سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: عملیات کربلای ۵ که در شلمچه انجام گرفت و منجر به پشت سر گذاشتن استحکامات و موانع و کانالها و میادین مین پیچیده و چندین لایۀ دشمن گردید و رزمندگان اسلام در آستانۀ فتح بصره قرار گرفتند، یکی از مهمترین و سختترین و به لحاظ سیاسی ـ. نظامی با ارزشترین عملیاتهای جمهوری اسلامی ایران بود و از نتایج آن همین بس که شورای امنیت سازمان ملل متحد، سراسیمه تشکیل جلسه داد و با صدور قطعنامه ۵۹۸ به بخش اعظم شرایط و خواستههای جمهوری اسلامی ایران گردن نهاد. از ویژگیهای مهم این عملیات کاربرد وسیع آتش توپخانه توسط دو طرف بود و میتوان گفت که جنگ، جنگ آتش بود. استعداد توپخانهای که در این عملیات توسط توپخانه سپاه بکارگیری شد، بیش از چهل گردان توپخانه که متجاوز از ۷۰۰ قبضه انواع توپ و کاتیوشا بود و این بالاترین آمار کاربرد توپخانه در طول تاریخ جنگ هشت ساله بود.
سرلشکر پاسدار شهید حسن شفیع زاده فرمانده توپخانه سپاه در این عملیات بود. او برای رسیدن به این قلۀ موفقیت در سازماندهی و بکارگیری توپخانه بیش از ۵ سال بطور شبانه روز زحمت کشیده بود و راه را از ابتدا با چند قبضه توپ غنیمتی از دشمن آغاز کرده بود و حال با عنایت خداوند، سازمان رزم سپاه را به این مرتبه از توانائی و قدرت آتش رسانده بود. عملیات کربلای ۵ سرشار از صحنههای خاطره انگیز و بیاد ماندنی سردار یعقوب زهدی با شهید شفیع زاده است که به بهانه سالروز شهادت سردار شفیع زاده در ۸ اردیبهشت ماه ۶۶ مرورشان میکنیم:
جانشین شهید
در شلمچه منطقهای به شکل پنج ضلعی در خاک عراق، مرکز ثقل عملیات و کانون فشار و آتش دشمن قرار گرفته بود. در قرارگاه مرکزی هدایت عملیات مقرر شد که فرماندهی برای هماهنگی نزدیک بایگانها، عازم پنج ضلعی شود. من هم که جانشین شهید شفیع زاده بودم در کنار برادر شمعخانی نشستم تا همراه ایشان به جلو بروم. ناگهان شفیع زاده دوان دوان از راه رسید و نفربر را که در آستانۀ حرکت بود نگه داشت و دست مرا گرفت و آمرانه گفت:: بفرمائید پائین. گفتم: برای هماهنگی آتشهای توپخانه بایستی بروم جلو. گفت:: شما در قرارگاه نزد فرماندهی باشید من خود جلو میروم. از من اصرار و از او انکار، وقت تنگ بود و نفربر در حال حرکت، بالاخره گفت:: من به تو دستور میدهم که بمان و سپس پرید داخل نفربر و در را بست. او در این عملیات، سخت دنبال شهادت میگشت، چون در عملیاتهای قبل مثل خیبر و بدر و والفجر ۸، قرار بر این بود شفیع زاده در قرارگاه فرماندهی باشد و من جلو باشم. ولی در این عملیات او بطور مکرر جلو میرفت و در صحنههای خطرناک حضور پیدا میکرد.
ترمیم خط
در منطقهای موسوم به کانال زوجی که از خطوط دفاعی مقابل بصره بود و رزمندگان اسلام به آنجا دسترسی پیدا کرده بودند و در آستانۀ گشودن دروازۀ بصره قرار داشتند. وزیر دفاع عراق از طرف صدام در قرارگاه سپاه سوم مستقر شده بود و شخصاً هدایت عملیات را به دست گرفته بود تا نیروهای اسلام را به هر قیمتی از کانال زوجی عقب براند و با گسیل نیروهای انبوه و دادن تلفات زیاد، رخنهای را در خط دفاعی خودی ایجاد نمود که در صورت ادامۀ پیشروی، چندین هزار نفر از رزمندگان اسلام در آنسوی کانال ماهی در معرض خطر قرار میگرفتند و این امر موجب نگرانی جدی فرمانده کل سپاه شده بود. شهید شفیع زاده مرا به اتاق طرح ریزی آتش فرا خواند و تأکید کرد که سریعاً بایستی چارهای بیندیشیم و با آتش انبوه، پیشروی دشمن را سد نموده و فرصت ترمیم خط را به یگانهای در خطر بدهیم و پس از مشورتی کوتاه به این نتیجه رسیدیم که حجم آتش انبوه و سریع را با سازماندهی ۲۰ قبضه کاتیوشا (هر قبضه کاتیوشا سی موشک حمل میکند) میتوان فراهم نمود. به سرعت طرحریزی آماده و به فرمانده کل سپاه ارائه شد و پس از هماهنگی با یگانهای در خط، یگانهای توپخانه توجیه شدند تا ظرف یک ربع ساعت قبضههای کاتیوشای خود را پر نموده و در موضع مشخص شده مستقر و آماده تیراندازی باشند. به حول و قوۀ الهی در کمتر از بیست دقیقه کاتیوشاها آماده تیراندازی شد و فرمانده کل سپاه دستور آتش را دادند و در یک آن، کلیۀ قبضههای کاتیوشا با هم شروع به شلیک کردند و گوئی زمین اژدها گونه دهان باز کرده باشد و آتش از آن به طرف دشمن زبانه کشد. جهنمی در منطقه نفوذ دشمن برپا شد و دشمن با تحمل تلفات سنگین متوقف گردید و اوضاع به نفع جبهۀ اسلام تغییر کرد.
گفتم: حسن آقا! خاطرتان هست که در اول جنگ در حصر آبادان با شهید باکری خمپاره ۱۲۰ داشتید و روزی دو گلوله جیره مهمات شما بود و حالا با یک دستور ششصد موشک کاتیوشا را شلیک میکنید و هفتصد قبضه توپ تحت فرمان شماست. آیا اگر در خواب همچنین روزی و چنین قدرتی را میدیدی باور میکردی؟ گفت: یعقوب! خداوند آن روزها را برای ما قرار داده بود که لیاقت و صلاحیت لازم را پیدا کنیم و امتحان خود را پس بدهیم و میزان اخلاص و استقامت خود را نشان دهیم و حالا خدا را شکر میکنیم ما را قابل دانسته و برای دفاع از دینش و تنبیه دشمنانش گوشهای از قدرتش را بوسیلۀ ما به ظهور رسانده است.
گوهر شهادت
در سنگر مرکز تطبیق آتش توپخانه مشغول کار بودم. حدود نیمه شب بود. کسی داخل آمد و اطلاع داد که برادری در بیرون سنگر با شما کار دارد. گفتم: چرا داخل نمیآید؟ گفت: اصرار دارد که شما را در بیرون سنگر ببیند. رفتم بیرون، چند قدم در تاریکی جلو رفتم. شفیع زاده را دیدم با سر و لباس خاکی و خونی. دقت کردم دیدم بازویش زخمی شده است و با یک چفیه آنرا بسته است. گفتم: حسن! کجا بودی؟ چرا اینطوری شدی؟ گفت:: نگران نباش. مسئلهای نیست. یک تیر کلاش خورده، نمیخواستم بقیه بچهها ببینند تو هم به هیچکس نگو. خودت کارها را ادامه بده و من به اهواز میروم و پس از پانسمان و تعویض لباس، فردا انشاءالله برمی گردم؛ و تأکید کرد مبادا فرماندهی و سایر همکاران متوجه شوند. تمام تلاش خود را در کربلای ۵ معطوف به این کرده بود که اولاً کلیۀ امور و مسئولیتها را به من منتقل کند و ثانیاً هر طور شده گوهر شهادت را به چنگ آورد و قسمت این بود که در فاصلۀ کمتر از دو ماه در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ و در کوههای سرسبز و به فلک کشیدۀ غرب کشور، گمشدۀ خود را پیدا کند و به وصال معشوق نائل آید.