یک زمانهایی بود که همه میگفتند از محبت، خارها گل میشود و واقعاً هم گل میگفتند. به قول قدیمیها جواب بدی را با بدی نده. آدم بامعرفت کسی است که حتی اگر زدند در گوشش، اما باز هم لبخند میزند و با طرف روبوسی میکند. اینگونه بود که آن زمانها میتوانستیم با محبت هر جهنمی را بهشت و هر آتشی را خاموش کنیم. به عبارتی هر جا زدهاند محبت به آتش، شده خاموش. محبت مثل آب روی آتش خشم و کینه و بددلی است. معمولاً محبت را از دستهای لرزان پدربزرگ و لبهای دعاگوی مادربزرگ یاد گرفتهایم و از داستان معرفت و برادری حضرت عباس (ع). محبت فقط هدیه خریدن نیست بلکه میتواند حتی یک نگاه گرم باشد. میتواند صبر و پشتیبانی باشد. محبت میتواند حتی یک سلام جانانه اول صبح باشد. حتماً لازم نیست که سر تا پای یک نفر را طلا بگیریم تا بگویند به او محبت داریم. همین که تن و بدن یکدیگر را با کلمات نلرزانیم کافی است. حتماً نباید صبح تا شب در خدمت یک نفر باشیم تا به کار ما بگویند محبت کردن بلکه اگر فقط برای یک ثانیه هم خنده به لبان او هدیه بدهیم، محبت کردهایم.
تعریف و تعبیرهایی متفاوت از محبت کردن
هر کاری که از ته دل برای کسی انجام دهیم محبت کردن به حساب میآید. قدیمیترها دلهای بزرگتری هم داشتند. یک گوش آنها در بود و دیگری دروازه و همین یعنی محبت کردن. محبت میکردند که حرف تند یکدیگر را با لبخند آرام کنند. محبت میکردند وقتی دست تنگ و جیب خالی یکدیگر را فاش نمیکردند و یک لقمه نان و ماست برای آنها حکم چلوکباب را داشت. محبت میکردند و غذای شور مادربزرگ را با اخم و نوچ و اعتراض جواب نمیدانند بلکه میگذاشتند پای حواس پرت و سن زیاد. محبت میکردند و دعوای بچههای فامیل را تلافی و به کنایه ختم نمیکردند و میگذاشتند به حساب بزرگ میشوند و فراموش میکنند. خیلی محبت میکردند که محبت برای آنها در پول و هدیه و چهار تا تعریف دروغین خلاصه نمیشد.
امروزه آدم به هر کس محبت میکند به جای دستت درد نکند با یک سؤال روبهرو میشود که چه میخواهی؟ جالب است که ما آدمها تا چه حد به قهقرای دروغ و شک و ریا رفتهایم. محبت کردن دیگر معنای همیشگی را ندارد و به دستهها و رنگ و بوهای مختلف تقسیم شده است. طبق باور امروزی هر محبت علتی دارد و محبت بیقید و شرط برای داستانها است. انگار نه انگار تا دیروز نان قلب مهربان خود را میخوردیم و برای ما معرفت حرف اول را میزد. اما الان چه شده است که هر دست دادنی معنایی پیدا کرده است؟ ما آدمها به کجا داریم میرویم؟ قرار بود فقط ابزارهای ما ماشینی شود و کارها آسانتر، اما گویا خود ما هم ماشینی شدهایم. خانمجان همیشه میگفت: وسعت آسمان دل آدمها به معرفت آنهاست و تا محبتی نباشد هیچ معرفتی حاصل نمیشود. دل بیمحبت، تنگنظری میآورد و نظرتنگی عین بیمعرفتی است. آدمها دیگر حتی به خودشان هم محبت نمیکنند چه برسد به دیگری.
قبلترها، آقاجان اگر یک روز همسایه را در کوچه و محل نمیدید نگران حال او میشد و جویای احوال، اما الان تنها چیزی که برای ما مهم نیست حال همسایه است. آن زمانها محبت کردن سادهتر بود و رنگ و بوی دیگری داشت.
محبت کردن را پیچیده نکنیم
محبت کردن خیلی ساده است و نیازی نیست آن را پیچیده کنیم. محبت کردن در حق یکدیگر را حتی با یک احوالپرسی هم میشود بهجا آورد و حتماً لازم نیست عالم و آدم باخبر شوند که جویای احوال فلانی هستیم. محبت کردن یعنی یک عصرانه ساده درست کنی و با دوستان خود به پارک بروی تا هم دل دوستان خود را صفا ببخشی و هم صله ارحام کرده باشی. محبت کردن یعنی رد کردن یک نابینا از خیابان تا هم دستی گرفته باشی و هم قدر بینایی خود را بدانی. محبت کردن یعنی یک روز سرزده به خانه پدربزرگ بروی تا هم دل او تازه شود هم دل تو. محبت کردن خیلی سادهتر از این حرفهاست. لازم نیست محبت کردن ما گران باشد همین که از ته دل باشد کلی قیمتی است. لازم نیست محبت کردن خود را در بوق و کرنا فریاد کنیم تا همه بدانند که چه قلب مهربان و رئوفی داریم. محبت کردن اگر با متانت و سادگی باشد زیبایی پیدا خواهد کرد. محبت کردن یعنی اگر چیز خوبی برای خود خواستم، برای دیگری هم بخواهم. محبت کردن یعنی چشم و زبان خود را کنترل کنم و با نگاه و زبان، آتش به جان دیگری نیندازم. محبت کردن یعنی من هنوز انسان هستم و ماشینی و سرد نشدهام. محبت کردن خیلی ساده است و میتواند ساده بماند. خداوند به انسان قلب عطا کرده است تا محبت کند و این جسم زمینی را آسمانی کند.
سر ما را نشکن، نمیخواهد تو جیب ما فندق بریزی!
محبت کردن بعضیها هم مثل همین حکایت میماند که معلوم نیست دوست است یا دشمن. اول سر آدم را به عمد و خواسته و دانسته میشکنند و بعد برای اینکه طرف را راضی نگه دارند در جیب او فندق میریزند. به نوعی شبیه دوستی خاله خرسه که معروف هم هست و تکلیف آدم با محبت کردن و نکردن آنها معلوم نیست. اگر دوستی پس چرا محبت کردنت به اجبار و از صد شکنجه بدتر است و اگر دشمنی پس چرا محبت میکنی؟ این گونه است که عطا و لقای یک نفر را بههم میبخشیم و جمله «هر چه از دوست رسد نیکو است» را فراموش میکنیم. در حقیقت، این جمله برای آن دورانی بود که رفاقتها رفاقت بود و محبت کردن معنی واقعی خود را گم نکرده بود، اما الان دو راهی رفتارهای یک نفر نه محبت کردن نام دارد نه چیز دیگر. در هر صورت، اگر قرار است محبت کنیم پس یادمان نرود این محبت بیقید و شرط است که مزه دارد. اینکه از صد جا به دوست و آشنای خود زخم زبان بزنیم و دل بشکنیم و بعد آن را به اسم محبت کردن جبران کنیم هیچ به کار طرف نمیآید. دل مانند چینی نیست که اگر شکست آن را بند بزنیم. دل که بشکند دیگر با هیچ محبتی جبران نمیشود.
محبت واقعی جنسش متفاوت است
محبت کردن بهترین راه برای دل به دست آوردن و دست گرفتن است. محبت کردن قفل هر دل بستهای را باز میکند. میتواند کینه سالیان دراز را پاک کند و پیوند دوباره برقرار سازد، به شرطی که از ته دل و از سر صدق باشد. آدمها باهوش هستند و به راحتی فرق بین ریا و محبت واقعی را متوجه میشوند. محبت کردن واقعی، جنس متفاوتی دارد که نخنخ و ریشریش نمیشود و هرگز نمیپوسد، اما محبت کردن دروغین سریع آب میرود و خود را ضایع میکند. محبت بیرنگ و یا به اصطلاح محبت نه دلی را نرم میکند و نه دردی را دوا. پس هر کاری را به حساب محبت کردن ندانیم. محبت کردن همان قدر که ساده است به همان اندازه هم حساس است. دیواره شیشهای محبت کردن بسیار حساس است، چون اگر حس دیگری مانند دروغ و ریا در آن مخلوط شود دیگر فایدهای ندارد و تکه تکه میشود. پس با نیتهای دیگر به شیشه حساس محبت کردن سنگ نزنید. محبت کردن یکی از نکاتی است که باید از کودکی در وجود انسان شکوفه کند. اگر والدین به طور دائم کودک خود را تنبیه و تحقیر کنند پس او هیچ وقت یاد نمیگیرد که محبت کند و رئوف باشد. محبت کردن نهالی است که باید از کودکی در دل انسانها کاشته شود تا در بزرگسالی به درختی پرثمر تبدیل شود. پس به کود خود یاد بدهیم که رحیم باشد و اول به خود رحم کند.