حجتالاسلاموالمسلمین یحیی جهانگیریسهروردی، رساله دکترای شیعهشناسی با گرایش کلام اسلامی خود را در دانشگاه ادیان و مذاهب قم دفاع کرده است و در حوزه علمیه قم، شاگرد عالمان بزرگی، چون آیتالله جوادیآملی، آیتالله العظمی بهجت و حجتالاسلام والمسلمین هادویتهرانی بوده است. او امروز در زمره مبلغان بینالمللی ایران است. از تألیفات وی میتوان به کتاب «مسجد مجازی، رهیافتها و راهکارها»، «دین و فضای سایبر، راهبردها و رسالتها» و «جریانهای تکفیری، ریشهها و پیامدها» اشاره کرد. بهانه گفتوگوی ما با این پژوهشگر و مبلغ بینالمللی در این باره بود که چرا دروس معارف در مدارس و دانشگاههای ما نتوانسته است غذای روحی غنی و جذاب برای دانشآموزان و دانشجویان باشد. در پاسخ به این سؤال و در ادامه گفتگو به «الهیات مضاف» و تجربه غرب در کارا و چابک کردن الهیات در پاسخ به مسائل روزمره پرداختهایم.
مسئلهای که امروز با آن مواجهیم این است که آموزش معارف و الهیات که بخشی از محتوای نظام آموزشی ما از ابتدایی تا دوران راهنمایی، متوسطه و آموزش عالی را دربرمیگیرد، نتوانسته است چهرهای تازه و جذاب برای نسل امروز ما داشته باشد. ریشه این رویداد را در چه میدانید؟
نه تنها دانشآموختههای پزشکی و مهندسی ما عموماً با محتوای این دروس ارتباط برقرار نمیکنند و انگیزه جدیای در این زمینه دیده نمیشود بلکه اساساً رشتههایی که تم و محتوای معارفی دارند هم با استقبال گرمی مواجه نمیشوند. همچنین روزبهروز از میزان تقاضا برای ورود به حوزههای علمیه و رشتههای معارف به میزان قابل توجهی کاسته میشود.
ممکن است برخی بگویند این یک مسئله جهانی است.
اتفاقاً سیستمهای آموزشی پیشرو در دنیا، فضای متفاوت و خلاقانهای را در الهیات و معارف پدید آوردهاند.
پس چرا عموماً در رسانههای ما این طور موضوع منعکس میشود که گریز از معنا و الهیات یک اپیدمی جهانی است؟
به نظرم این به خاطر فقدان شناخت دقیق و بهروز و از نزدیک با واقعیتهاست.
شما مبلغ دینی بینالمللی هستید و طبیعتاً به کشورهای مختلفی سفر کردهاید. مشاهدات شما در این زمینه چه میگوید؟
امروز فضایی که در دنیا رشتههای مطالعات دینی را دربر گرفته با تصویر ذهنی ما از مواجهه با الهیات در قرن نوزدهم کاملاً متفاوت است. ما متأسفانه همچنان در اروپای قرن ۱۹ ماندهایم و گمان میکنیم اروپای امروز هم یک اروپای دینستیز است. همچنان بسیاری گمان میکنند گزارههای اخلاقی و دینی نزد غربیها بیمعناست و فضایی پوزیتیویستی و تجربهگرایی سبب شده است الهیات بیمعنا و خرافی جلوه کند، در صورتی که امروز الهیات و معارف اروپای قرن ۲۱ با آنچه در ۲۰۰ سال پیش روی داده کاملاً متفاوت است و نه تنها دین در ساحت حیات اجتماعی این جوامع حضور دارد که در دپارتمانهای علمی و معتبر دنیا مثل هاروارد، کرسی شیعهپژوهی برقرار است یا در آکسفورد، مطالعات دینی. خب یافتن این واقعیتها در دنیای بههمپیوسته امروز کار چندان سختی نیست. در گوگل جستوجو کنید. میبینید در دانشگاه دورهام الهیاتپژوهی و اسلام پژوهی جریان دارد، پس آنچه اشاره شد ادعا نیست، یک فکت و واقعیت است.
با این تفاصیل چرا در دنیای غرب رابطه با معارف و الهیات یک رابطه از جنس «گزیر» است، اما وقتی ما تجربه میکنیم به شکل «گریز» میشود.
عوامل مختلفی در این زمینه دخیل هستند و میتوان از منظر آموزش و سیستم Education به این موضوع مهم توجه کرد که امروز در غرب، رشته معارف دینی و الهیات را- چه مسیحی، چه اسلامی و چه ادیان دیگر- به عرصه نیاز انسان پیوند زدهاند، بنابراین نوع الهیاتی که امروز در غرب تجربه میشود با الهیات قرون گذشته کاملاً متفاوت است.
در واقع میگویید الهیات و معارفی که ما امروز در کشور تجربه میکنیم نیازمحور نیست.
همین طور است. در کشور ما حوزه الهیات، آموزهمحور است نه نیازمحور.
مثال میزنید؟
فرض کنید من در کلاس الهیات، این بحث را مطرح میکنم که آیا صفات خدا، عین ذات است یا زائد بر ذات یا مثلاً میگویم قرآن، حادث است یا قدیم. خب دانشجوی امروز برمیگردد به من میگوید: ?So What / خب که چه؟ واکنش آن دانشجو این است که اینها به چه درد امروز من میخورد؟ چه مسئلهای را از امروز من حل میکند.
در واقع آن دانشجو انتظار دارد الهیات، نقشی زنده و پویا در زندگی او بازی کند و صرفاً یک مفهوم حاشیهای و برکنار نباشد.
علت اینکه امروز نسل ما با معارف و الهیاتی که ما در مدرسه و دانشگاه ارائه میکنیم ارتباط برقرار نمیکند، این است که الهیات ما مبتنی بر دگمها و آموزههاست.
من اسم این آموزهها را آموزههای سرد میگذارم.
بله، اینها آموزههای ذهنی است و نمیتواند جای ایمان و اعتقاد را بگیرد، در حالی که ما میخواهیم آموزههای ذهنی را به جای ایمان، تحویل دانشآموز و دانشجو بدهیم. ما میآییم براهین اثبات خداوند را به جوانها ارائه میکنیم، در حالی که این براهین، مسئله آن جوان نیست. میدانید چرا؟ چون خدایی که ما به این وسیله میخواهیم به آن جوان معرفی کنیم، در حیات اجتماعی او حضور ندارد و آن Problem یا مسئله او را حل نمیکند. امروز در غرب آموزش الهیات معطوف به نیاز است، اصطلاحاً میگوییم «الهیات مضاف»، یعنی الهیات یک سوی قضیه است و آن طرفتر ساحت نیازهای بشر قرار دارد که به آن الهیات اضافه میشود.
مثال میزنید؟
Peace theology یا الهیات صلح یکی از همین الهیاتهای مضاف است. الهیات صلح میآید این موضوع را مطرح میکند که الهیات چگونه میتواند در میان انسانها صلح ایجاد کند، منشأ و خاستگاه این همه خشونت در حیات اجتماعی انسان چیست. الهیات صلح به این روایت میپردازد که خالق همه ما یکی است، ما یک خالق داریم و آدم، پدر ماست، اما اکنون چرا به نزاع و کشمکش و جنگ رسیدهایم؟ از جمله الهیات مضاف که در جهان ما دارد نقش خود را ایفا میکند Environmental theology یا الهیات محیطزیست است. شما میدانید امروز رابطه انسان معاصر با محیطزیست به بحرانیترین نقطه خود رسیده است و هشدارهایی که در این باره داده میشود و نشانههایی که همین امروز میبینیم، بسیار نگرانکننده است. خب ما چه زمانی میتوانیم رابطهمان را با محیطزیست به شکلی منطقی تنظیم کنیم. زمانی که بدانیم خاستگاه ما و آن محیطزیست یکی است.
یعنی به شکل عمیق این موضوع را متوجه شویم که دید برتریطلبی بر محیطزیست در نهایت این بحران را ادامه خواهد داد.
بله، الهیات محیطزیست امروز در دنیا همین نقطه حساس را دنبال میکند که ما اگر معنای خود و محیطزیست را درک نکنیم، از پس حل این مسائل برنخواهیم آمد. نگاه کنید در اسلام چقدر توجه انسانها به محیطزیست جلب میشود، به آیاتی که به صراحت انسانها را دعوت میکند در خلقت آسمانها و زمین دقت و توجه کنند.
آیهای در قرآن برای من مایه حیرت است. انگار خداوند میگوید این شما هستید که وقتی به پشه نگاه میکنید از بالا به آن مینگرید، اما من به پشه از بالا نگاه نمیکنم، من به پشه از روبهرو نگاه میکنم و آن نگاه برتریطلبی شما را ندارم، بنابراین خجالت نمیکشم از یک پشه مثال بزنم: إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مثلاً مَا بَعُوضَه فَمَا فَوْقَهَا.
نکته قابل تأملی است. اساساً بحران فعلی که انسان مدرن در رابطه خود با طبیعت به آن دچار شده همین نگاه از بالا به موجودات است، در حالی که الهیات به ما یاد میدهد خود را برتر از موجودات دیگر ندانیم، بنابراین اگر الهیات طبیعت به شکل زنده و پویا در فضای جامعه حضور داشته باشد، به نیاز و سرگشتگی امروز من در تنظیم یک رابطه درست با طبیعت و نه استثمار و بهرهکشی از آن پاسخ درست خواهد داد و من را به عنوان یک انسان متوجه هنجارها خواهد کرد.
در واقع الهیات مضاف، الهیات درد و مسئله و کنش واقعی است.
مثال میزنم. امروز فقدان اخلاق جنسی به صورت جامع چقدر در جامعه ما و جوامع دیگر مسئله آفریده است. الهیات به این عرصه ورود میکند، چون وقتی معنا را از کنش جنسی میگیرید، به بیمهاری و افزونخواهی میرسد. کنش جنسی چرا در دنیای امروز به بیزنس، تجارت و انواع انحرافات دیگر کشیده شده است. حال الهیات اخلاق جنسی درصدد است بگوید چگونه میتوان اخلاق را پشت این میل و کنش جنسی حاضر کرد، اما وقتی اخلاق در این حوزه غائب میشود، ما از یک کنش سالم جنسی به پورن، تجارت جنسی و دیگر انحرافات میرسیم.
پس الهیات مضاف، الهیات کنج عافیت نیست، الهیات حضور در جامعه است.
ما امروز در مجموعه این الهیات، الهیاتی داریم با عنوان
Disability Theology یا الهیات معلولیت. چقدر در جامعه ما سخن از این است که معلولان، حقوق برابر با شهروندان دیگر دارند. چقدر سخن از این است که شما از بالا به معلولان نگاه نکنید، ولی سؤال این است: چرا این بحثها به جایی نمیرسد. چرا واقعاً معلولان به خاطر معلولیت، رنج مضاعفی را در زندگی اجتماعی تحمل میکنند. علت این است که نگاه ما در این باره دچار خلل و کاستی جدی است. ما هنوز این قشر از جامعه را آدمهای ناقص، غیرکامل و سزاوار توحم میدانیم.
تصور غلط ما این است که خدا کمکاری کرده باشد.
بله، بنابراین ما در این باره موضع داریم، انگار نمیتوانیم این موضوع را بپذیریم که این فرد کامل است، میخواهیم او را به هر شیوهای به خیال خودمان کامل کنیم.
خوانش الهیاتی از معلولیت چه میگوید؟
خوانش الهیاتی از معلولیت میگوید، ما حق نداریم اینها را ناقص ببینیم و دست و پا بزنیم آنها را کامل کنیم.
در واقع ما دچار انحراف در خوانش خودمان هستیم. چون خود را به درستی نمیخوانیم، آن نیاز به تغییر را فرافکن میکنیم در آن کسی که او را معلول مییابیم.
دقیقاً همین طور است. خوانش الهیاتی یعنی دعوت به خوانش خویشتن. الهیات معلولان میگوید تو نگاهت را باید چنان تغییر دهی که آن فرد را معیوب نبینی، این طور بگوییم، آنچه به عنوان عیب در معلول میبینی انعکاسی از آن چالش درونی خود توست. خوانش الهیاتی از معلولیت میگوید، جهان رنگارنگ است، جهان متنوع است. قرار نیست همه یک نوع بدن، یک نوع بینایی، یک نوع شنوایی و یک نوع راه رفتن داشته باشند. خوانش الهیاتی از معلولیت میگوید ما باید چشمها و بینشمان را تغییر دهیم نه اینکه درصدد رفع و رجوع کاستیای باشیم که به خیال خودمان در آن معلول وجود دارد. فرض کنید ما هنوز در جامعه به تیاسها یا دوجنسهها یا کسانی که جنسیت آنها با جنسیت رایج و رسمی به عنوان زن یا مرد تطبیق نمیکند، به چشم موجوداتی عجیب و غریب و غیرعادی و معلول نگاه میکنیم و ماحصل این نگاه این است: کسی که جنسیت او با آن تعریف رایج از جنسیت تطبیق نمیکند، احساس شرم و خجالت دارد، خجالت میکشد بگوید من دوجنسه هستم یا اینکه میخواهد هر طور که شده خودش را به تیغ جراحی بسپارد، چون فشار زیادی از سمت جامعه و خانواده به او وارد میشود.
چرا این فشار وارد میشود؟
چون ما نگاه بستهای داریم و میخواهیم هر چیزی را که میبینیم منطبق با آن کلیشه و تعریف ذهنی ما باشد، چون جنسیت در نگاه من فقط در آن دو گزینه میگنجد و جایی را نمیتوانم برای گزینه دیگری باز نگه دارم، بنابراین فرد از اینکه مثلاً یک معلول است یا نه، جنسیت او در آن چارچوب متداول نمیگنجد، احساس شرم و خجالت میکند، در صورتی که الهیات معلولیت به دنبال این کنش است که جامعه پذیرای این تنوع باشد. توجه کنید که هنوز هم بسیاری از ما عرصه الهیات را یک عرصه فانتزی، انتزاعی و برکنار از جامعه میدانیم. اصلاً چرا والدین آن اهمیتی که به دروس دیگر قائل هستند به معارف و الهیات قائل نمیشوند؟
چون تصویر ذهنی ما از الهیات آموزههایی برکنار و جدا از زندگی است.
وقتی شیوه ارائه معارف و الهیات در آموزش و پرورش و آموزش عالی ما به گونهای است که مخاطب به عینه میبیند یکسری دگمها را باید حفظ کند، شما چه انتظاری دارید؟ الهیاتی که ما عرضه میکنیم problem محور نیست، با مسئلههای روز خود را مواجه نمیکند، بنابراین مخاطب این حس را دارد که الهیات، درسی است که فعلاً باید تحمل کرد، چون برای گرفتن مدرک فعلاً به حفظ محتوای آن نیاز داریم.
سیستم آموزشی ما آشکارا در این زمینه ضعف دارد. محور این ضعف کجاست؟
دگممحور بودن این سیستم آموزشی به نظرم اساس رویداد ناخوشایندی است که امروز جلوی چشم ما مجسم شده است.
منظورتان از اینکه میگویید دگممحور است چیست؟
الهیات و معارفی که ما در سیستم آموزشی خود عرضه میکنیم در بهترین حالت questionهای ما را جواب میدهد، اما آنچه در زندگی امروز تعیینکننده است problem هاست، یعنی مسائلی که زندگی ما را احاطه کرده است و ما به دنبال slotion یا راهکار میگردیم. علت اینکه درس معارف و الهیات، آن طور که شایسته این درس است در جامعه ما با اقبال مواجه نشده در همین است.
در واقع آنچه امروز بر ما در شکل یک سؤال و نه مسئله پدیدار میشود، زمانی برای مردمانی در عصری دیگر مسئله بوده است، بنابراین با آن محتوا ارتباط برقرار میکردند، در حالی که هر دورهای مسائل خاص خود را دارد و اگر اصرار داشته باشیم همچنان محتوایی را به عنوان یک مسئله برای دورهای القا کنید، ناکام خواهیم ماند.
در دوره آغاز اسلام یکسری مسائل بر زندگی مسلمانان حاکم بوده است، خب در آن دوره این دستاندازی بیحد و حصر، افراطی و تهاجمی در محیطزیست بشر وجود نداشت، آلودگیهای زیستمحیطی در این ابعاد معنا نداشت، بنابراین مسئله روز آن دوران نبوده، اما امروز این حجم از دستاندازی در طبیعت باعث شده است ما اثرات آن را در زندگیمان ببینیم و احتمالاً در آینده بیشتر لمس خواهیم کرد. حال وقتی الهیات ما درباره محیطزیست سکوت کند، یعنی بخش مهمی از ارتباط خود را با مخاطب از دست داده است. در آن سو آن مخاطب دیگر نمیتواند در حد این سؤال با این الهیات ارتباط برقرار کند که صفات خدا عین ذات اوست یا نه یا مثلاً محیط زندگی انسانها، ابرشهرها، کلانشهرها و زیست آپارتمانی که شکل گرفته تبعات خاص خود را داشته و عادتها، کنشها و رفتارهای خاصی را در انسانها پدید آورده که در گذشته نبوده است. حال اگر الهیات و معارف ما نسبت به این فرم و شکل زندگی بیگانه باشد، اگر نتواند در بافت شهری امروز، در این نوع معماری و این نوع از ارتباط انسانها با همدیگر وارد شود و سخن خود را بگوید و همچنان در آن بافت گذشته نفس بکشد، الهیات ما به یک الهام دگمی بدل خواهد شد.
ضمن اینکه ما در این چهارراه حوادث از این معارف و الهیات انتظار داریم دردهای ما را تخفیف بدهد.
بله، امروز تفرد و فردگرایی در زندگی انسانها حاکم شده و آن حمایت قبلیگی، گروهی و آن خانواده و خاندانگرایی و زندگی فامیلی جای خود را به خانوادههای کوچک و کمحجم داده است، بنابراین احساس تنهایی هم به مراتب بیشتر حس میشود، حال اگر الهیات ما بتواند به این درد و به این احساس تنهایی واکنش نشان دهد، در آن صورت مردم به این معارف اقبال نشان خواهند داد و به سردی با آن مواجه نخواهند شد.
شما بر این موضوع اصرار دارید که الهیات باید مسئلهمحور باشد و خود را درگیر سؤالهایی از سر بیدردی و تئوریزدگی افراطی نکند. آیا در سیره معصومین (ع) ما این کنش و رفتار به چشم میآید؟
مثال میزنم. در زمان امام رضا (ع) بخشهایی از مسلمانان علیه هم جبههگیری میکردند و نحلههای فکری بر ضد هم راه انداخته بودند که مثلاً مرزکشی آنها این بود که یکی از گروهها میگفت قرآن، حادث است و آن دیگری میگفت قدیم. موضوع را به عرض امام معصوم (ع) رساندند، امام رضا (ع) فرمودند من به اینها جواب نمیدهم، چون اینها مسئلههای نامسئله است. در واقع رویکرد درست و منطقی این است که شما باید نامسئلههایی که در واقع مسئله شماست، پیدا کنید. بحران امروز ما مسئلگی نامسئلههاست، یعنی آنچه واقعاً باید مسئله باشد، به حاشیه رفته و دیده نمیشود، آن وقت چیزهایی بر ما مسئله میشود که در واقع مسئله نیست بلکه نقابی از مسئله را بر چهره دارد.
در چند سال گذشته با بحرانهای عجیب و غریبی روبهرو هستیم که نمونه آن کروناست. درباره منشأ کرونا بحثی نمیکنم، اما به هر حال شیوع چنین چالشها و بحرانهای جهانی عملاً معنای زندگی را خواهناخواه دچار چالش میکند. الهیات امروز در دنیا چه واکنشی به این موضوع نشان میدهد یا اساساً آیا گونهای از الهیات مضاف در این باره نقش خود را تعریف کرده است؟
در دوره کرونا الهیات غیبت یا همان Theology Absence فعالتر شده و به نوعی میتوان آن را آخرین ورژن الهیات مضاف دانست.
الهیات غیبت چه میگوید؟
به طور معمول وقتی رویداد تلخی در زندگی میافتد، مثلاً تصادف یا مشکل مالی یا جراحت و نظایر آن، میگوییم این رویدادها به خاطر آن بود که ما را از شر بزرگتر محفوظ کند، اما وقتی یک رویدادی در سطح کرونا اتفاق میافتد که تمام مگاشهرها، کلانشهرها و نقاط دوردست را دربرمیگیرد و به نوعی یک وحشت همگانی شکل میگیرد، دیگر آن نوع از بینش نمیتواند رویداد را تفسیر کند. اینجاست که ما به الهیات غیبت نیاز پیدا میکنیم. اینکه ناگهان قحطی فضای یک کشور را دربر میگیرد یا جنگی روی میدهد، معنای این رویدادها با آن نوع نگاه نمیتواند توضیح داده و بازتفسیر شود. در دو سه سال اخیر شاهد رویدادی بودیم که واقعاً در این همه سال نظیر آن در این سطح و ابعاد جهانگیر اتفاق نیفتاده بود و واقعاً کسی هم نمیدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد و ابعاد آن تا چه اندازه باشد. میخواهم بگویم رویدادهایی در ابعاد کوچکتر پدیدههای اپیدمیک هستند، اما رویدادی در سطح کرونا پدیده پاندمیک است، یعنی زندگی یک فرد را تحت تأثیر قرار نمیدهد، بلایی نیست که بر سقف خانهای فرود بیاید، سیلی است که همه پشت بامها را درمینوردد، سیلابی است که میآید و زندگی میلیاردها آدم را دستخوش تغییر میکند و تغییرات در سطح جهانی پدید میآورد، بازارها را میبندد، اقتصادها را دستخوش تغییر میکند، ناامنی معیشتی پدید میآورد، بسیاری شغل خود را از دست میدهند، افرادی در سوگ عزیزان خود مینشینند، بسیاری به امکانات و مداخلات سریع درمانی نیاز پیدا میکنند، در حالی که این مداخلهها برای آنها فراهم نمیشود، نوعی استیصال همگانی به وجود میآید و طبیعتاً این سؤال را پیش میآورد که آن خدایی که رنج را میکاهد، کجاست؟ ما به این سؤال با این دید اپیدمیک دیگر نمیتوانیم جواب بدهیم، بنابراین بینش دوره پاندمیک در اینجا میتواند به کارمان بیاید و معنای این رنج را باز کند.
ما سالهاست تفرق و جدایی غیرقابل نفوذی در ذهن خود میان ساحت علم و دین فرض گرفتهایم و با همان هم پیش میرویم، در صورتی که کتابهایی که امروز در خود غرب منتشر میشود و پژوهشهایی که در این زمینه صورت میگیرد، چنین جداییای میان این دو ساحت را تأیید نمیکند. آیا در میان گونههای مختلف الهیات مضاف میتوان مدرک روشنی در این باره ارائه کرد؟
Neuro Theology یکی از مصادیق این روزهای پیوند میان الهیات و علم روز است که اگر ترجمه کنیم همان الهیات عصبشناسی یا الهیات علم عصب میشود. عصبشناسی یکی از تخصصیترین رشتههای علوم پزشکی است، اما امروز در غرب همین گرایش تخصصی را در پیوند با الهیات هم میبینند.
در واقع شما میگویید پیوند میان معارف و الهیات و علم به شکل واقعی و نه جزیرهای روی داده است.
بله، موضوع این است که در دانشکدههای پزشکی ما دانشجو موظف است دروس معارف را بگذراند، اما به این صورت که پزشکی برای خودش جلو میرود و آن معارفی هم که ما عرضه میکنیم برای خودش، اینها به صورت فیزیکی ظاهراً زیر سقف دانشگاه علوم پزشکی جمع شدهاند، اما در واقع آن پیوند اتفاق نیفتاده است، بنابراین نه اثرگذاری علمی دارد و نه اثرگذاری فرهنگی و روانی.
امروز یکی از نقدهایی که گاه در رسانهها میبینیم و البته در شبکههای اجتماعی هم بازتاب مییابد، درباره کارایی نهادها و سازمانهایی است که از بودجه عمومی تغذیه میکنند و کارکرد آنها به نوعی با معارف و الهیات گره خورده است. ناکامی یا ضعف عملکرد این نوع نهادها را در چه میدانید و آیا فقدان یا کمبود آن نگاه مسئلهمحور در اینجا موضوعیت دارد؟
علت اینکه ما هنوز در این عرصه حرف چندانی برای گفتن نداریم، به خاطر متدها، روشها و بینشی است که میخواهیم به واسطه آن به اثرگذاری در ارائه پیام برسیم. اگر امروز در غرب توانستهاند میان الهیات و زندگی روزمره جامعه پیوند برقرار کنند، به خاطر این است که آنها الهیات را به کف میدان آوردهاند، اما ما همچنان الهیات را در حاشیه نگه داشتهایم.
از چه متدهایی استفاده میکنیم که الهیات به حاشیه میرود؟
ما هنوز هم به دنبال آن هستیم که خداباوری را در بین مردم تقویت کنیم. بسیار خب! میپرسیم چطور میخواهید این کار را انجام دهید؟ میگویند با برگزاری کارگاه و همایش، یعنی ما همچنان امید داریم این شکل از پاسخ دادن به مسائل به کمکمان بیاید. در واقع تفاوت بنیادین میان الهیات کارا و الهیات ناکارآمد در این است که شما در الهیات کارا، الهیات را نشان میدهید در حالی که در الهیات ناکارآمد درباره الهیات سخن میگویید.
این طور میتوانیم بگوییم که ما با «الهیات عینی» و «درباره الهیات» سر و کار داریم؟
بله، الهیات را باید نشان داد، این الهیات که بشود نشان داد این موجود زنده است و طبیعتاً در جامعه نفس میکشد، اما اینکه ما مدام درباره الهیات سخن بگوییم، دیگر یک موجود زنده نیست، بنابراین کارایی هم ندارد.
من سالها پیش کتابی از آیتالله جوادیآملی میخواندم به نام شمسالوحی تبریزی که درباره منش و سلوک اخلاقی- علمی علامهطباطبایی نوشته بودند. در آنجا اشاره میکنند که علامهطباطبایی رغبتی به برگزاری کلاس اخلاق نداشتند و معتقد بودند اخلاق، درسدادنی نیست بلکه باید در رفتار آدمها تجلی پیدا کند. نقل کرده بودند که علامه معتقد بودند کسی که تواضع را در خود درونی کرده باشد، نشستن، برخاستن، سکوت و حرف زدن چنین فردی درس اخلاق است تا اینکه فردی به این ساحت نرسیده باشد و مدام درباره اخلاق سخن بگوید.
اصلاً چرا سازمانهای ما درباره اشاعه الهیات و معارف همچنان دچار سردرگمی هستند؟ وقتی موضوع به شکل درونی برای من آشکار و شفاف نشده باشد، متد، منهج و روش اشاعه آن نیز برایم مبهم خواهد ماند، بنابراین طبیعی است ما همچنان بخواهیم با گفتن و نه نشان دادن، خداباوری را در بین مردم تقویت کنیم.
میتوانیم این طور بگوییم که ما الهیات را حمل میکنیم، در حالی که با حمل الهیات نمیتوان جانپروری کرد بلکه با هضم و جذب آن این اتفاق میافتد.
دقیقاً! ما الهیات را حمل میکنیم نه هضم. وقتی من این معارف را دریافت کردم و به شکل عمیق با آن ارتباط برقرار کردم، این توجه در نگاه من به همه موجودات خود را نشان میدهد، یعنی حتی وقتی به یک سوسک نگاه میکنم، این را کاملاً حس میکنم که خالق من و آن سوسک یکی است، بنابراین خود را بالاتر از طبیعت حس نمیکنم، نگاه فخرفروشانه و مداخلهجویانهای به طبیعت ندارم، چون میدانم به واسطه یک خالق من یا همه اجزای طبیعت در ارتباط هستم، پس هیچ وقت به حریم طبیعت تجاوز نمیکنم، اما این ماحصل، آن الهیاتی است که در چشم، گوش و قلب من جریان دارد نه اینکه صرفاً یک آموزه بیروح و در حاشیه باشد. نه اینکه من الهیات را در این حد دریافت کنم که مثلاً معتزله درباره فلان مسئله چنین چیزی میگفت و اشاعره نظر دیگری در این باره داشت.
شاید یکی از علل اینکه ما به آن نوع الهیات نمیرسیم، اصراری است که به ذهنیت و قضاوتهای چکشنخورده و خام خود داریم و به واسطه این ذهنیتها ارتباط خود را با آن واقعیت از دست میدهیم.
من یک مثال میزنم. متأسفانه بسیاری از مؤسسات فرهنگی و تبلیغات دینی ما هنوز در اروپای قرن ۱۹ ماندهاند، شما مرتب این را میبینید که درباره اروپای سکولار سخن میگوییم، در حالی که من به جرئت و براساس مشاهداتی که داشتهام، میگویم اروپای قرن ۲۱، اروپای امروز سکولار نیست. شما وقتی نروژ بروید، میبینید دولت نروژ به افرادی که در ساعاتی از روز یا هفته در معبد مشغول توجه، تزکیه و عبادت میشوند، یارانه میدهد. حالا این معبد میتواند مسجد مسلمانها باشد یا کلیسا یا هر عبادتگاه دیگری، مهم این است که دولت نروژ این را میفهمد که عبادت و حضور در یک مکان مذهبی این فرد نروژی را آرام و نیرومند میکند و آن موجهای منفی و انرژیهای زائد را از او میگیرد، بنابراین دولت نروژ برای ساعات حضور در معابد یارانه میدهد، چون به چشم یک سرمایهگذاری به آن نگاه میکند، حال چطور میتوان جامعه نروژ را سکولار به حساب آورد. ما فکر میکنیم با توسل به آرم و نشان میتوان جامعه را دینی کرد، در صورتی که جامعه با آرم و نشان دینی نمیشود. من برای ویزای کانادا به سفارت این کشور مراجعه کرده بودم. با لباس عادی هم رفته بودم و عکسی هم که برای سفارت دادم عکسی با لباس عادی و بدون عمامه بود. یکهو از بین عکسهایی که به متصدی ویزا دادم، عکسی با لباس روحانی هم بیرون آمد. پیش خودم گفتم ممکن است نسبت به روحانیون جبهه داشته باشند، حالا بهانهای میآورند و کار ویزای من به تعویق میافتد. دیدم متصدی سفارت به من گفت:? Are u Sheikh / آیا شما شیخ- روحانی- هستی؟ گفتم بله. متصدی برگشت به من گفت: پس من باید این مقدار از پول ویزا را به شما برگردانم. گفتم چرا؟ گفت: دولت کانادا به دو قشری که وارد این کشور میشوند ارزش بیشتری قائل است و آنها را مشمول تخفیف در صدور روادید میداند: یکی معلمها هستند و دیگری واعظان اخلاقی. پرسیدم برای چه؟ گفت برای اینکه این افراد، نُرمها و هنجارهای اخلاقی را در جامعه تقویت میکنند. خب من میپرسم آیا این جامعه، سکولار است؟ نه! سکولار به مارک نیست، بنابراین من میگویم شناخت ما از غرب، از قرن ۱۹ جلوتر نیامده است. اصلاً علت اینکه غرب و شرق باهم نمیتوانند کار کنند به خاطر ذهنیتی است که نسبت به هم دارند. جان گری و البته احمد فردید هم این را میگفتند که غرب، شرق را بد فهمیده و شرق هم غرب را دیر متوجه شده است.
عجیب است که ما از هر نقطهای شروع میکنیم در نهایت به توانایی ارتباط با واقعیت میرسیم.
این همه ستیز که در جهان ما وجود دارد به خاطر چیست؟ به خاطر این است که ما در آینههای محدب به همدیگر نگاه میکنیم نه در آینههای واقعی و تخت. به محض اینکه تحدبِ قضاوت روی آینه قلب آدمی مینشیند، هر تصویری که میآید تصویری اعوجاجیافته و کج و معوج است. ما این همه باهم گفتگو میکنیم، چرا این گفتگوها در نهایت آرامش و دانایی به بار نمیآورد. چرا ما نمیتوانیم به واسطه این گفتگوها از این دوقطبیگری و از این دوگانگی میان غرب و شرق و همه این دوگانگیهایی که ما را به محاصره خود درآوردهاند، عبور کنیم؟ علت این است که ما به آن تختی، صافی و صیقلی آینهها نرسیدهایم.
قرآن درباره پیامبر (ص) میفرماید که پیامبر (ص) یک گوش صاف و صیقلی بود؛ گوشی که پردههای وهم و گمان از روی آن برداشته شده بود.
همین طور است. ما وقتی بتوانیم از این تحدب بیرون بیاییم و بدون موج قضاوت و ذهنیت به دوروبر خود نگاه کنیم، در آن صورت از ظرفیت انسانها استفاده خواهیم کرد، شما و من میدانیم که امروز از ظرفیت انسانها به درستی در جوامع استفاده نمیشود و نتیجه آن این همه خسارت، احساس فشردگی، افسردگی و غمی است که ما را احاطه کرده است. تفکیکیها علیه فلاسفه هستند و فلاسفه علیه تفکیکیها. نحلهها نمیآیند به یک گفتوگوی سازنده دست بزنند، چون نه با آینه تخت که با آینههای محدب و مقعر جلو میآیند، بنابراین حقیقت خود را در این آینهها نشان نمیدهد. اصلاً چرا ما به تفکر پیشران نمیرسیم؟ چون هنوز ایسمها بر ما حاکم هستند، چون هنوز ما با آینه تخت به تماشای هم نرفتهایم، بنابراین کنشهای ما ناظر بر نیازهای واقعی نیست، اما اگر ما به آن حالت صیقلی برسیم و نگاهمان یک نگاه واقعگرا باشد، جامعه از این نگاه ما استقبال خوبی خواهد کرد و طبیعتاً اثربخش هم خواهد بود.
یعنی هم در سطح فردی جواب میدهد و هم در سطح سازمانی.
بله، وقتی این اتفاق بیفتد، دیگر غایت رفتار سازمانهای ما این نخواهد بود که آموزهها را در Mind فرد پمپاژ کنند. خب وقتی آن سازمان این دید را دارد، در واقع آن فرد را اصلاً نمیبیند. آمده است که آن آموزهها را در ذهن آن فرد پمپاژ کند و برود. مثل این است که مثلاً تانکر سوخت آمده که سوخت خود را در آن جایگاه پمپ بنزین خالی کند، یعنی تا این حد همه چیز مکانیکی و بیروح میشود. چرا ما نمیتوانیم به معارف اصیل اسلام وجهه تبلیغی مناسبی بدهیم و نسل امروز با آن ارتباط برقرار کند؟ به خاطر اینکه نگاه مکانیکی و بیروح به این معارف داریم، آن انسان برای ما حکم وسیلهای برای خالی کردن محتویات و آموزههایمان را دارد. اگر سازمانهای ما میخواهند حقیقتاً جامعه را به سمت دینداری ببرند، اول از همه باید با آن انسان به یک ارتباط واقعی برسند نه اینکه به دنبال آن باشند که محتویاتی را در ذهن او خالی کنند و بروند، این نوع ارتباط دیگر امروز جواب نمیدهد. اینکه دانشآموز تعداد پیامبران را بداند یا مثلاً نام اقوامی که در قرآن آمده است به این معنا نیست که ما او را به اندیشه قرآنی مجهز کردهایم و به تبع آن با این نگرش، جامعه ما دیندار نخواهد شد.
یعنی نگاه بیروح به بسط فضای معنوی و الهیاتی.
ممکن است جلوههای دینی و تظاهرات مذهبی در این جامعه بیشتر هم باشد، ممکن است به تعداد چاپخانههایی که مثلاً متون دینی را منتشر میکنند افزوده شود، حتی تعداد مسجدها بالا برود، اما اینها لزوماً به معنی بسط الهیات و معارف در جامعه نیست، بلکه بیشتر دیتاها و نمادها هستند، آنچه این همه را واجد روح و معنا میکند، انسانی است که فطرت در او بیدار شده است.
اما ما متأسفانه به این جنبه زیاد توجه نشان نمیدهیم.
به خاطر اینکه Event محور هستیم. آنچه برای ما مهم است و اولویت دارد رویدادهاست. در ذهن دوستان ما این طور نقش بسته که هر چقدر مسابقه بیشتر یا بنرهای بزرگتر یا نمایشگاههای مفصلتر برگزار کنیم، هدف متعالی ما محقق خواهد شد. اینکه تصور کنیم با برگزاری رویدادهای دینی با بسامد بالا میتوان جامعه را به سمت الهیات و معارف سوق داد، نیاز به اصلاح جدی دارد، چون تا زمانی که دینداری به صورت رفتار در شئون واقعی زندگی ما تبدیل نمیشود، آن هدف محقق نخواهد شد.
شاید یک علت این باشد که نگاه ما موسمی، زمانمند و موقعیت زده است. مثل این است که ما رویدادی برگزار میکنیم، اما بعد از آن رویداد در فضای واقعی جامعه دوباره در متن مناسبات و کنشهایی قرار میگیریم که اساساً با آن رویداد همخوان نیستند. مثل این است که من مراسم مذهبی میروم و بلافاصله از آنجا باید به بانکی بروم که از آن بانک وامی با بهره بالا بگیرم، چون نمیتوانم اقتصاد خانه خود را اداره کنم و از آن طرف همان وام، سلسلهای از رویدادهایی را شکل میدهد که نسبتی با آن جوهره دینی و اخلاقی ندارد.
به خاطر اینکه اخلاق و عرفان، آموزههای ذهنی نیستند. هر زمان ما با اخلاق، عرفان، معارف و الهیات برخورد تئوریک و ذهنی کردهایم، متضرر شدهایم. ممکن است بارها متون دینی یا عرفانی را بخوانید و حتی تبدیل به یک متخصص یا کارشناس در این باره شوید، اما کسی با خواندن صرف متون الهیاتی و عرفانی تبدیل به انسان الهی نمیشود، بنابراین با انباشت محفوظات نمیتوان آن تحول را در انسان و جامعه شکل داد.
مولانا داستانی در مثنوی دارد درباره چهار نفر که مشغول نماز خواندن هستند. مؤذن وارد مسجد میشود و اذان میگوید. یکی از نمازگزاران حین نماز میگوید الان وقت اذان است؟ نفر کناری او که نماز میخواند میگوید، حرف زدی و نمازت باطل شد. نفر سوم به آن دو نفر رو میکند و میگوید نماز هر دوی شما باطل شد. نفر چهارم میگوید چرا توجه نمیکنید، نماز هر سه نفرتان باطل شده است. آنچه من از این داستان شگفت مولانا درک میکنم، اهمیت سکوت قلب در رسیدن به معرفت است، وگرنه ما در عیبجویی دیگران درجا خواهیم زد و متوجه نخواهیم شد که در واقع آنچه به عنوان عیب در دیگران میبینیم، پرتوی از عیوب خودمان است. این داستان چه حقیقتی را در ضمیر شما بیدار میکند؟
فرق دینداری ذهنی و دینداری قلبی، تفاوت دینداری هیاهو و دینداری حضور است. وقتی ما به اصل دینداری که همان عرفان و معرفت عملی است، دست پیدا کنیم، دیگر دنبال گزگ گرفتن از دیگران نخواهیم بود، فرق میان اصلاح و عیبجویی در همین نقطه است. چرا ما نمیتوانیم به درستی به دیگران بپردازیم؟ برای اینکه به خود نمیپردازیم، مثل همان نمازگزار مثال شما که به خود نمیپردازد، بنابراین کنش او اصلاحی نیست و به نتیجه لازم هم نمیرسد. چرا ما نمیتوانیم دیگران را پرورش بدهیم؟ چون عیبجویانه به دوروبر خود نگاه میکنیم، در واقع نه با قلب که با ذهنمان دیگران را میسنجیم.
چرا این گونه است؟
مسئله این است که دینداری بعد از پیامبر (ص) تغییر کرد و جامعه اسلامی از مکتب اهل بیت (ع) فاصله گرفت. پیامبر (ص) در طول ۲۳ سال دوره رسالت به جای اینکه در مصلا- محل نماز خواندن- ساختن متمرکز شود، مصلی (نمازخوان) ساخت، به جای اینکه محل نماز دغدغه او باشد که چقدر این محل نماز مجلل و باشکوه باشد، به نمازگزار و تربیت او توجه نشان داد، بنابراین پیامبر (ص)، عمار و یاسرها را تربیت میکند، یعنی آنچه در چشم پیامبر (ص) اهمیت دارد، انسان است نه ساختمان. شما احتمالاً میدانید مسجد پیامبر (ص) سقف نداشت، دینداری مدنظر پیامبر (ص)، دینداری نرمافزاری بود نه دینداری سختافزاری، اما وقتی من دینداری را سختافزاری میبینم، هزاران مسجد میسازم، هزاران مصلی و محل نماز میسازم، در حالی که مصلی و نمازخوان ندارند؛ نمازخانههای بدون نمازخوان. وقتی به تاریخ نگاه میکنیم، میبینیم عباسیها پایهگذار این دینداری سختافزاری- دینداری که به بنا و ساختمان اهمیت میدهد و انسان را نادیده میگیرد- در جهان اسلام بودند و متأسفانه شیعه و سنی هم این نگاه را پذیرفت و جامعه اسلامی درگیر شکل شد، بنابراین از آن معارف اصیلی که اهل بیت (ع) به دنبال بسط آن بودند، بازماند. اساساً انحرافات فکری که در میان مسلمانان پدید آمد و تا به امروز هم ادامه داشته به خاطر بیتوجهی به اصول و پر و بال دادن به امور فرعی است. امروز میبینید که برجها و ساختمانهای دوبی، هوش از سر ظاهربینها میپراند، اما در واقع دوبی به تمدنسازی نرسیده است، چون نگاه آنها سختافزاری است و به خود انسان توجه نشان ندادهاند، در حالی که شما آن برجها و ساختمانها را در نروژ نمیبینید، چون انسان نروژی نیاز ندارد با ساختمان و برجها خلأها و کمبودهای نرمافزاری خود را بپوشاند.
بنابراین ما در فهم دین نیاز به یک بازسازی عمیق معرفتی داریم.
بله، شما آن چشم سختافزارجو را حتی در فهم معارف دینی هم مداخلهگر میبینید، مثلاً وقتی این چشم ظاهرگرا میخواهد معاد را فهم کند، یک نگاه اعوجاجی به معاد دارد، فکر میکند مثلاً جهنم یک مکانی چند طبقه در بیرون اوست. در صورتی که اتفاقاً قرآن وقتی به این موضوع میپردازد، میفرماید: لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ. این نشان میدهد بهشت و جهنم مال فرد است. این لام که در ابتدای لترون میآید، مثل ing در انگلیسی است که معنای Very now را میدهد، یعنی این قصه، قصه الان تو است، یعنی هم اکنون درگیر این داستان هستی، در حالی که وقتی نگاه من ظاهرگرا، سختافزاری و به دور از مشاهده حال و احوال درونی خودم باشد، خیال میکنم این بهشت و جهنم اموری فانتزی یا بیرونی و در آینده هستند، بنابراین آموزش ما درباره معاد و توحید، زمانی میتوان مؤثر بیفتد که ما این حقایق را برای افراد درونی کنیم تا افراد این را عمیقاً ادراک کنند هر چه میبینند از دایره حکومت الهی و تجلی او بیرون نیست. اوست که تجلیهای گوناگون کرده و ما نیز بخشی از آن تجلی حق هستیم. اگر کسی این را ادراک کند، دیگر از حریم خود تجاوز نخواهد کرد، چون عالم و هستی را جلوهای از ظهور حق مییابد، همچنان که خود را نیز این گونه میفهمد، اما وقتی من نتوانم به چنین ادراکی برسم و دین و الهیات را یک ساحت بیرونی و مجموعهای و پشتهای از سخنان سرد و بیروح بیابم، در آن صورت، حتی شما بودجههای هنگفتی را هم صرف کنید اثرگذاری لازم را نخواهد داشت. امروز امریکا و آلمان با وجود اینکه کشورهای صنعتی هستند، اما بزرگترین Fundها و صندوقهای حمایتی را به علوم انسانی خود تخصیص میدهند، چون به خوبی به اهمیت تفکر و انسان به مثابه نرمافزار در تمدنسازی پی بردهاند، آنها میدانند ماشینساز-علوم انسانی- از ماشین- علوم فنی و مهندسی- اهمیت بیشتری دارد، بنابراین در آکسفورد نابغهها را به سمت علوم انسانی سوق میدهند.