخصی رفته است. آیت خودش به این چیزها اعتنا نمیکرد. این مسئولین بودند که برایش محافظ میفرستادند، والا خودش اصراری نداشت که محافظ داشته باشد. در هر حال محافظی را که آن شب آمد نمیشناختم. همیشه به آیت اعتراض میکردم چرا روی رفت و آمد محافظها و سر وقت آمدنشان سهلانگاری میکند و او میگفت من نمیتوانم به آنها حرفی بزنم، چون جا نداریم آنها را نگه داریم و باید به خانه خودشان بروند.
صبح آن روز بیدار شدم و صبحانه درست کردم و محافظ جدید را که حتی اسمش را هم بلد نبودم صدا زدم. آنها راه افتادند که بروند و سوار ماشین شوند. قاسم، راننده آیت، پیاده شد که چفت در حیاط را بیندازد که تیر به کمرش خورد. من محسن پسرم را فرستاده بودم که سر کوچه برود و به اطراف نگاهی بیندازد. او سر کوچه ایستاده بود و تمام این منظره را دید. صدای رگبار گلوله باعث شد همسایهها به کوچه بریزند. سعی کردم با کمک یکی از بچههای نیروی هوایی که لباس فرم به تن داشت آیت را از ماشین بیرون بکشم. پیرمردی هم که زنبیل در دست داشت به کمکمان آمد. در آن ایام دختر کوچکم را برای تعطیلی تابستان به دامغان نزد پدر و مادرم فرستاده بودم و من و محسن تنها بودیم که این اتفاق افتاد.
چند نفر از جوانها پیکر آیت را با تاکسی به بیمارستان رویال در پل سیدخندان بردند، ولی میگفتند تا به میدان رسالت رسیدیم تمام کرده بود.
پیامدهای شهادت ایشان را برایمان بگویید.
خوشحال بودم شهادت آیت به شهادت کس دیگری ضمیمه نشد. او آنقدر ارزش داشت که شهادتش تحت تأثیر شهادت دیگران از یاد نرود. به نظرم حتی دوستان خود آیت هم تصور نمیکردند وجود او برای دشمنانش آنقدر مهم باشد که او را با 60 گلوله به شهادت برسانند. از مخالفان او خاطرات آزاردهنده زیادی دارم، اما چندان عجیب نیست. آدمی با خصوصیات اخلاقی و سیاسی او طبیعتاً مخالف زیاد دارد.
و سخن آخر؟
آیت نسبت به همه احساس مسئولیت میکرد، اما نه خودش سعی میکرد به کسی وابسته شود، نه وابستگی دیگران به خود را میپسندید. انسان بسیار مستقلی بود و من و فرزندانم را هم همینگونه میخواست.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.