کد خبر: 1217985
تاریخ انتشار: ۰۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۴:۲۰
شهید احمدعلی نیری می‌گوید که روزی با بچه‌ها رفته بودیم دماوند، همه رفقا مشغول بازی بودند.

 جوان آنلاین: کانال «توحید تشیع» در ایتا به استناد کتاب «شرح‌حال عارف شهید احمدعلی نیری» خاطره‌ای از این شهید بزرگوار را به اشتراک گذاشت. در این مطلب می‌خوانیم: شهید احمدعلی نیری می‌گوید که روزی با بچه‌ها رفته بودیم دماوند، همه رفقا مشغول بازی بودند. یکی از بزرگ‌تر‌ها گفت: «احمدآقا برو این کتری رو آب کن.» بعد جایی رو نشان داد گفت: «اونجا رودخانه است!» من هم راه افتادم. از لابه‌لای بوته‌ها و درخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یک دفعه سرم را پایین انداختم و همان‌جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد. نمی‌دانستم چه کار کنم! همان‌جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن! الان شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم! هیچ‌کس هم متوجه نمی‌شود. اما به‌خاطر تو از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. حالم خیلی منقلب بود. همین‌طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله! یا الله!» به‌محض اینکه این عبارت را تکرار کردم، صدایی شنیدم! ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ‌ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِکَةِ وَ الرّوح» (پاک و منزه است پروردگار ما و ملائکه و روح).
وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم، دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید، به اطراف می‌رفتم. از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!»

برچسب ها: شهید ، دفاع مقدس ، خاطره
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار