جوان آنلاین: ۳۰ بهمن ۱۳۸۱ یک فروند هواپیمای ایلوشین سپاه که حامل حدود ۲۷۰ نفر از نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله و همینطور تعدادی از پاسداران و رزمندگان استان فارس بود، در بلندیهای مشرف به روستای سیرچ کرمان سقوط کرد. در این حادثه غیر از پاسدارانی که مسافر این هواپیما بودند و از محل مأموریتشان در استان سیستانوبلوچستان به کرمان برمیگشتند، تعدادی خدمه پرواز به شهادت رسیدند و در کل این حادثه ۲۷۵ شهید داشت. از بین شهدا، سپاه کرمان بیشترین سهم را داشت و بیش از ۲۰۰ نفر از پاسداران جوان و قدیمی خود را از دست داد. در آن زمان سردار حاج قاسم سلیمانی تنها چهار سال قبل به نیروی قدس رفته بود و در میان شهدای این حادثه داغدار تعدادی از همرزمان دفاعمقدس و همینطور پاسداران جوانی شد که در زمان خود او وارد سپاه کرمان شده بودند. در گفتوگویی که با سردار محمد مطهری از یاران حاج قاسم و از رزمندگان پیشکسوت کرمانی داشتیم، یادکردی از این واقعه تلخ کردیم که در ادامه میخوانیم.
در سابقه شما خواندیم که آزاده دفاعمقدس هستید، قبل از اینکه به بحث حادثه ۳۰ بهمن بپردازیم یک معرفی از خودتان و نحوه حضورتان در دفاعمقدس داشته باشیم.
من برای اولین بار سال ۶۰ به صورت بسیجی به جبهه اعزام شدم. ایام عملیات طریقالقدس و آزادسازی بستان بود. بعد از مدتی به خانه برگشتم و مجدد اسفند همین سال (۱۳۶۰) به جبهه رفتم. حتماً میدانید که فروردین سال ۶۱ مصادف با عملیات فتحالمبین بود و ماه بعد یعنی اردیبهشت هم که عملیات الیبیتالمقدس یا همان آزادسازی خرمشهر شروع شد؛ بنابراین توفیق پیدا کردم تا در هر دوی این عملیاتها شرکت کنم. منتها قبل از اینکه خرمشهر آزاد شود، من مجروح شدم و به ناچار مدتی جبههها را ترک کردم و در تهران و بیمارستان شهید لواسانی بستری شدم. سال ۶۲ که بهبودی حاصل شد، توفیق پیدا کردم تا همراه تعدادی از دوستان از سپاه استان کرمان به لبنان برویم. از سال ۶۱ که حاجاحمد متوسلیان قوای محمد را به سوریه برد، از آن تاریخ به بعد سپاه مرتب نیروهایی را به لبنان اعزام میکرد که ما هم سال ۶۲ در غالب تیپ ۳۷ مدتی به لبنان رفتیم و در آموزش نیروهای حزبالله فعالیت میکردیم. یادم است شهید سیدعباس موسوی دبیرکل سابق حزبالله در بحث آموزش جوانان لبنانی بسیار فعال بود و از چهرههای شاخص آن روزها به شمار میرفت.
زمانی که به لبنان رفتید، به عضویت سپاه درآمده بودید؟
بله. آن زمان سپاهی شده بودم. از لبنان که برگشتم در شهرستان کهنوج در اعزام نیرو خدمت میکردم، اما خیلی نتوانستم از فضای جبههها دور بمانم و سال ۶۴ دوباره به جبهههای دفاعمقدس برگشتم. از همین زمان دوران همرزمی با حاجقاسم شروع شد و از نزدیک ایشان را شناختم. منتها مسئولمان در سپاه کهنوج از حاجی خواست تا من را دوباره به کهنوج برگرداند. چون در بحث اعزام نیرو به من نیاز داشتند. خلاصه مدتی به کهنوج برگشتم و اعزامهای متعددی به جبهه داشتم. تا اینکه رسیدم به اعزام ۱۰۰ هزار نفری سپاهیان محمد که اگر خاطرتان باشد در سال ۶۵ بود و برای عملیات کربلای ۴ این اعزامها انجام میگرفتند. آذر سال ۶۵ وقتی که از کهنوج و کرمان نیرو به تهران فرستادیم تا در همایش بزرگ استادیوم آزادی حضور پیدا کنند، من هم از فرصت استفاده کردم و همراه این نیروها به تهران رفتم. نهایتاً به خوزستان رفتیم و به این ترتیب توانستم در عملیات کربلای ۴ و ۵ شرکت کنم. سپس دوباره به کرمان برگشتم و فرمانده بسیج کهنوج شدم. آبان سال ۶۶ توانستم به نیروی زمینی بروم و از اینجا به بعد دیگر در لشکر ۴۱ ثارالله بودم و توانستم در جبهه بمانم تا تیر ۱۳۶۷ که در تکهای دشمن به اسارت درآمدم.
زمان اسارت مسئولیتتان چه بود؟
من جانشین گردان ۴۱۵ کربلا از لشکر ۴۱ ثارالله بودم. بچههای این گردان عموماً از شهر کهنوج بودند.
به حادثه ۳۰ بهمن سال ۸۱ برسیم، زمان این حادثه شما چه سمتی داشتید؟
من مسئول تیپ یک از لشکر ۴۱ ثارالله بودم. مقر این تیپ هم در بم قرار داشت.
آن روز چه اتفاقی افتاد که منجر به شهادت حدود ۲۷۰ رزمنده پاسدار شد؟
سال ۸۱ که حادثه سقوط هواپیمای ایلوشین رخ داد، چهار سالی میشد که حاج قاسم به نیروی قدس رفته بود و سردار رئوفی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله شده بودند. یک نکتهای را هم جهت استحضار شما بگویم که در سالهای بعد از اتمام دفاع مقدس، لشکر ثارالله توجه ویژهای به نواحی جنوب شرق کشور و بحث تأمین امنیت این مناطق داشت. در زمانی که خود حاج قاسم همچنان فرمانده لشکر بودند، در کرمان و شهرستانهای این استان یک سلسله عملیات و اقداماتی انجام دادیم که منجر شد امنیت قابل قبولی در استان ایجاد شود. همچنین سپاه کرمان به استان همجوارش که سیستان و بلوچستان بود نیرو اعزام کرد تا به تأمین امنیت این استان پهناور کمک کند. طبق همین روال در سال ۸۱ هم رزمندگان کرمانی به مرزهای سیستان و بلوچستان رفته بودند و آنجا مأموریت داشتند. اواخر بهمن ماه آن سال مصادف با عید غدیر بود و دو یا سه روزی تعطیلات داشتیم؛ لذا آقای رئوفی به تعدادی از نیروها مرخصی دادند تا به کرمان برگردند و استراحتی داشته باشند، اما، چون زمان زیادی برای آمدن و برگشتن این بچهها وجود نداشت، سردار رئوفی ترتیبی داد تا یک فروند هواپیمای ایلوشین به زاهدان برود و بچهها را از آنجا به کرمان بیاورد، اما متأسفانه در حین راه، این هواپیما به کوه سیرچ که ارتفاعی مشرف به روستای سیرچ است، برخورد میکند و در این حادثه بیش از ۲۷۰ نفر به شهادت میرسند.
آماری از شهدای کرمانی در این حادثه دارید؟
از این ۲۷۰ نفر شاید ۲۰ نفر خدمه و از نفرات دیگر بودند. باقی را بچههای پاسدار تشکیل میدادند که عمده آنها کرمانی و یک تعدادی هم از استان فارس بودند. به شکل تقریبی شاید بتوانیم بگوییم حدود ۲۰۰ نفر یا کمی بیشتر از این شهدا را بچههای سپاه کرمان تشکیل میدادند.
این واقعه چه تأثیری در فضای کلی استان کرمان و بچههای رزمنده کرمانی داشت؟
تا بعد از اتمام دفاعمقدس، این تعداد شهید بیسابقه بود. زمان جنگ و در عملیاتهای بزرگ مثل کربلای ۵ تعداد زیادی از بچههای لشکر ما به شهادت رسیده بودند، اما از سال ۶۷ که جنگ تمام شد و تا سال ۸۱ که ۱۴ سالی میگذشت، ناگهان کرمان با حدود ۲۰۰ شهید مواجه شد که در آن زمان بسیار تکاندهنده بود. انگار که خاطرات جنگ دوباره برای همه ما تکرار شد.
واکنش حاج قاسم به این اتفاق چه بود؟
پیشتر عرض کردم حاجی چهار سال قبل به نیروی قدس رفته بود. تعدادی از این بچههای شهید حادثه ایلوشین از همرزمان قدیمی او در جنگ بودند و باقی نیز از بچههایی بودند که زمان فرماندهی خود حاجی جذب لشکر ثارالله شده بودند. ایشان بسیار از این واقعه ناراحت شدند و سریع خودشان را پای کوه سیرچ رساندند و بچهها را بسیج کردند تا هر چه سریعتر به محل سقوط هواپیما و پیکر همرزمانمان برسیم. بهمن ماه بود و بارش برف و سرما به سختی کار اضافه میکرد، اما با همت حاجی و دیگر بچهها توانستیم پیکر شهدا را پایین بیاورم و برای تشییع به کرمان بفرستیم.
اگر میشود یادی از شهدای شاخص این حادثه بکنیم.
شهید محمد کاربخش مسئول عملیات لشکر ثارالله از شهدای شاخص این حادثه بود. همچنین شهید محمد علی خواجه معاون هماهنگکننده لشکر، شهید عسکرپور یکی از مدیریتهای معاونت عملیات و همچنین عبدالله عسکری فرمانده گردان صابرین لشکر هم از جمله شهدای شاخص این حادثه بودند.
با کدام یک از این شهدا بیشتر آشنا و رفیق بودید؟
با شهید کاربخش و شهید عبدالله عسکری در مقاطع مختلف همرزم بودم. شهید کاربخش معروف بود که دائمالصوم است. هر بار که او را میدیدیم روزه بود. به شخصه علاقه بسیاری به کاربخش داشتم. یادم است هر بار که او را میدیدم، تسبیح به دست مشغول ذکر بود. یک پاسدار بسیار با ایمان و فوقالعاده مخلص و با روحیه معنوی بالا بود که این روحیه معنوی را به نیروهایش نیز انتقال میداد؛ لذا او در هر مسئولیتی که بود، در یگان زیردستش هم معنویت و اخلاص حاکم میشد.
شهید کاربخش از یاران قدیمی حاج قاسم بودند؟
بله ایشان از بچههای زمان جنگ لشکر بود و با حاج قاسم هم در جبهههای دفاعمقدس و هم در مقطع حضور در جنوب شرق کشور و مقابله با اشرار همرزم بود. به عنوان مثال در سالهای ۷۰ الی ۷۲ شهید کاربخش خانوادهاش را با خودش به زاهدان برد و آنجا ساکن شد تا بهتر بتواند در بحث امنیت مناطق مرزی متمرکز بشود. من آن موقع در عملیات تیپ یک لشکر بودم. در آن مقطع، چون حضور طولانی مدت در مناطق مرزی استان سیستان و بلوچستان داشتیم، حاج قاسم برای اینکه بچهها از تحصیلشان بازنمانند، یک هماهنگی با دانشگاه امامحسین (ع) تهران و همین طور دانشگاه زاهدان انجام داد تا ترتیبی بدهند بچههای ما رشته جغرافیای سیاسی و نظامی را در زاهدان تحصیل کنند. کلاسهایمان هم در روزهای پنجشنبه و جمعه برگزار میشد که فرصت داشتیم در این کلاسها شرکت کنیم. برخی از اساتید این کلاسها از تهران و برخی هم از خود استان سیستان و بلوچستان بودند. از تیپ یک، مسئولمان، من و مسئول حفاظت تیپ در این کلاسها شرکت کردیم. از قرارگاه هم شهید کاربخش بود و مرحوم سیدمرتضی موسوی و تعداد دیگری از بچهها که همگی باید طولانیمدت در منطقه میماندیم، در این کلاسها حاضر شدیم. در آن سالها من هم در منطقه عملیاتی و هم در کلاسهای درس دانشگاه همراه شهید کاربخش بودم و آنجا بیشتر با روحیات معنوی این شهید بزرگوار آشنا شدم.
شهید عبدالله عسکری چطور روحیاتی داشتند و چه خاطراتی از این شهید بزرگوار دارید؟
سال ۶۹ طبق طرح تفکیک که لشکر ثارالله از سپاه هفتم کرمان جدا شد، من و شهید عسکری با هم به تیپ یک لشکر رفتیم که در بم مستقر بود. آنجا این شهید بزرگوار مسئول تخریب تیپ بودند. ایشان یک رزمنده بسیار فعال و پای کاری بودند. کمی بعد جانشین مهندسی تیپ شدند. گردانهای صابرین که راه افتاد، شهید عسکری به دلیل روحیه فعالی که داشت، رفت و دورههای ویژه صابرین را پشتسر گذاشت و فرمانده گردان ویژه صابرین در لشکر ثارالله شد. شهید عسکری غیر از روحیه پرانرژیاش، بسیار در کارها پیگیر بود. هر مأموریتی که به او میدادند، بسیار پیگیرانه دنبال میکرد و با صبر و حوصله کارها را پیش میبرد.
این شهیدان بزرگوار هر دو از بچههای جبهه و جنگ بودند؟
بله هم این دو شهید و هم شهدایی مثل محمد علی خواجه و عسکرپور که قبلاً نامشان را بردم همگی از بچههای دوران دفاعمقدس بودند. یا میتوانم به شهید قاسم سلاجقه هم اشاره کنم که از بچههای اطلاعات لشکر بود و سابقه خوبی هم در جبهههای جنگ تحمیلی داشت. ایشان هم در این پرواز به شهادت رسید. در کنار این بچههای قدیمی جنگ، تعداد زیادی از شهدای این حادثه مربوط به بچههایی میشدند که به تازگی وارد سپاه شده بودند. این بچهها باید نسل آینده لشکر را ایجاد میکردند که متأسفانه در این حادثه دهها نفرشان شهید شدند. هر چند که شهادت سعادتی است که نصیب آنها شد، اما جای خالیشان برای ما ماند و در آن مقطع این حادثه ضایعه بزرگی برای کشور و خصوص سپاه استان کرمان بود.
به تازگی روز پاسدار را پشتسر گذاشتهایم، شهید سلیمانی یکی از نام آشناترین پاسدارهای این کشور است که شما هم سابقه همرزمی با ایشان را دارید، نام حاج قاسم شما را یاد چه خاطراتی میاندازد؟
در خاطراتم اشاره به این نکته کردم که وقتی قرار شد بنده و چند نفر از بچههای لشکر به صورت طولانیمدت در سیستانوبلوچستان بمانیم، حاج قاسم ترتیبی داد که ما در آنجا درسمان را ادامه بدهیم و در رشته جغرافیای سیاسی و نظامی لیسانسمان را بگیریم. شما ببینید یک فرمانده باید چقدر دوراندیش باشد که از یک موقعیت سخت مانند حضور در مناطق مرزی استان سیستانوبلوچستان نیز استفاده کند و نیروهایش را ارتقا بدهد. حاج قاسم واقعاً یک فرمانده تمام عیار بود که میتوانیم بگوییم جمیع خصائل والا را در خود داشت. توجهش به نیرو، دوراندیشی، درایت، دانش و... همگی در او جمع بودند. وقتی که واقعه ۳۰ بهمن ۸۱ پیش آمد، حاج قاسم خیلی زود خودش را به منطقه رساند و بسیار دلسوزانه پیگیر رسیدن به ابدان مطهر شهدا بود. یا وقتی که زلزله بم رخ داد، ایشان به همراه شهید حاج احمد کاظمی به این شهر زلزلهزده رفتند و کارها را مدیریت و هماهنگ کردند. شهید سلیمانی خودش یک انسان والا بود که از مجموعه زیردستش هم انسانهای والایی رشد کردند. شهید کاربخش تنها یکی از همرزمان حاج قاسم است و پاسداری که معنویتش در لشکر زبانزد بود و همانطور که عرض کردم، کاربخش معنویتش را به نیروهایش نیز تسری میداد و فرمانده هر یگانی که میشد، بچههای آن یگان حالات معنوی پیدا میکردند. خدا همه شهدای ما خصوصاً شهدای حادثه ۳۰ بهمن سال ۸۱ و همین طور حاج قاسم سلیمانی را رحمت کند.