سرویس پایداری جوان آنلاین: احمدرضا آذرمهر بچه آبادان بود. پدرش کارمند شرکت نفت بود که در سال ۵۷ به رحمت خدا رفت. به همین خاطر احمدرضا در دوران تحصیل بنایی میکرد تا با کمک دیگر برادرانش خرج خانواده را تأمین کند. در ۱۵ سالگی به عنوان نیروی ذخیره سپاه ثبتنام کرد و اوایل جنگ در آبادان حضور داشت. بعد به عنوان نیروی اطلاعات عملیات به غرب کشور رفت. چند ماهی هم در منطقه کرکوک عراق مستقر بود. در عملیات والفجر ۸ او و دو برادرش با هم حضور داشتند. احمد در گردان ضد زره ماند تا اینکه در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. غلامرضا برادر بزرگتر احمدرضا در گفتوگو با ما از زندگی و منش این شهید دفاع مقدس میگوید.
شما قبل از پیروزی انقلاب در آبادان زندگی میکردید. این شهر به دلیل داشتن پالایشگاه و اعتصاب کارکنان شرکت نفت در آستانه انقلاب به فعالیتهای انقلابی مشهور است. اعضای خانوادهتان چقدر در این فعالیتها مشارکت داشتند؟
ما پنج برادر و یک خواهر بودیم. شهریور ۵۷ پدرمان که کارمند شرکت نفت بود، به رحمت خدا رفت. در آستانه اوج گرفتن انقلاب و افزایش راهپیماییها و اعتراضات مردمی و بعد هم اعتصاب کارگران به خصوص در شرکت نفت، ما در آبادان زندگی میکردیم. به عنوان فرزند بزرگ خانواده در نبود پدر مسئولیت بیشتری داشتم، در حالی که حدوداً ۱۶ سال داشتم. من متولد ۴۰، احمدرضا متولد ۴۳ و کوچکترین برادرمان هم متولد ۵۴ بود. در آن زمان کمتر از سه سال داشت. منزل ما هم تقریباً نزدیک منزل آیتالله جمعی از رهبران انقلاب در آبادان بود. ایشان بعد هم امامجمعه این شهر شد. ما بچههایی بودیم که در مسجد ایستگاه ۶ فعالیت داشتیم و دائم در رفتوآمد بودیم. اکثر نیروهای انقلاب همانجا جمع میشدند که بعد از انقلاب اکثرشان از بچههای جنگ و جهاد شدند. احمد بعد از درگذشت پدرمان فعالتر شد. شهید در تابستانها کار بنایی هم میکرد. زیر دست استادکارها کار میکرد. آن زمان دانشآموز بود. من دوم دبیرستان بودم و احمد دوم راهنمایی بود.
آبادان به عنوان یک شهر مرزی زودتر از سایر نقاط جنگ را لمس کرد. برخورد شما با جنگ چطور بود؟
بعد از پیروزی انقلاب وارد جهادسازندگی شدم. بقیه اعضای خانواده هم در حال تحصیل بودند و به مدرسه میرفتند. بعد از جهاد به کمیته انقلاب اسلامی و سپس به سپاه رفتم. احمد در ۱۵ سالگی در سپاه ثبتنام کرد و جزو نیروهای ذخیره سپاه بود. از همان ابتدای پیروزی انقلاب ما غائله ضدانقلاب با عنوان خلق عرب را در خوزستان داشتیم. بعد هم که بلافاصله جنگ شروع شد و ما در خطوط مقدم آن بودیم. احمدرضا، چون سنش در آن دوران کم بود به عنوان بسیجی وارد شد. حدود هفت ماه ابتدای جنگ، همه اعضای خانواده در آبادان بودیم. بعد از آن مادر را به همراه دو برادر کوچک و خواهرمان به بهبهان فرستادیم. مدتی هم به تهران آمدند. در این مدت خانه ما محل استقرار نیروهای رزمنده شده بود. بعد از آزادسازی خرمشهر خانواده دوباره به آبادان برگشت. دو سالی در آبادان بودند و در کارهای پشتیبانی جنگ مشارکت میکردند. در این مدت بسیاری از رزمندهها به مادرمان سر میزدند و مراقب او بودند. الان هم که ۳۰ سال از جنگ گذشته باز به مادر سر میزنند و جویای حال و احوالش میشوند. تا قبل از عملیات والفجر ۸ مادرم در آبادان بود. بعد که قرار شد آنجا تخلیه شود برای زندگی به تهران آمدند.
اولین حضور برادر شهیدتان در جبهه کجا بود؟
احمدرضا مثل همه ما در جبهه آبادان بود. بعد که اطلاعات عملیات قرارگاه جنوب در آبادان راه افتاد، به آنجا رفت که زیر نظر شهیدحسن باقری بود. من هم در واحد تحقیقات سپاه بودم. احمدرضا در عملیاتهای مختلف مثل طریق القدس، فتحالمبین، بیتالمقدس و رمضان به عنوان نیروی اطلاعات عملیات حضور داشت. حتی در عملیات برونمرزی در عراق حضور پیدا میکرد. بعد به قرارگاه سیدالشهدا (ع) در کردستان رفت، چون سابقه عملیات برونمرزی داشت از سوی آن قرارگاه به منطقه کرکوک عراق رفت و دو تا سه ماه در آن منطقه حضور داشت. برادر دیگرمان حسین هم مدتی آنجا بود. احمد بعد از یک سال که در منطقه غرب بود دوباره به منطقه جنوب آمد و به واحدضدزره رفت. در عملیات والفجر ۸ ما سه برادر با هم در گردان ضد زره بودیم. البته سابقه حضور ما سه برادر به طور همزمان در جبهه زیاد بود، اما هر کدام در یک نقطه از کشور بودیم. گاهی هم من و هم ایشان در یک عملیات حضور داشتیم. اما تنها عملیاتی که هر سه برادر یک جا بودیم همان عملیات والفجر ۸ بود. عملیات که تمام شد ما برگشتیم، اما احمدرضا در گردان ضد زره ماند تا عملیات کربلای ۵ که شهید شد.
خاطرهای هم از همرزم بودن با برادر دارید؟
در والفجر مقدماتی با هم جزو نیروهای ضد کمین بودیم. در روند اجرای عملیات به کمین دشمن خوردیم. جان همه ما که حدود ۶۰ تا ۷۰ نفر بودیم به خطر افتاد. احمدرضا با کمک یک نفر به نام حسن مسعودیان که تکاور ارتش بود، اما به صورت بسیجی به جبهه آمده بود، جان ما را نجات دادند. فداکاری آن دو نفر باعث نجات ما شد.