جوان آنلاین: حسینخان، پدر شهید احمد عبدی از خوانین بود. ملک و املاک زیادی داشت. اما خاندانشان از چند نسل قبل اهل دین و مذهب بودند. شهید عبدی نیز با آنکه سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما دل آگاه و بیداری داشت. مردم را به سمت نهضت اسلامی امام خمینی (ره) سوق میداد. شهید احمد عبدی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بر اثر اصابت گلوله عوامل رژیم طاغوت در مقابل چشمان پسرش به شهادت رسید. از شهید احمد عبدی هشت فرزند به یادگارماند که ما حصل گفتوگوی ما با «حسن عبدی» یکی از فرزندان او را پیشرو دارید.
وقتی پدر به شهادت رسیدند شما چند ساله بودید؟
موقع شهادت بابا، من پنج، شش ساله بودم. ما هشت فرزند بودیم. خواهر بزرگترم ۱۷ ساله و کوچکترین فرزند بابا شش ماهه بود. ما اصالت اردبیلی داریم. ولی سال ۱۳۵۷ در شهرری زندگی میکردیم. قبلاً میدان امام حسین (ع) مغازه میوه فروشی داشتیم. سالهایی که جامعه فضای انقلابی داشت، خانواده پدرم مراسم تاسوعا و عاشورا برگزار میکردند. برای سخنرانی از روحانیون دعوت میشد و پدرم فعالیت انقلابی زیادی داشت. اقوام را هم به سمت انقلاب اسلامی هدایت میکرد. موقع شهادت بابا، برادر بزرگترم که آن موقع ۱۲ ساله بود، شاهد شهادت بابا میشود.
ایشان در چه فضای تربیتی رشد کردند که شهادت نصیبشان شد؟
تربیت مذهبی در خاندان ما نسل به نسل منتقل شده است. پدر بزرگم خیلی مذهبی بود. آن زمان مردم اغلب مذهبی بودند. مردم با آنکه وضع مادی خوبی نداشتند، اما دلهایشان بیدار بود و مسیر حق و باطل را به خوبی تشخیص میدادند.
تربیت مذهبی که گفتید، از کجا نشئت میگرفت؟
روحانیون در انقلابی بودن مردم نقش داشتند. هر چند رسانهای وجود نداشت، اما حرفهای یک روحانی برای مردم فصل الخطاب بود. مردم انقلابی نوار امام خمینی (ره) را گوش میکردند. نوارهای سخنرانی ایشان مثل فتوایی بود که مردم خودشان را ملزم به اجرای آنها میدانستند. هرکسی خالصانه بحث مذهب را پیش میآورد، باعث جذب مردم میشد.
شما موقع شهادت بابا سن کمی داشتید، از مادرتان در مورد بابا چه شنیدهاید؟
مادرم همیشه در مورد پدرم میگوید که ایشان خانواده دوست بود. غمخوار همه بود. برای آینده ما نگران بود. البته شکرخدا همه سر و سامان گرفتیم. من وکیل پایه یکم. خواهر و برادرهایم، هم به مدارج عالیه رسیدند. آن طور که از دیگران در مورد پدرم شنیدم، ایشان از وضع فرهنگی و ولنگاری که در جامعه زمان طاغوت بود، بسیار ناراحت بودند. پدرم هم مانند همه انقلابیون خواهان تشکیل حکومت دینی در کشور بود تا اسلام در جانها بنشیند و انقلاب اسلامی زمینه ساز ظهور حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) باشد.
گفتید که برادرتان موقع شهادت بابا کنارشان بودند، آن روز به برادر و پدرتان چه گذشت؟
برادرم ۱۲ ساله بود که بابا مقابل چشمانش جلوی کلانتری شهرری به شهادت رسید. روز ۲۲ بهمن مردم، سربازان را خلع سلاح میکردند. اما یک عده مردم بیگناه توسط عوامل رژیم پهلوی شهید شدند. پدرهم جزو شهدا بود. آن شب مأموران رژیم طاغوت مردم زیادی را شهید کردند. طوری که کامیونهای ژاندارمری همه پیکرها را به بیمارستان انتقال دادند. مردم پیکرها را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یعنی فردای ۲۲ بهمن تحویل گرفتند. در مورد نحوه شهادت بابا این طور شنیدم که ساعت هفت شب نزدیک ژاندارمری شهر ری بعد از اینکه سه چهار نفر از سربازان طاغوت خلع سلاح شدند. یک نفر از بالای پادگان به مردم شلیک کرد که دو گلوله به سینه بابا اصابت کرد و به شهادت رسید.
پدرتان چه فعالیتهای انقلابی داشتند؟
بابا هماهنگیهای لازم را بین انقلابیون انجام میداد تا اعلامیه امام خمینی (ره) را پخش کنند. دست نوشتهها را تقسیم میکردند. سن پدرم به فعالیتهای انقلابی سال ۱۳۴۲ نمیرسید. اما پدربزرگم سال ۱۳۴۲ فعالیتهای انقلابی داشت. ایشان مراسم مذهبی را در روستا گسترش داده بود. نوحه خوان و مداح اهل بیت را برای مراسم در روستا دعوت میکرد. هزینههای این مراسم با پدربزرگ بود. همه اعتقاد داشتند انقلاب اسلامی به انقلاب امام زمان (عج) منتهی میشود.
با وجود ۸ بچه قد و نیمقد، مادرتان بعد از شهادت پدرتان از طرف چه کسانی حمایت شد؟
موقع شهادت بابا، دو برادر بزرگترم در مغازه میوه فروشی پدرم کار میکردند و مخارج زندگی تأمین میشد. دغدغه بابا زمان شهادتش این بود که همه بچهها سرو سامان بگیرند. برادر و خواهرها بزرگ شدند و به مدارج عالی رسیدند و سرو سامان گرفتند. مادرم متولد سال ۱۳۲۲ است. سالهای طولانی رنج نگهداری از هشت یتیم شهید را تنهایی تحمل کرد و الان بیمار است. من از مادرم نگهداری میکنم.
خصوصیات اخلاقی بارز پدرتان چه بود؟
پدرجوانمردی خاصی داشت. از فقرا و نیازمندان دستگیری و از مظلوم دفاع میکرد. وقتی اقواممان از شهرستان به تهران میآمدند تا به کارهایشان برسند، از آنها با روی گشاده استقبال میکرد. با افراد انقلابی محل و مسجد هماهنگ میشد تا کارهای انقلاب را پیش ببرند. محل کار بابا میدان امام حسین تهران بود. پدرخیلی رشید و قدبلند بود. قدش یکمتر و ۹۰ سانت میشد. انسان آرام و مهربانی بود. بعد از شهادت بابا، ما سختیهای زیادی کشیدیم. خصوصاً من و خواهر و برادرهایی که سن کمتری داشتیم خیلی اذیت شدیم. اصلاً نمیشود در واژه و حرف دلتنگی و کمبود حضور پدر را بیان کرد. کمکم عادت کردیم با نبودنهای پدر کنار بیاییم. البته مادر صبور و شجاعمان جای پدر را تا حدی پر کرده بود.
سخن پایانی.
من هر لحظه حضور خدا و پدر شهیدم را در زندگیام میبینم. خدا همیشه در زندگیمان حضور دارد و باید همیشه یادمان باشد که این انقلاب ثمره خون چه انسانهای شریف و از جان گذشتهای است.