کد خبر: 1211522
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۳:۲۰
محرومیت‌های اولین روز‌های شروع جنگ در گفتگو با یک رزمنده
در جبهه سرپل ذهاب ما خیلی سختی می‌کشیدیم. تا آنجا که غذای کافی برای خوردن نداشتیم. یک‌بار چند کامیون عراقی بین خط ما و دشمن زمین‌گیر شدند. بهترین فرصت بود تا بتوانیم از اقلام این کامیون‌ها استفاده کنیم. بچه‌ها هر شب می‌رفتند و به میوه‌ها و کنسرو‌هایی که روی این کامیون‌ها مانده بودند، شبیخون می‌زدند
علیرضا محمدی

جوان آنلاین: متن زیر خاطره‌ای از رضا مهدی‌زاده یکی از رزمندگان تهرانی حاضر در دفاع مقدس است. مهدی‌زاده تنها یک هفته پس از شروع جنگ، عازم مناطق عملیاتی می‌شود. او به جبهه سرپل ذهاب می‌رود که آن روز‌ها سر و سامان خوبی نداشت. روایت‌های این رزمنده دفاع مقدس را پیش‌رو داریم.

اعزام از پادگان ولیعصر (عج)
وقتی جنگ شروع شد، ما در فرودگاه مهرآباد به عنوان نیروی حراست مستقر بودیم. روز بمباران فرودگاه در روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، من در شیفت استراحت بودم. فردای آن روز به جای اینکه دوباره به فرودگاه بروم همراه تعدادی از دوستانم سری به پادگان ولیعصر (عج) زدیم. آنجا اعلام کردند دیگر نیازی نیست به فرودگاه بروید. باید منتظر بمانید تا گردان‌تان که بخشی در حراست فرودگاه و بخشی در حراست زندان اوین بودند، بیایند و همگی به سرپل ذهاب بروید. شاید دو یا سه روز بعد از شروع جنگ بود که گردان ما مهیای رفتن شد. تا به سمت کرمانشاه برویم و نهایتاً در سرپل ذهاب مستقر شویم، یک هفته از شروع جنگ تحمیلی می‌گذشت.

محرومیت در جبهه‌ها
روز‌های اول جنگ، نه از اعزام سراسری خبری بود و نه از کمک‌های مردمی. همین کمک‌های مردمی بعد‌ها رکن اصلی تأمین مایحتاج رزمنده‌ها شد، اما آن موقع هنوز اینطور کمک‌ها باب نشده بود. خلاصه وقتی ما به سرپل ذهاب رفتیم، به چند دسته تقسیم شدیم. هر دسته‌ای را به جبهه‌ای می‌فرستادند. از سرپل ذهاب تا گیلانغرب چند بلندی وجود داشت که هر کدام را یک جبهه خطاب می‌کردند و نامی روی هر کدام گذاشته بودند. مثلاً جبهه کورموش، جبهه تنگه کورک و... ما به جبهه راست سرپل اعزام شدیم، اما آنجا هیچ امکاناتی وجود نداشت. حتی بیل برای کندن سنگر به ما نداده بودند. باید با چاقو یا سرنیزه یا هرچیزی که دم دست‌مان بود، برای خودمان چاله‌هایی به عنوان سنگر می‌کندیم. این سنگر‌ها اغلب روی دامنه تپه‌ها کنده می‌شدند و صرفاً می‌توانستند بخشی از قد و پیکر رزمنده را مخفی نگه دارند.

شبیخون به کامیون‌های عراقی
در جبهه سرپل ذهاب ما خیلی سختی می‌کشیدیم. تا آنجا که غذای کافی برای خوردن نداشتیم. یک‌بار چند کامیون عراقی بین خط ما و دشمن زمین‌گیر شدند. بهترین فرصت بود تا بتوانیم از اقلام این کامیون‌ها استفاده کنیم. بچه‌ها هر شب می‌رفتند و به میوه‌ها و کنسرو‌هایی که روی این کامیون‌ها مانده بودند، شبیخون می‌زدند. کار خطرناکی بود، اما آن قدر محرومیت داشتیم که چاره‌ای جز شبیخون زدن به این کامیون‌ها برای‌مان نمانده بود. تا یک هفته هر شب کار ما این بود که دست خالی به سمت این کامیون‌ها می‌رفتیم و نصف شب با یک کوله پر از میوه و کنسرو به سنگر خودمان برمی‌گشتیم. انگار خدا این کامیون‌ها را رسانده بود تا ما را از محرومیت نجات دهند!

حماسه شیرودی در ذهاب
در دشت ذهاب، یک نام بیشتر از باقی رزمنده‌ها به گوش می‌رسید، آن هم نام شهید شیرودی بود. ایشان آن روز‌ها در جبهه‌های غرب غوغایی به راه انداخته بود. شیرودی و همرزمانش در هوانیروز، ضربات بسیار سختی به نیروی زرهی دشمن وارد می‌کردند. ما که آن روز‌ها نوجوان بودیم، وقتی نام خلبان شیرودی را می‌شنیدیم، احساس غرور وجودمان را دربرمی‌گرفت. او یک قهرمان واقعی بود؛ رزمنده‌ای نترس که با تخصص و تعهدش کاری بسیار فراتر از توان یک خلبان عادی انجام می‌داد و دشمن را به ستوه آورده بود. یاد آن روز‌ها بخیر. هرچند دست‌مان خالی، اما دل‌مان به ایمان الهی منور بود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار