جوان آنلاین: دی ماه هر سال به لحاظ همزمانی با آغاز اجرای قانون استعماری کشفحجاب، از اوقاتی است که میتوان در باب زمانه و کارنامه رضاخان سخن گفت. هم از این روی گفتاورد جامع و تحلیلی دکتر موسی فقیهحقانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران را به شما تقدیم میداریم. تذکار به این نکته مناسب مینماید که بررسی این مقوله، همچنان در دستور کار صفحه تاریخ خواهد بود.
قیام مسجد گوهرشاد آستان قدس رضوی (ع)
ماجرای کشتار در مسجد گوهرشاد آستان قدس رضوی (ع)، از سرفصلهای شاخص حکومت رضاخان قلمداد میشود که میتوان از دریچه آن، به بررسی کارنامه نامبرده وارد شد و بدان نگریست. در این رویداد، ما شاهد سرکوب مردم و دستگیری و تبعید گسترده علمای خراسان هستیم. بسیاری از علمای شاخص خراسان دستگیر و با شرایطی بسیار بد، با ماشینهای نظامی به تهران منتقل میشوند. بعد از آن هم، بحث اعدام آنها مطرح میشود، هر چند نهایتاً اعدام نشدند، اما اغلب آنها به دیگر نقاط تبعید میشوند، مثلاً میرزامحمد آقازادهخراسانی- که فرزند آخوندخراسانی و از علمای بزرگ بود- به تهران آورده میشود. حضرت امام (قده) فرمودند: «دیدم آقازاده خراسانی را در تهران، با پابند و دستبند به دادگاه میبردند!» از این نوع برخوردها، به شکل گسترده در آن زمان صورت میگیرد.
سفر رضاخان به ترکیه
در سفر رضاخان به ترکیه، مصطفی کمال آتاتورک از او استقبال میکند. همچنین در این سفر، ما شاهد خوشامدگویی ترکان عثمانی به پهلوی اول هستیم، البته آنان مزد این خوشبرخوردیها را بعداً میگیرند! آرارات کوچک- که امروز در خاک ترکیه است- در آن روزگار متعلق به ایران بود، اما رضاخان طی تبادل تقریباً یکطرفهای که با آتاتورک انجام میدهد، آن را به ترکیه واگذار میکند! البته او امتیازات دیگری نیز در دوران خود میدهد. از جمله در مورد رود هیرمند و اروند که متأثر از اراده انگلستان بخشهایی را واگذار میکند.
غائله کشفحجاب بانوان
رضاخان در ماجرای کشفحجاب، ابتدا مقامات نظامی و دولتی را مجبور میکرد با همسرانشان در جشنهای مربوط شرکت کنند، در حالی که برخی از این افراد، حتی سابقه پوشیدن لباس روحانیت را داشتند! مثلاً صدرالاشراف که در دوره مشروطه لباس روحانیت بر تن داشت، در دوره رضاخان مجبور شد، از لباس روحانیت خارج شود، البته برخی از بانوان تا حدی که مقدور بود، سعی میکردند حجابشان را حفظ و این ننگ را از دامان خود پاک کنند. اگر به تصاویر جشنهای کشفحجاب دقت کنید، میبینید که برخی از بانوان کلاه را تا گوش خود پایین کشیده و شال گردن هم انداختهاند! این بانوان به گونهای مغموم در آن مجالس نشستهاند که مشخص است به میل خود نمیخواستهاند کشفحجاب کنند، ولی از ترس آسیب دیدن خود یا همسرشان، مجبور به این کار شدهاند، هر چند مجدداً بخشنامهای صادر میشود که: بانوان در این مجالس کلاه نگذارند و یقه پالتو را بالا ندهند! تصویری از کشفحجاب بانوی محترمی در لرستان ثبت شده که جای تأمل بسیار دارد. چادری که این بانو بر سر داشته و تقریباً ستارالعیوب پیراهنش بوده را مأموران از سرش برداشتهاند. بعد از آن وقتی میبینند که لباس مناسبی برای قضیه کشفحجاب بر تن ندارد، پالتوی یکی از نظامیان را بر تن او کرده و عکس میاندازند! چراکه رضاخان از حجاب زنان ایلیاتی سان میدید که آیا این زنان هم به مسیر به اصطلاح تمدن پیوستهاند یا نه؟ در سندی به جا مانده از آن دوران، ما اوج وقاحت رژیم رضاخان را میبینیم. استاندار خراسان در آن سند عنوان میکند: «ما تا دیروز موفق شدیم که تردد بانوان باحجاب را در سطح شهر مشهد متوقف و ممنوع کنیم. قرار است اجازه ورود بانوان باحجاب، به حرم رضوی داده نشود!» پس از آن از او سؤال میکنند که اگر زنی خواست در مسجد نماز بخواند و حجاب داشت، با او چه برخوردی داشته باشیم؟ استاندار در پاسخ میگوید: «حجاب ممنوع است و نمیتواند!» محدودیتها در دوره رضاخان، هر روز بیشتر میشد. ما در این دوره، شاهد شکل گستردهای از فشار حاکمیت بر مردم هستیم، به گونهای که حتی بعضی افراد خودکشی کردند که صحنه برداشتهشدن حجاب بانوانشان را نبینند! البته بعضی از دولتیها هم نظیر محمدعلی فروغی با لبی خندان در جشن کشفحجاب حضور پیدا کردند.
گرچه بانوان ایرانی زیر شلاق و لگد ژاندارمها و نیروهای شهربانی آن دوره از بین نرفتند، ولی به اشکال مختلف مورد آسیب و ضرب و شتم قرار گرفتند. برخی بانوان فرزندانی که در رحم داشتند را بابت ضرب و شتم مأموران از دست دادند! رضاخان و مأمورانش، روزهای تاریکی را برای زنان ایرانی رقم زدند. معروف است که پهلوی دوم وقتی در حال خروج از تهران بود، زنان تهرانی چادرهایشان را از صندوقها بیرون آوردند و تصنیفی را زمزمه میکردند: «وقتی که مهتر بودی (وقتی که مهتر سفارت هلند بودی)، از حالا (که با خفت از ایران خارج میشوی) بهتر بودی!».
در تلاش برای از میان برداشتن روحانیت
جالب است بدانید که حوزه علمیه قم در دوران اوج فعالیتش در دوره رضاخان، ۷۸۰ تا ۸۰۰ نفر استاد و طلبه داشته است، اما این مقدار در پایان دوره رضاخان، به ۳۰۰ نفر تقلیل پیدا میکند! چراکه رضاخان در ایران، طرحی را تحت عنوان تقلیل عبا و عمامه به اجرا درآورده بود، بنابراین هر روز، از تعداد روحانیون کم میشد. به معنی دیگر این طرح آنها را مجبور میکرد از لباس روحانیت خارج شوند. مرحوم آیتاللهالعظمی حاجشیخ عبدالکریم حائری میدانست که انگلیس پشت این ماجراست و رضاخان کارهای نیست، با این حال مجموع این رفتارها، باعث شد مرحوم حاجشیخ دق کرده و از دنیا بروند! با این همه و در آن دوره، تشییع باشکوهی از ایشان صورت گرفت. از جمله شاگردان ایشان حضرت امام و مراجع بزرگی نظیر آیتاللهالعظمی گلپایگانی، آیتاللهالعظمی مرعشینجفی و آیتاللهالعظمی اراکی بودند که حوزه را صیانت کردند و در نتیجه آن و به تدریج، انقلاب اسلامی ایران رقم خورد.
زمینخواری جنونآمیز
در خصوص زمینخواری رضاخان، میشود ساعتها سخن گفت و شاهد مثال آورد، ولی نکتهای که باید حتماً به آن توجه داشت، سرنوشت مردمی بود که املاکشان از سوی رضاخان غصب میشد؛ جماعتی که در زندان، تبعیدگاهها و شکنجهگاهها از آنها پذیرایی میشد! کسانی هم که سر و کارشان به آنجا نمیافتاد نیز مجبور به بیگاری بودند! هر روستایی مجبور بود روزهایی از ماه را در مزارعی که زمانی برای خودش بوده و حالا از سوی رضاخان غصب شده، بیگاری کند! در یکی از نشریات ایران بعد از شهریور ۱۳۲۰، نوشته شده بود که در یکی از روستاها مأموران رضاخان، بانویی باردار را مجبور به بیگاری میکنند. روز وضع حمل، آن بانو در محل کارش حضور پیدا نمیکند. مأموران او را احضار میکنند، علت غیبتش را جویا میشوند. او میگوید: «ترسیدم اگر از خانه تا مزرعه بیایم، در مسیر وضعحمل کنم». مأموران دستور میدهند تا آن بانوی مظلوم را روی زمین خوابانده و دو مرد روی شکم او بروند! آنقدر ضربه و لگد به شکم آن بانو میزنند که فرزند خود را همان جا از دست میدهد! پس از آن هم خود آن زن، به واسطه خونریزی تا عصر از دنیا میرود! در دوره رضاخان غیر از زندانیکردن، از این گونه صحنهها فراوان رخ میداده است. حال زندانها هم که حکایت خاص خود را داشتند.
آنقدر که رضاخان به املاک خود دلبسته بود، به ایران علاقهای نداشت! عباسقلی گلشائیان- که زمانی وزیر دارایی رضاخان بود- در خاطرات خود از شهریور ۲۰ با تأسف و تعجب مینویسد: «جلسهای با رضاخان و فرماندهان نظامی در مورد اینکه ایران اشغال شده است، داشتیم. فرماندهان نظامی گزارش دادند که کدام نقاط کشور اشغال شده است که از جمله آنها استان آذربایجان و شمال ایران بود. رضاخان از فرماندهان سؤال کرد: حال که این مناطق اشغال شده، ما همچنان در آنجا میتوانیم اعمال حاکمیت کنیم یا نه؟ فرماندهان گفتند: خیر، آن مناطق اشغال شده و عملاً در دست اشغالگران است. در این هنگام رضاخان به جای اینکه ابراز تأسف کند که کشورم یا حتی حکومتم از دست رفت، گفت: تکلیف زمینهای من چه میشود؟ این نقاطی که گفتید، همان مناطقی است که زمینهای من در آنجاست!» هر چند رضاخان در نهایت مجبور شد چشم از زمینهایش بپوشد و برای نجات جانش، از کشور خارج شود. آن زمینها هم به ترفندی، به محمدرضا پهلوی و دیگر فرزندانش رسید و آنها بهرههای فراوانی از این ثروت بزرگ بردند. غیر از املاکی که رضاخان از مردم غارت کرد، سپهبدهای او هم زمینخواریهای گسترده داشتند. امیراحمدی معروف به سپهبد کنتوری بود و میگفتند، ۳۰۰ کنتور در تهران دارد! در آن دوره واحد شمارش خانه، کنتور بود.
معمای راهآهن شمال به جنوب!
در دوره قاجار، تلاش فراوانی برای احداث راهآهن انجام گرفت، حتی در بعضی از مناطق مثل محمودآباد- نور، این کار از سوی مردم و بخش خصوصی در حال انجام بود، اما روس و انگلیس، اجازه احداث راهآهن را به ما نمیدادند. وقتی در شوروی انقلاب کمونیستی رخ داد، انگلیسیها مصمم شدند در ایران و به دست کشورمان، راهآهنی را احداث کنند. برای آنکه اگر روزی خواستند به شوروی حمله کنند، از آن استفاده نمایند. بهترین و راحتترین راه دسترسی به مرزهای شوروی، از طریق ایران بود، بنابراین انگلیسیها مصمم شدند راهآهن شمال به جنوب را احداث کنند. این وظیفه را هم به رضاخان محول کردند چراکه احمدشاه، زیربار این کار نرفت. رضاخان این کار را انجام داد و بعد هم با افتخار گفت: «ما راهآهنی احداث کردیم که از کنار هیچ کدام از شهرهای مهم ایران عبور نمیکند!» به این معنی که راهآهن احداث شده، استراتژیک است نه اقتصادی. در حالی که ایران در آن دوره، احتیاج به راهآهن اقتصادی داشت، چون وقتی کشور دچار قحطی و خشکسالی میشد، با آنکه در یک بخش آذوقه داشتیم، ولی در بخش دیگر مردم از گرسنگی میمردند! چراکه وسیلهای که به واسطه آن آذوقه را به مردم برسانیم، در اختیار نداشتیم، به همین خاطر بود که در آن دوره و پس از آن، دکتر مصدق و برخی دیگر از شخصیتها، با احداث راهآهن شمال به جنوب مخالفت کردند. منطق مخالفان این بود که، چون پول ما محدود است و از مالیات قند و شکر این راهآهن را میسازیم، بهتر است که برای ملت نفع اقتصادی داشته باشد، نه اینکه راهی بسازیم که جنبه استراتژیک داشته باشد و از کنار شهرهای مهم ما عبور نکند.
کسانی که دغدغه پیشرفت ایران را داشتند، بر راهآهن شرقی- غربی تأکید داشتند؛ راهآهنی که تقریباً از میرجاوه شروع میشد و تا مرزهای ترکیه تداوم پیدا میکرد؛ مسیری که تمام شهرهای مهم ایران را در برمی گرفت، ولی راهآهن شمال به جنوب که از بندرماهشهر (بندر امام خمینی فعلی) تا خلیج حسینقلی در شمال ایران احداث شد، از کنار هیچ یک از شهرهای مهم ایران عبور نمیکرد. راهآهنی که اصلاً جنبه اقتصادی نداشت و فقط برای آنکه انگلیسیها بتوانند برای حمله به شوروی از آن استفاده کنند، احداث شد، اما آنچه در عمل روی داد، عکس این بود! در آغاز جنگ جهانی دوم متفقین به این نتیجه رسیدند که باید ایران را اشغال کنند و کشورمان پل پیروزی لقب گرفت. اشتباه بزرگ هیتلر این بود که بین کمونیست و امپریالیسم وحدت به وجود آورد. چرچیل میگفت: برای نابودی هیتلر، حتی حاضرم با شیطان هم پیمان ببندم! منظور او از شیطان، استالین بود. در هر صورت روس و انگلیس باهم پیمان میبندند و راهآهنی که برای حمله به شوروی ساخته شده بود، تبدیل به راهی میشود که باعث نجات شوروی از سقوط به دست آلمان هیتلری شد. در این دوره و از سوی متفقین، استفاده گستردهای از کامیونها و راههای ایران صورت گرفت. متفقین هیچ پولی هم بابت آن به کشور ما پرداخت نکردند که هیچ، نزدیک ۲ میلیون ایرانی در جنگ جهانی دوم، به خاطر قحطی و بیماریهایی مانند تیفوس و وبا کشته شدند! بیماریهایی که از سوی نیروهای انگلیسی و بیگانگان، به کشور وارد شده بودند. جالب این است که ایران در آن جنگ نیز مانند جنگ جهانی اول اعلام بیطرفی کرده بود!
خبر ورود متفقین و تارومارشدن ارتش رضاخانی!
همانگونه که مطلعید، نیروهای متفقین در شهریور ۱۳۲۰ وارد ایران میشوند و رضاخان هم در همان لحظات اولیه حمله قصد دارد به سفارت انگلیس پناهنده شود! جالب این است که خود انگلیسیها هم از جمله کشورهای حملهکننده بودند. نکتهای که در ماجرای برکناری رضاخان باید به آن توجه کنیم، این است که انگلیسیها نه به خاطر جنایات وی و لطماتی که به مردم ایران وارد کرد، او را برکنار کردند، بلکه آنها دیدند جامعه ایران جامعه به شدت متشنج و در آستانه انقلاب است! ما از آرشیوهای امریکایی اسنادی به دست آوردهایم که نشان میدهد جامعه ایران از ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰، آماده یک انقلاب بوده است! آنها ترجیح دادند رضاخان را بردارند که جامعه ایرانی نفس راحتی بکشد و بگوید: اگرچه به خاطر این جنگ لطمه دیدیم، ولی لااقل شر رضاخان از سر ما کم شد! انگلیسیها میترسیدند که اگر رضاخان در رأس حکومت بماند، در ایران انقلاب شود و آنها نتوانند برای کمک به شوروی، از راه ایران استفاده کنند، به همین دلیل انگلیسیها ترجیح دادند رضاخان را از ایران خارج کنند، وگرنه آنها خیلی هم رضایت نداشتند که وی از اریکه قدرت به پایین کشیده شود چراکه نمیدانستند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. بعد از آن هم عملاً فرمان ترک مخاصمه، از سوی نظامیها تبدیل به ترک پادگانها شده و هیچ مقاومتی در برابر اشغال صورت نمیگیرد. یک نشریه امریکایی طی مقالهای، این رفتار را مسخره کرد و اسم آن را جنگ ۸۰ ساعته گذاشت! البته در آن ۸۰ ساعت هم جنگی صورت نمیگیرد، تنها این مدت طول میکشد که متفقین از مرزها وارد کشور شوند و به تهران برسند. شما این بهاصطلاح مقاومت را بگذارید، در کنار ایستادگی هشت ساله ملت ایران در جنگ تحمیلی و مقاومت ۴۱ ساله ایران در برابر امریکاییها و فشارهایی که به کشور وارد میکنند. همه دیدند که نهایتاً طی ۸۰ ساعت، کشور سقوط میکند و ارتشی که رضاخان تدارک دیده بود و ادعا میکرد در مقابل بیگانگان میایستد، در اولین جنگی که با بیگانه داشت، دچار فروپاشی میشود. فرماندهانی که ۱۷ سال عشایر ایران را سرکوب کردند، با اولین تیر بیگانه فرار میکنند! رضاخان سرلشکری دارد به نام شاهبختی. او با افتخار به رضاخان گزارش میدهد که من لشکر خود را از مقابل قوای روس که وارد کشور میشدند، حدود ۱۰۰ کیلومتر عقب کشیدم! رضاخانی که خودش هم اهل مقاومت نبود، به او میگوید: «ناقابل لشکر، همیشه ۲ هزارکیلومتر از خط درگیری دوری!». فرماندهانی که در برخورد با مردم از هیچ جنایتی فروگذار نمیکردند، در مقابل بیگانه سر تعظیم خم کرده و کشور را تسلیم بیگانه کردند! نهایتاً رضاخان ترجیح میدهد دل برکند و از کشور برود. وی ابتدا به اصفهان میرود. در آنجا نمایندگان مجلس از او برای انتقال دارایی و اسناد امضا میگیرند، البته رضاخان پول و جواهرات بسیاری را همراه خود از ایران میبرد. او پس از آنکه سلطنت را به ولیعهد میسپارد، به بندرعباس میرود، اما در این دوران، نیمهجنونی به او دست داده بود! طوری که با خود راه میرفت و میگفت: «اعلیحضرت، قدر قدرت، قوی شوکت،ای زکی!» چراکه همه چیز را از دست داده بود. علت چیست؟ چون رضاخان هیچ اتکایی به مردم نداشت و هم آنان پس از رفتن او، شادمانی کردند. شادمانی مردم، عاقبت دیکتاتوری بود که به بیگانه تکیه داشت و در مقابل مردم خودش ایستاد. ظرفیتهای کشور را نابود کرد و قوای دفاعی مردمی را از بین برد و جریاناتی را که میتوانستند مردم را برای مقابله با بیگانه بسیج کنند، منزوی کرد. آخر کار هم با یک تیپا و تلنگر بیگانه، مجبور شد فرار را بر قرار ترجیح دهد! دیکتاتوری که امان مردم ایران را بریده بود، در جزیره موریس اوضاع عبرتآموزی پیدا کرد. پس از فرار رضاخان از کشور، موجی از شکایات علیه او در مراکز قضایی مطرح شد. حدود چندهزار شکایت از او در محاکم ثبت شد. برخی از زمینها به صاحبانشان برگردانده شد، ولی عمده زمینها که بیش از ۲ میلیونو ۱۰۰ هزار هکتار بود، به مالکیت محمدرضا پهلوی درآمد. بعدها محمدرضا در ماجرای اصلاحات ارضی، آن زمینها را به کشاورزان فروخت! یعنی بازهم درآمد دیگری از املاک و ثروت مردم کسب کردند! البته پس از شهریور ۲۰، با وجود آنکه محمدرضا پهلوی بر تخت سلطنت نشست، انگلیسیها هیچ احترامی برای او قائل نبودند و عملاً کشور را خودشان اداره میکردند.