«خانم اثر انگشتتان ثبت نمیشود... شما اصلاً اثر انگشت ندارید!» این جملات را مأمور دفتر پیشخوان دولت به زنی جوان و بلندقامت میگوید و زن به دستهای زبرش نگاه میکند؛ دستهایی که رد زحمت و خستگی را میشود به وضوح روی آن دید.
میگوید به سختی مرخصی گرفته و آمده است و میپرسد حالا چه کار کند؟... از دفتر پیشخوان دولت خارج میشوم. چند سال پیش وقتی در روزنامه شهروند کار میکردم، با زنی دیگر همچون او مواجه شدم. سوپرمارکتی کوچک درست دیوار به دیوار روزنامه قرار داشت و بچههای روزنامه مشتریان ثابت آن بودند. روزی پلههای سوپرمارکت را بالا رفتم و به محض اینکه وارد شدم، زنی میانسال با قامتی خمیده و زنبیلی سیاه خارج شد. مشغول تماشای قفسهها بودم که آقای فروشنده خواهش کرد بستهای سبزی پاک کرده بخرم و بلافاصله شروع کرد به تعریف ماجرا. اینکه آن بستههای سبزی را زنی که سرپرست خانوار است در سوپرمارکتهای محله توزیع میکند و سوپرمارکت داران بابت فروش آن سودی نمیبرند و آنها این کار را فقط برای کمک به زنان سرپرست خانوار انجام میدهند یا زنی دیگر را میشناسم که از رامه سمنان به نمایشگاه محصولات کشاورزی بوستان گفتگو آمده بود تا عسل بفروشد. برایم تعریف کرد که با زنان محلهشان النگوها و طلاهایشان را فروختهاند تا کندوهای پرورش زنبور عسل بخرند. میگفت به نمایندگی از آنها به تهران آمده، اما نمیداند کار درستی کردهاند که طلاهایشان را فروختهاند تا کار کنند یا نه؟! میگفت دوست نداریم برای پول جلوی کسی دست دراز کنیم و میخواستیم خودمان کار کنیم.
مثالها زیاد هستند، اما این زنها همیشه در حاشیه بودهاند. این زنها همیشه پشت تصاویر رنگارنگ سایر زنها مخفی ماندهاند. زنهایی که برای زندگی سخت میجنگند، قوی هستند، عزت نفس دارند و علاوه بر کار دشوار خانه داری، بار سنگین معیشت هم بر دوش نحیف شان است، اما چه کسی این زنها را دیده است؟ چه کسی برای حقوق این زنها جنگیده یا دست کم تلاش کرده است باری از شانههای ظریف و شکننده شان بردارد؟ کسی میداند در این شرایط سخت اقتصادی این زنها چه میکنند؟ زنانی که با سختیهای طاقتفرسای زندگی میجنگند تا کم نیاورند. زنانی که دست شان بر زانوهای خویش است و برای لقمه نانی عزتمندانه سر خم نکردهاند.