جوان آنلاین: سالروز کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، چند نام را به خاطر تاریخ اندیشان میآورد که یکی از آنها سید ضیاءالدین طباطبایی است. او در دستهبندیهای تاریخی، در جناح آنگلوفیلها قرار میگیرد. با این همه به سان دیگر رویدادهای تاریخی، در این فقره نیز باید از اجمال خارج شد و به تفصیل پرداخت. مقال پیآمده درصدد است تا با استناد به پارهای تحلیلها و داوریها، نقش وی را در کودتا و دولت برخاسته از آن، مورد بازخوانی قرار دهد. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقمندان را، مفید و مقبولآید.
گریز از پدر، اقبال به هرج و مرج!
سید ضیاءالدین طباطبایی، زندگی پرحادثهای را پشت سر نهاده بود. فصل شاخص حیات وی در دوره پیش از کودتا را، باید مشارکت فعال در نهضت مشروطه دانست. او در نوجوانی به جناح تندرو و شهرآشوب مشروطه خواهان پیوست، تا جایی که خود اذعان داشت که در آن دوره به خانه مخالفان بمب میانداخته است! محمد باقری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب نوجوانی ناآرامِ سیدضیاء، چنین نگاشته است:
«سیدضیاء از دوران بلوغ به دلیل تضاد و تعارضی که با افکار پدرش - که از علمای دوره خود بود- داشت، از وی دوری میکرد. به همین خاطر بعد از فوت مادرش به شیراز عزیمت کرد و در خانه جده مادری خود، اقامت گزید. او در این هنگام، ۱۵ سال داشت. سیدضیاء در شیراز، به کارهای مختلفی اشتغال داشت. او وسیلهای مانند شهرفرنگ ساخته و اختراعی شبیه سینمای صامت ایجاد کرده بود که تصاویر بزرگ را در آن به حرکت در میآورد. همچنین در شیراز مانند تهران، انجمنهای مردمی تشکیل شده بود که طبقات مختلف مردم درآن شرکت میکردند. سیدضیاء که تحتتأثیر افکار آزادی خواهان و مشروطه طلبان واقع شده بود، در جلسات این انجمنها حضور مییافت و با علاقه زیاد، به ایراد نطق و خطابه میپرداخت. او گاه هیئت و شکل ظاهری خویش را تغییر میداد، لباس روحانی را از تن بدر میکرد و به کلاه و سرداری و شلوار ملبس میگشت و گهگاه نیز برای اینکه خود را متجدد نشان دهد، در ملأعام با کتوشلوار و پاپیون حاضر میشد! او از آغاز نوجوانی به علت انحراف در فکر و عقیده، از سنتهای مذهبی چشمپوشی میکرد. به موسیقی و شکار و تفریحات ضددینی میپرداخت. این گونه اقدامات وی، غالباً مورد نکوهش خویشان، آشنایان و اطرافیان وی قرار میگرفت. سیدضیاءالدین طباطبایی در سالهای اول قیام مشروطیت و در سن ۱۷ سالگی، در سایه فضای باز سیاسی به وجود آمده و به کمک دایی خود، ابتدا نشریهای به نام اسلام و کمی بعد نشریه دیگری به نام ندای اسلام را در شیراز انتشار داد و در آن، به حمایت از جنبش مشروطه پرداخت. این نشریه که اولین شماره آن دوماه پس از مرگ مظفرالدین شاه و در آغاز سلطنت محمدعلی شاه در ۱۵ اسفند ۱۲۸۵ منتشر شد، به منزله شروع فعالیتهای سیاسی سید میباشد. اما نشریه وی پس از مدتی توقیف گردید و شبی که سید در دفتر روزنامه خود نشسته بود، عدهای به آنجا حمله کردند و چند گلوله به طرف اتاق او شلیک کردند. سید، چون جان خود را در خطر میدید، باتغییر لباس و همراه با هیئت تحریریه خود، راهی تهران شد و برای همیشه شیراز را ترک کرد. او در تهران فعالتر از قبل، به صف مشروطهطلبان پیوست و حتی گفته میشود که مبتکر چاپ و توزیع فرمان مشروطیت، در تیراژ وسیع نیز بوده است....»
حقیر، بیمبالات، تازه به دوران رسیده!
انگلیس پس از ناکامی در تحمیل قرارداد ۱۹۱۹ به ایران، به دنبال راه کلانتر و پرسودتری برای تسلط بر کشورمان بود. تئوری کودتا، به یک نماد نظامی و یک نماد سیاسی نیاز داشت. نماد نظامیگری و سرکوب رضاخان بود و نماد سیاست ورزی و اداره سیدضیاءالدین طباطبایی. این انتخاب اما، تنها در آغاز واقعه خودنمایی میکرد و چندان دوام نیافت. حسین آبادیان پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره آورده است:
«در این مقطع استراتژی انگلیسیها این بود که اگر شوروی شمال ایران را به اشغال خود در آورد، آنها با حمایت از شیخ خزعل و والی پشتکوه، پیمانی برای حفظ موجودیت خود و صیانت از منابع نفتی خوزستان منعقد سازند. اما نهایت آرزوی آنان استقرار دولتی بود، که کاملاً در خدمت منافع امپراتوری باشد، با پول مردم ایران منابع نفتی را که انگلیس متعلق به خود میدانست، حفاظت نماید و البته مانع بهانهجویی شوروی برای اعمال نفوذ در کشور شود. راه حل موضوع، به طور کلی در یک سیاست خلاصه میشد: استقرار دولتی دست نشانده، با اتکاء به قدرت نظامی، برای حفظ منافع آنان در ایران. برای این منظور، یک روزنامه نگار به قول خودشان بیسروپا را نامزدکردند و او هم کسی جز سید ضیاءالدین طباطبایی نبود. سیدضیاء جوانی جاهطلب بود که تلاش میکرد خود را به رأس هرم قدرت نزدیک سازد، اما اعیان و اشراف ایران در او به دیده تحقیر مینگریستند. احمد شاه به شدت از وی متنفر بود و او را روزنامهنگاری حقیر، اما بیمبالات میدانست که تازه به دوران رسیده است و میخواهد برای دربار وی، نقش یک معلم مدرسه را بازی کند. رضاخان همکار اصلی سیدضیاء در کودتا، از او هم حقیرتر بود. به دید وابسته نظامی بریتانیا، رضاخان با اینکه از نفوذ زیادی در سربازان خود برخوردار بود، اما فردی بیسواد و فاقد دانش نظامی متعارف ارزیابی گردید. به همین دلیل در شرایط عادی، ارجاع شغلی فراتر از صاحب منصبی جزء دیویزیون قزاق به وی، نامناسب تشخیص داده شد. با این وصف نورمن قصد داشت، این قزاق بیسواد را وارث نامشروع مشروطه ایران کند....»
«کابینه سیاه» برخوردار از حمایت روشنفکران طرفدار انگلیس
کابینه سیاه تا آنجا انگلیسی قلمداد میشد که مجبور گشت تا در مواردی چند، بر خلاف این باور عمومی رفتار کند. از جمله این موارد، اعلام صریح لغو معاهده ۱۹۱۹، با اجازه دولت انگلستان بود. جالب اینجاست که لغو این قرارداد از سوی دولتی اعلام میشد که صدراعظم آن از گریبان دریدگان تحققش به شمار میرفت! با این همه ترفندهایی اینچنین، در باور عمومی مبنی بر انتساب دولت سیدضیاء به انگلستان، تغییری ایجاد نکرد. محسن رادی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این فقره معتقد است:
«برای اجرای کودتا، پنج نفر با یکدیگر هم قسم شده و پشت قرآن را هم مهر کردند. این پنج نفر عبارت بودند از: سیدضیاءالدین طباطبایی، رضاخان میرپنج، ماژور مسعود خان کیهان، سرهنگ احمد آقاخان (امیر احمدی) و کلنل کاظم خان (سیاح). سیدضیاءالدین هنگام طرح اعتبارنامهاش در مجلس دوره چهاردهم، این واقعه را چنین روایت کرده است: دو روز پیش از کودتا، من رفتم به شاهآباد. جلسهای تشکیل شد در شاهآباد، از بنده و آقای رضاخان میرپنج و دیگران. من آنها را دیدم. چه دیدم و چه صحبت کردیم و چه تصمیم گرفتیم، از اسرار ماست... این اسرار، احتمالاً مربوط به نقش انگلیس در جمعآوری این افراد و قول و قرارهای آنها با این کشور استعماری است. پس از کودتا، سیدضیاء دستخط نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرد و کابینه تشکیل داد. این کابینه در همان زمان، به کابینه سیاه مشهور شد. با این همه روشنفکران طرفدار انگلیس، از این کابینه به شدت حمایت نمودند. مدح سیدضیاء، در اشعار روشنفکران این دوره به چشم میخورد. عارف قزوینی (که در میان روشنفکران به شهید معروف است)، پس از سقوط کابینه سیاه چنین سرود:ای دست حق پشت و پناهت بازآ
قربان کابینه سیاهت بازآ
سیدضیاء با همین حمایتها توانست، قدرت خود را در برابر شاه قاجار تثبیت نماید و در این راه از کمکهای بیدریغ انگلیس برخوردار شود. انگلیس برای تقویت موقعیت سیدضیاء، از قرارداد پرمنفعت ۱۹۱۹ نیز گذشت. حمایت آشکار انگلیس از دولت کودتا، به جز کمکهای مالی و اطلاعاتی، کسب اجازه از لرد کرزن بود تا سیدضیاء بتواند با سر و صدا، لغو قرارداد دفن شده ۱۹۱۹ را اعلام دارد و به این ترتیب برای خود وجاهتی دست و پا کند. سیدضیاء که در دوره قبل، برای امضای این قرارداد گریبان دریده بود، اکنون برای کسب آبرو قرارداد را لغو نمود! قراردادی که عملاً غیرقابل اجرا بود. با این حال، ادامه کار کابینه سیاه غیر ممکن شده بود. سیدضیاءالدین طباطبایی پس از ۹۳ روز زمامداری و چند مرتبه کشمکش با رضاخان سردار سپه، روز چهارم خرداد ۱۳۰۰ ش. سقوط کرد و با دریافت ۲۵ هزار تومان، تحتالحفظ به سمت قزوین حرکت داده شد و از آنجا به خارج از ایران تبعید گشت....»
تظاهر یک آنگلوفیل، به مخالفت با انگلستان
تظاهرات سیدضیاء برای القای فاصله با انگلستان، اگر چه به باور بدنه جامعه ننشست، اما برخی از تاریخنگاران را فریب داد! آنان از این امر غفلت کردند که گرایش مقطعی صدراعظم کودتا به اقداماتی اینچنین، برای ارائه آدرس غلط به جامعه و تبرئه خویش از اتهام دست نشانده بودن صورت گرفته است. این واقعیت به ترتیب پیآمده، در تحلیل محمد موسوی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران بازتاب یافته است:
«برخی اسناد به وضوح نشان میدهد که سیدضیاءالدین طباطبایی طرفدار انگلستان بود و عوامل انگلستان در ایران سعی میکردند، تا از نفوذ وی در حوزههای مختلف استفاده کنند. مثلاً وزیر مختار این کشور طی گزارشی به بولارد ــ همتای خود در ایران ــ میگوید: سازمان عملیات ویژه انگلستان مایل است، تا از خدمات طباطبایی (سیدضیاء) به عنوان یک رهبر و عامل تشکیلاتی استفاده نماید، همچنین ممکن است که او بتواند فعالیتهای خود را از فلسطین هدایت نماید و نیز ما هم میتوانیم در صورتی که آلمانیها موفق به اشغال ایران شدند، از او به عنوان رهبر جنبش ایران آزاد استفاده کنیم... سیدضیاءالدین طباطبایی در وقایع مهمی نظیر کودتای ۱۲۹۹، جنگ جهانی اول، مسائل ملی شدن نفت و دیگر وقایع، جانبدار سیاست و منافع انگلستان در ایران بود. حتی بازگشت وی از تبعید ۲۲ ساله نیز، توسط انگلستان انجام شد. همچنین اسناد و مدارک موجود از قبیل نامه بولارد به آنتونی ایدن وزیر خارجه انگلستان نیز نشان میدهد که این کشور مایل بود تا سیدضیاء را دوباره به ایران بازگرداند و به وی کمک کند تا نخست وزیری را به دست آورد. در بخشهایی از این نامه آمده است: در صورت سقوط کابینه فعلی ایران، ضیاء میتواند کاندیدای رضایتبخشی برای نخست وزیری ایران باشد...، اما با وجود این شواهد و قرائن، برخی افراد در انگلوفیل بودن سیدضیاء تشکیک کردهاند! آنها برای اثبات مدعای خود، به سندی که توسط ژرژ آلفرد ژان دوکرو وابسته نظامی فرانسه در ایران آن زمان نوشته شده است و در حال حاضر در بایگانی وزارت جنگ فرانسه نگهداری میشود و در آن بر اقدامات انقلابی سیدضیاءالدین طباطبایی پس از کودتای ۱۲۹۹ شمسی در ایران اشاره دارد، استناد میکند و این گونه نتیجه میگیرند که سیدضیاء مهره انگلستان نبوده، بلکه شخصیت باهوشی بوده که از نفوذ انگلستان در ایران استفاده کرده و با کسب کرسی نخست وزیری، به دنبال اجرای اصلاحات اجتماعی و سیاسی در ایران بوده است. آنها به اقداماتی نظیر مقابله با نفوذ اشرافزادهها و سیاسیونی که بسیاری از آنها طرفداران انگلستان بودند، اشاره میکنند و این مسائل را دال بر این میدانند که وی نه تنها شخصیتی انگلوفیل نبوده، بلکه حتی در برهههایی نیز سیاستهایی را در پیش گرفته که در تضاد با منافع انگلستان بوده و همین مسئله باعث شده است، تا وی را از قدرت کنار زنند و به خارج از کشور تبعید کنند. اما واقعیت این است که تحلیلگران و ایرانشناسان ــ هم در زمان زیست سیاسی سیدضیاء و هم پس از آن ــ همواره از وی به عنوان یکی از معروفترین، پرنفوذترین و تأثیرگذارترین شخصیتهای انگلوفیل تاریخ معاصر ایران یاد کردهاند. چه بسا بازیهایی که سیدضیاء در مقابله با انگلیس به راه میانداخت، خود ایدهای برای گم کردن رد حضور وی در صف انگلوفیلها بوده باشد....»
صدراعظم کابینه سیاه، وابستهای برای تمام فصول!
گفتیم که جامعه ایرانی در مجموع، تظاهر سیدضیاء را به فاصله از دولت انگلستان نپذیرفت. حوادث بعدی اما، نشان داد که درک عمومی از گرایشات وی صحیح بوده است. چه اینکه وی پس از بازگشت از فلسطین نیز، عملاً به تحقق سیاست انگلستان مدد میرساند و در دوران نهضت ملی ایران، در زمره مخالفان این حرکت قلمداد میشد. سید مرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این موضوع مینویسد:
«بسیاری از سیاستمداران ایرانی تلاش کردند تا با پیوند با قدرتهای بیگانه، از نفوذ در دستگاه سیاست ایران برخوردار شوند. سیدضیاءالدین طباطبایی از مهمترین افرادی بود که در پیوند با قدرت بیگانهای، چون انگلستان قرار گرفت که ترجمان این پیوند وفادارانه، اتصاف به صفت آنگلوفیل میباشد. سیدضیاء در برهههای مختلف تاریخی، کارکرد آنگلوفیلی خود را به انجام رساند. وی بر این عقیده بود که انگلستان، سرانجام در تحولات ایران پیروز خواهد شد و خود را به این باور دلخوش کرده بود که با نیروی پیروز همگام شده است. از مهمترین اقدامات سیدضیاء در راستای نقش آنگلوفیلی که بر عهده داشت، کمک به انگلستان در راستای تغییر استراتژی این کشور از امتیازات عینی نظیر قرارداد ۱۹۱۹، به پیشروی آرام و فراگیر برای کسب منافع در ایران بود. بعد از شکست قرارداد ۱۹۱۹، استراتژی و آرزوی انگلیسیها استقرار دولتی بود که کاملاً در خدمت منافع امپراتوری باشد و با اتکا به قدرت نظامی، برای حفظ منافع آنان در ایران تلاش کند. انگلستان از ماهها پیش نگران وضع حکومتی ایران و حضور بلشویکها در شمال کشور و حمایت آنها از نهضت انقلابی جنگل بود و براساس تصویب پارلمان آن کشور، میبایست نیروهایی را که به بهانه جنگ جهانی اول وارد ایران و چند کشور دیگر کرده بود، خارج کند. هم از این روی برای حضور تمام مدت در ایران، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را مورد حمایت قرار داد. سیدضیاء که از حمایت کامل سفارت انگلیس در هنگام کودتای ۱۲۹۹ برخوردار بود، اقداماتی را صورت داد که هدف اصلی آن، فریفتن مردم و استقرار کامل سلطه انگلیس بر ایران بود. کمکهای مالی سفارت انگلیس و مبالغی که سرمایهداران و اشراف برای خلاصی خود از زندان پرداخت کردند، به دولت او امکان داد تا اقدامات اصلاحی را در تهران آغاز کند و هزینه تجدید سازمان ارتش را فراهم آورد. بدین ترتیب انگلیس اطمینان خاطری به دست آورد که با تقویت ارتش ایران، به مقاصدی که داشت، دست خواهد یافت. مهمترین کمک سفارت انگلیس به دولت سیدضیاء در کنار کمکهای مالی و اطلاعاتی، کسب اجازه از لرد کرزن بود تا سیدضیاء بتواند با تبلیغات فراوان، ملغی گشتن معاهده ۱۹۱۹ را اعلام و از این بابت، خود را از اتهام وابستگی به سیاست انگلیس مبرا کند. انگلیسیها درست تشخیص داده بودند که الغای این قرارداد و جلو انداختن امر محتومی که سرانجام باید صورت پذیرد، فرصت فوقالعادهای در دست دولت کودتا قرار خواهد داد، تا از دولت شوروی بخواهد که دست از حمایت نهضت جنگل بردارد. محاسبهای که غلط از آب درنیامد و حکومت جوان کارگری را مجبور کرد که نخستین تخطی خود را از اصول اعلامشدهاش آشکار کند و انقلابیون جنگلی و کمونیستهای سرشناس چون: حیدرعمو اوغلی و احسانالله خان را، تنها در وسط مبارزه رها کنند! بدین ترتیب سیدضیاء در فرآیند کودتا و در مقام نخستوزیری نیز، کارکرد آنگلوفیلی خود را به انجام رساند تا به انگلیس در تغییر استراتژی، از امتیازهای عینی به پیشروی آرام کمک کند....»
کلام آخر
سیدضیاءالدین طباطبایی در پایان حیات، برای حکومتی که خود در ایجاد آن نقش داشت، به هیئت موجودی بیمصرف درآمده بود و در قریه سعادتآباد تهران، به کشاورزی و دامداری اشتغال داشت. در این برهه حتی شاه نیز، توجه چندانی به وی نداشت و تنها در برخی محافل، نقش زینت المجالس را ایفا مینمود. این نشان میدهد که در مواردی، حتی بیگانه ستایی نمیتواند آینده سیاسی فرد وابسته را تضمین نماید. این برای آنان که به بیگانه طمع میکنند، میتواند درسی بزرگ و تاریخی باشد.